به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم

چون تو پیش من نباشی شادمانی چون کنم

هر زمان گویند دل در مهر دیگر یار بند

پادشاهی کرده باشم پاسبانی چون کنم

داشتی در بر مرا اکنون همان بر در زدی

چون ز من سیر آمدی رفتم گرانی چون کنم

گر بخوانی ور برانی بر منت فرمان رواست

گر بخوانی بنده باشم ور برانی چون کنم

هر شبی گویم که خون خود بریزم در فراق

باز گویم این جهان و آن جهانی چون کنم

بودم اندر وصل تو صاحبقران روزگار

چون فراق آمد کنون صاحبقرانی چون کنم

هست آب زندگانی در لب شیرین تو

بی لب شیرین تو من زندگانی چون کنم

ساختم با عاشقان تا سوختم در عاشقی

پس کنون بی روی خوبت کامرانی چون کنم

هم قضای آسمانی از تو در هجرم فکند

دلبرا من دفع حکم آسمانی چون کنم

بر جهان وصل باری بنده را منشور ده

تات بنمایم که من فرمان روانی چون کنم

من چو موسی مانده‌ام اندر غم دیدار تو

هیچ دانی تا علاج لن ترانی چون کنم

نیستم خضر پیمبر هست این مفخر مرا

چاره و درمان آب زندگانی چون کنم

مر مرا گویی که پیران را نزیبد عاشقی

پیر گشتیم در هوای تو جوانی چون کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:08 PM

 

تا کی ز تو من عذاب بینم

گر صلح کنی صواب بینم

شبگیر ز خواب سست خیزم

آن شب که ترا به خواب بینم

یاد تو خورم به ساتکینی

جایی که شراب ناب بینم

امشب چه بود که حاضر آیی

تا من به شب آفتاب بینم

تا کی ز غم فراق رویت

جان و دل خود کباب بینم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:08 PM

روزی من آخر این دل و جان را خطر کنم

گستاخ‌وار بر سر کویش گذر کنم

لبیک عاشقی بزنم در میان کوه

وز حال خویش عالمیان را خبر کنم

جامه بدرم از وی و دعوی خون کنم

شهری ازین خصومت زیر و زبر کنم

یا تاج وصل بر سر امید برنهم

یا مردوار سر به سر دار برکنم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:08 PM

ای مسلمانان ندانم چارهٔ دل چون کنم

یا مگر سودای عشق او ز سر بیرون کنم

عاشقی را دوست دارم عاشقان را دوستر

صدهزاران دل برای عاشقی پر خون کنم

سوختم در عاشقی تا ساختم با عاشقان

عاجزم در کار خود یارب ندانم چون کنم

آتشی دارم درین دل گر شراری بر زنم

آب دریاها بسوزم عالمی هامون کنم

آب دریاها بسوزد کوهها هامون شود

من ز دیده چون ببارم آبها افزون کنم

مسکن من در بیابان مونس من آهوان

هر کجا من نی زنم از خون دل جیحون کنم

گر شبی خود طوق گردد دست من در گردنش

طوق فرمان را چو مه در گردن گردون کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:08 PM

بی تو یک روز بود نتوانم

بی تو یک شب غنود نتوانم

یار جز تو گرفت نتوانم

نام جز تو شنود نتوانم

چون ترا در خور تو بستایم

دیگران را ستود نتوانم

کشت دیگر بتان ندارد بر

کشت بی‌بر درود نتوانم

گر بتان زمانه جمع شوند

بر تو کس را فزود نتوانم

جز به فر تو ای امیر بتان

گوی دولت ربود نتوانم

همه شادی من ز دیدن تست

جز به تو شاد بود نتوانم

به زبان حال دل همی گویم

گر همی دل ربود نتوانم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:08 PM

به دردم به دردم که اندیشه دارم

کز آن یاسمین بر تهی شد کنارم

به وقتی که دولت بپیوست با من

بپیوست هجرش به غم روزگارم

که داند که حالم چگونست بی تو

که داند که شبها همی چون گذارم

خیالش ربودست خواب از دو چشم

گرفتنش باید همی استوارم

ز من برد نرمک همی هوشیاری

کنون با غم او نه بس هوشیارم

اگر غمگنان را غم اندر دل آمد

چرا غمگنم من چو من دل ندارم

چون آن گوهر پاک از من جدا شد

سزد گر من از چشم یاقوت بارم

وگر من نپایم به آزاد مردی

ببینند مردم که چون بی قرارم

همی داد ندهد زمانه مهان را

اگر داد دادی نرفتی نگارم

چو من یادگارش دل راد دارم

دهد هجر گویی به جان زینهارم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:03 PM

از عشق ندانم که کیم یا به که مانم

شوریده تنم عاشق و سرمست و جوانم

از بهر طلب کردن آن یار جفا جوی

دل سوخته پوینده شب و روز دوانم

با کس نتوانم که بگویم غم عشقش

نه نیز کسی داند این راز نهانم

ده سال فزونست که من فتنهٔ اویم

عمری سپری گشت من اندوه خورانم

از بس که همی جویم دیدار فلان را

ترسم که بدانند که من یار فلانم

از ناله که می‌نالم مانندهٔ نالم

وز مویه که می‌مویم چون موی نوانم

ای وای من ار من ز غم عشق بمیرم

وی وای من ار من به چنین حال بمانم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:03 PM

تا شیفتهٔ عارض گلرنگ فلانم

از درد خمیده چو سر چنگ فلانم

تنگ‌ست جهان بر من بیچارهٔ غمگین

تا عاشق چشم و دهن تنگ فلانم

گه جنگ کند با من و گه صلح کند باز

من فتنه بر آن صلح و بر آن جنگ فلانم

بسیار بدیدم به جهان سنگدلان را

عاجز شدهٔ آن دل چون سنگ فلانم

گنگست زبانش به گه گفتن لیکن

من شیفتهٔ آن سخن گنگ فلانم

قولش همه زرقست به نزدیک سنایی

من بندهٔ زراقی و نیرنگ فلانم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:03 PM

هر گه که به تو در نگرم خیره بمانم

من روی ترا ای بت مانند ندانم

هر گه که برآیی به سر کو به تماشا

خواهم که دل و دیده و جان بر تو فشانم

هجرانت دمار از من بیچاره برآورد

گر دست نگیری تو مرا زنده نمانم

یک ره نظری کن به سوی بنده نگارا

ای چشم و چراغ من و ای جان جهانم

گر هیچ ظفر یابم یک روز بر آن کوی

هرگز نشوم مرده و جاوید بمانم

گر دولت یاری کند و بخت مساعد

من فرق سر از چرخ فلک در گذرانم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:03 PM

آمد بر من جهان و جانم

انس دل و راحت روانم

بر خاستمش به بر گرفتم

بفزود هزار جان به جانم

از قد بلند و زلف پشتش

گفتم که مگر به آسمانم

چون سر بنهاد در کنارم

رفت از بر من جهان و جانم

فریاد مرا ز بانگ موذن

من بندهٔ بانگ پاسبانم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:03 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 56

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4361755
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث