به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای سنایی خیز و بشکن زود قفل میکده

بازخر ما را زمانی زین غمان بیهده

جام جمشیدی بیار از بهر این آزادگان

درد می درده برای درد این محنت زده

درد صافی درده ای ساقی درین مجلس همی

تا زمانی می خوریم آسوده دل در میکده

محتسب را گو ترا با مست کوی ما چکار

می چه خواهی ای جوان زین عاشقان دل زده

می‌ندانی کادم از کتم عدم سوی وجود

از برای مهربازان خرابات آمده

تا ترا روشن شود در کافری در ثمین

بت پرستی پیشه گیر اندر میان بتکده

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:52 PM

زهی سروی که از شرمت همه خوبان سرافگنده

چرا تابی سر زلفین چرا سوزی دل بنده

عقیقین آن دو لب داری به زیرش گور من کنده

مرا هر روز بی‌جرمی به گور اندر کنی زنده

تن من چون خیالی شد بسان زیر نالنده

کنار من چون جیحون شد دو چشمم ابر بارنده

یکی حاجت به تو دارم ایا حاجت پذیرنده

نتابی تو سر زلفین نسوزانی دل بنده

جهان از تو خرم بادا بتا و من رهی بنده

پس از مرگم جهان بر تو مبارکباد و فرخنده

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:52 PM

ای مهر تو بر سینهٔ من مهر نهاده

ای عشق تو از دیدهٔ من آب گشاده

بسته کمر بندگی تو همه احرار

از سر کله خواجگی و کبر نهاده

دستان دو دست تو به عیوق رسیده

آوازهٔ آواز تو در شهر فتاده

ابدال شکسته همه در راه تو توبه

زهاد گرفته همه بر یاد تو باده

مسپر ره بیداد و ز غم کن دلم آزاد

ای داد تو ایزد ز ملاحت همه داده

پیوسته سنایی ز پی دیدن رویت

هم گوش بدر کرده و هم دیده نهاده

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:52 PM

ساقیا مستان خواب‌آلوده را آواز ده

روز را از روی خویش و سوز ایشان ساز ده

غمزه‌ها سر تیز دار و طره‌ها سر پست کن

رمزها سرگرم گوی و بوسها سرباز ده

سرخ روی ناز را چون گل اسیر خار کن

زرد روی آز را چون زر به دست گاز ده

حربه و شل در بر بهرام خربط سوز نه

زخمه و مل در کف ناهید بر بط ساز ده

هم بخور هم صوفیان عقل را سرمست کن

هم برو هم صافیان روح را ره باز ده

در هوای شمع عشق و شمع می پروانه‌وار

پیشوای خلد و صدر سدره را پرواز ده

چنگل گیراست اینک باز و باشهٔ عشق را

صعوه پیش باشه و آن کبک رازی باز ده

پیش کان پیر منافق بانگ قامت در دهد

غارت عقل و دل و جان را هلا آواز ده

پیش کز بالا درآید ارسلان سلطان روز

پیش من بکتاش سرمست مرابه گماز ده

ور همی چون عشق خواهی عقل خود را پاکباز

نصفیی پر کن بدان پیر دوالک باز ده

گر همی سرمست خواهی صبح را چون چشم خود

جرعه‌ای زان می به صبح منهی غماز ده

روزه چون پیوسته خواهد بود ما را زیر خاک

باده ما را زین سپس بر رسم سنگ‌انداز ده

جبرییل اینجا اگر زحمت کند خونش بریز

خونبهای جبرییل از گنج رحمت باز ده

بادبان راز اگر مجروح گردد ز آه ما

درپه‌ای از خامشی در بادبان راز ده

وارهان یک دم سنایی را ز بند عافیت

تا دهی او را شراب عافیت پرداز ده

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:52 PM

ای من مه نو به روی تو دیده

واندر تو ماه نو بخندیده

تو نیز ز بیم خصم اندر من

از دور نگاه کرده دزدیده

بنموده فلک مه نو و خود را

در زیر سیاه ابر پوشیده

تو نیز مه چهارده بنمای

بردار ز روی زلف ژولیده

کی باشد کی که در تو آویزم

چون در زر و سیم مرد نادیده

تو روی مرا به ناخنان خسته

من دو لب تو به بوسه خاییده

ای تو چو پری و من ز عشق تو

خود را لقبی نهاده شوریده

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:52 PM

آن جام لبالب کن و بردار مرا ده

اندک تو خور ای ساقی و بسیار مرا ده

هرکس که نیاید به خرابات و کند کبر

او را بر خود بار مده بار مرا ده

مسجد به تو بخشیدم میخانه مرا بخش

تسبیح ترا دادم و زنار مرا ده

ای آنکه سر رندی و قلاشی داری

پس مرد منی دست دگر بار مرا ده

ای زاهد ابدال چو کردار برد می

سردی مکن آن بادهٔ کردار مرا ده

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:52 PM

بردیم باز از مسلمانی زهی کافر بچه

کردیم بندی و زندانی زهی کافر بچه

در میان کم زنان اندر صف ارباب عشق

هر زمان باز بنشانی زهی کافر بچه

کشتن و خون ریختن در کافری

نیست هرگز بی پشیمانی زهی کافر بچه

نیست بر درگاه سلطان هیچکس را دین درست

تا تو بر درگاه سلطانی زهی کافر بچه

یوسف مصری تویی کز عشق تو گرد جهان

هست صد یعقوب کنعانی زهی کافر بچه

در مسلمانی مگر از کافری باز آمدی

تا براندازی مسلمانی زهی کافر بچه

با رخ چون چشمهٔ خورشید و زلف چون صلیب

تازه کردی کیش نصرانی زهی کافر بچه

هر زمانی با سنایی در خرابات ای پسر

صد لباسات عجب دانی زهی کافر بچه

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:52 PM

من نه ارزیزم ز کان انگیخته

من عزیزم از فلک بگریخته

چرخ در بالام گوهر تافته

طبع در پهنام عنبر بیخته

آسمان رنگم ولیک از روی شکل

آفتابی از هلال آویخته

از برای کسب آب روی خویش

آبروی خود به عمدا ریخته

از برای خدمت آزادگان

با همه کس همچو آب آمیخته

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:52 PM

ای نقاب از روی ماه آویخته

صبح را با ماهتاب آمیخته

در خیال عاشقان از زلف و رخ

صورت حال و محال انگیخته

آسمان خاک بیز از کوی تو

سالها غربال دولت بیخته

عقل ترسا روح عیسی روی را

در چلیپاهای زلف آویخته

از لطافت باد آب و آب باد

هم برون برده ز سر هم ریخته

ای سنایی بهر خاک کوی تو

ز آبروی و دین و دل بگریخته

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:52 PM

ای دل اندر بیم جان از بهر دل بگداخته

جان شیرین را ز تن در کار دل پرداخته

تا دل و جان درنبازی دل نبیند ناز و عز

کی سر آخور گشت هرگز مرکبی ناتاخته

بند مادرزاد باید همچو مرغابی به پای

طوق ایزد کرد باید در عنق چون فاخته

تا به روی آب چون مرغابیان دانی گذشت

در هوا چون فاخته پری و بال آخته

مرد این ره را گذر بر روی آب و آتشست

آب و آتش آشنا را داند از نشناخته

یاد کن آن مرد را کو پای در دریا نهاد

از پسش دشمن همی آمد علم افراخته

آب رود نیل هر دو مرد را بر سنگ زد

کم عیار آمد یکی زو روح شد پرداخته

آتش نمرود و آن لشکر نمی‌بینم به جای

زر آزر را دگر کن منجنیق انداخته

ایزدش پیرایه چون زر کرد ازین کاتش بدید

هر زری کو دید آتش کار او شد ساخته

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:52 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 56

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4359747
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث