دست و کف و پای پیران پر کلخج
ریش پیران زرد از بس دود نخج
دست و کف و پای پیران پر کلخج
ریش پیران زرد از بس دود نخج
آمد این شبدیز با مرد خراج
دربجنبانید با بانگ و تلاج
خایگان تو چو کابیله شدست
رنگ او چون رنگ پاتیله شدست
چون درآمد آن کدیور، مرد زفت
بیل هشت و داس گاله برگرفت
باکروز و خرمی آهو به دشت
می خرامد چون کسی کومست گشت
پس تبیری دید نزدیک درخت
هر گهی بانگی بجستی تند و سخت
خود ترا جوید همه خوبی و زیب
هم چنان چون تو جبه جوید نشیب
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و بر گسترد بوب
اندر آمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد بترب
آفریده مردمان مر رنج را
بیش کرده جان رنج آهنج را