به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

تخم بد کردن نباید کاشتن

پشت بر عاشق نباید داشتن

ای صنم ار تو بخواهی بنده را

زین سپس دانی نکوتر داشتن

چند ازین آیات نخوت خواندن

چند ازین رایات عجب افراشتن

نقش چین باید ز سینه محو کرد

صورت مهر و وفا بنگاشتن

چند ازین شاخ وفاها سوختن

چند ازین تخم جفاها کاشتن

خوب نبود بر چو من بیچاره‌ای

لشکر جور و جفا بگماشتن

زشت باشد با چو من درمانده‌ای

شرط و رسم مردمی نگذاشتن

در صف رندان و قلاشان خویش

کمترین کس بایدم پنداشتن

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:28 PM

نی‌نی به ازین باید با دوست وفا کردن

یا نی کم ازین باید آهنگ جفا کردن

یا زشت بود گویی در کیش نکورویان

یک عهد به سر بردن یک قول وفا کردن

هم گفتن و هم کردن از سوختگان آید

باز از چه شما خامان ناگفتن و ناکردن

باور نکنم قولت زیرا که ترا در دل

یک بادیه ره فرقست از گفتن تاکردن

حاصل نبود کس را از عشق تو در دنیا

جز نامه سیه کردن جز عمر هبا کردن

خود یاد ندارد کس از زلف تو و چشمت

یک تار عطا دادن یک تیر خطا کردن

از بلطمعی تا کی بوسی به رهی دادن

وز بلعجبی تا کی گوشی به ریا کردن

تا چند به طراری ما را به زبان و دل

یک باره بلی گفتن صد باره بلا کردن

تا چند به چالاکی ما را به قبول و رد

یک ماه رهی خواندن یکسال رها کردن

گر فوت شود روزی بد عهدی یک روزه

واجب شمری او را چون فرض قضا کردن

گر بوسه‌ای اندیشم بر خاک سر کویت

صد شهر طمع داری در وقت بها کردن

در مجمع بت رویان تو بوسه دریغی خود

یا رسم بتان نبود از بوسه سخا کردن

یا خوب نباید شد تا هم تو رهی هم ما

ورنه چو شدی باری خوبی به سزا کردن

یا فتنه نباید شد تا کس نشود فتنه

ورنه چو شدی جانا این قاعده نا کردن

هر لحظه یکی دون را صد «طال بقا» گویی

زیشان چه به کف داری زین «طال بقا» کردن

چون هست سنایی را اقبال و سنا از تو

واجب نبود او را مهجور سنا کردن

با این ادب و حرمت حقا که روا نبود

سودای شما پختن صفرای شما کردن

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:28 PM

ز دست مکر وز دستان جانان

نمیدانم سر و سامان جانان

ز بس کاخ شوخ داند پای بازی

شدم سرگشته و حیران جانان

گشاد از چشم من صد چشمهٔ خون

دو بند زلف مشک افشان جانان

اگر چه خود ندارد با رهی دل

هزاران جان فدای جان جانان

چو زلف او رخ من پر شکن باد

اگر من بشکنم پیمان جانان

نبیند روز عمر من دگر مرگ

اگر باشم شبی مهمان جانان

سنایی تا سما گردان بود هست

همیشه در خط فرمان جانان

بود همواره از بهر تفاخر

غلام و چاکر و دربان جانان

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:28 PM

همه جانست سر تا پای جانان

از آن جز جان نشاید جای جانان

به آب روی و خون دل توان ریخت

برای چون تو جان سودای جانان

خرد داند که وصف او نداند

ازیرا نیست هم بالای جانان

چه جای دعوی سروست در باغ

چه خواهد وصف سرتاپای جانان

نیاید کس به آب چشمهٔ خضر

جز اندر نوش عیسی‌زای جانان

ندیدی دین کفرآمیز بنگر

شکن در زلف جانفرسای جانان

همی کشف خردمندان کشف وار

سراندر خود کشد یارای جانان

سنایی نیست با جان زنده لیکن

ز جانانست او گویای جانان

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:28 PM

قومی که به افلاس گراید دل ایشان

جز کوی حقیقت نبود منزل ایشان

وقتی که شود کار برایشان همه مشکل

جز باده بگو حل که کند مشکل ایشان

گر چند قدیمست خلاف گل و آتش

با آتش عشق‌ست موافق گل ایشان

با قافلهٔ مفلسی و مرحلهٔ عشق

جز بار ملامت نکشد محمل ایشان

پیدا ز صفاتست و نهانست معانی

در نفس عزیز و نفس مقبل ایشان

جز تربیت و تمشیت و صدق و صفا نیست

پیرایه و سرمایهٔ جان و دل ایشان

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:28 PM

جوانی کردم اندر کار جانان

که هست اندر دلم بازار جانان

چو شکر می‌گدازم ز آب دیده

ز شوق لعل شکربار جانان

ز من برد اندک اندک زندگانی

خلاف وعدهٔ بسیار جانان

فغان ای مردمان فریاد فریاد

ز شوق دیدن و گفتار جانان

از آن دو نرگس خونخوار جانان

ز چشم مست ناهشیار جانان

فغان زان سنبل سیراب مشکین

دمیده بر رخ گلنار جانان

همه شب زار گریم تا سحرگاه

همی بوسم در و دیوار جانان

چو مجنونم دوان در عشق لیلی

همی جویم به جان آثار جانان

ستاره بر من مسکین بگرید

اگر گویی بدو اسرار جانان

ازین شهرم ولیکن چون غریبان

بمانده در غم و تیمار جانان

ولیکن تا روان دارم ندارم

من مسکین سر آزار جانان

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:28 PM

نه سیم نه دل نه یار داریم

پس ما به جهان چه کار داریم

غفلت‌زدگان پر غروریم

خجلت‌زدگان روزگاریم

ای دل تو ز سیم و زر چگویی

ما جمله ز بهر یار داریم

از دست بداده دستهٔ گل

در پای هزار خار داریم

هل تا نفسی به هم برآریم

چون عمر عزیز خوار داریم

اندر بنه صد شتر بدیدیم

اکنون غم یک مهار داریم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:14 PM

ساقیا مستان خواب آلوده را بیدار کن

از فروغ باده رنگ رویشان گلنار کن

لاابالی پیشه‌گیر و عاشقی بر طاق نه

عشق را در کار گیر و عقل را بیکار کن

گر ز چرخ چنبری از غم همی خواهی نجات

دور باده پیش گیر و قصد زلف یار کن

پنج حس و چار طبع از پنج باده برفروز

وز دو گیتی دل به یکبار از خوشی بیزار کن

دانشت بسیار باشد چونکه اندک می خوری

دانشی کو غم فزاید از میش بردار کن

ور ز راه پنج حس خواهی که یار آید ترا

پنج باده نوش کن هر پنج در مسمار کن

دوستار عشق گشتی دشمن جانان مشو

چاکری می چون گرفتی بندگی خمار کن

ور به عمر اندر به نادانی نشسته بوده‌ای

از زبان عاجزی یکدم یک استغفار کن

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:14 PM

چنگ در فتراک عشق هیچ بت رویی مزن

تا به شکرانهٔ نخست اندر نبازی جان و تن

یا دل اندر زلف چون چوگان دلبندان مبند

یا چو مردان جان فدا کن گوی در میدان فگن

هر چه از معشوق آید همچو دینش کن درست

وآنچه از تو سر برآرد بت بود در هم شکن

گرم رو باش اندرین ره کاهلی از سر بنه

تا نمانی ناگهان انگشت حیرت در دهن

راه دشوارست همره خصم و منزل ناپدید

توشه رنجست و ملامت مرکب اندوه و محن

اندرین ره گر بمانی بی‌رفیق و راهبر

دست خدمت در رکاب سید ایام زن

خویشتن را در میان نه بی‌منی در راه عشق

زان که بس تنگست ره اندر نگنجد ما و من

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:14 PM

جام را نام ای سنایی گنج کن

راح در ده روح را بی رنج کن

این دل و جان طبیعت سنج را

یک زمان از می طریقت سنج کن

تاج جان پاک را در راه دل

مفرش جانان جان آهنج کن

کدخدای روح را در ملک عشق

بی تصرف چون شه شطرنج کن

عقل دین‌دار سلامت جوی را

سنگ شنگولی عشق الفنج کن

یا همه رخ گرد چون گلنار باش

یا همه دل باش و چون نارنج باش

با عمارت چند سازی همچو رنج

با خرابی ساز و همچون گنج باش

خاک و باد و آب و آتش دشمنند

برگذر زین چار و نوبت پنج کن

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 56

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4360305
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث