به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

می ده پسرا که در خمارم

آزردهٔ جور روزگارم

تا من بزیم پیاله بادا

بر دست زیار یادگارم

می رنگ کند به جامم اندر

بس خون که ز دیده می‌ببارم

از حلقه و تاب و بند زلفت

هم مومن و بستهٔ زنارم

ای ماه در آتشم چه داری

چون با تو ز نار نیست عارم

تا مانده‌ام از تو برکناری

جویست ز دیده بر کنارم

خواهم که شکایت تو گویم

از بیم دو زلف تو نیارم

گر ماه رخان تو برآید

از من ببرد دل و قرارم

امروز که در کفم نبیدست

اندوه جهان بتا چه دارم

مولای پیالهٔ بزرگم

فرمانبر دور بی‌شمارم

در مغکده‌ها بود مقامم

در مصطبه‌ها بود قرارم

از شحنهٔ شهر نیست بیمم

در خانهٔ هجر نیست کارم

هر چند ز بخت بد به دردم

هر چند به چشم خلق خوارم

با رود و سرود و بادهٔ ناب

ایام جهان همی گذارم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:03 PM

چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم

که آنگه خوش بود با من که من بی‌خویشتن باشم

من آنگه خود کسی باشم که در میدان حکم او

نه دل باشم نه جان باشم نه سر باشم نه تن باشم

چه جای سرکشی باشد ز حکم او که در رویش

چو شمع آنگاه خوش باشم که در گردن زدن باشم

چو او با من سخن گوید چو یوسف وقت لا باشد

چو من با او سخن گویم چو موسی گاه لن باشم

سخن پیدا و پنهان‌ست و او آن دوستر دارد

که چون با من سخن گوید من آنجا چون وثن باشم

چو بیخود بر برش باشم ز وصف اندر کنف باشم

چو با خود بر درش باشم ز هجر اندر کفن باشم

مرا در عالم عشقش مپرس از شیب و از بالا

مهم تا در فلک باشم گلم تا در چمن باشم

مرا گر پایه‌ای بینی بدان کان پایه او باشد

بر او گر سایه‌ای بینی بدان کان سایه من باشم

سنایی خوانم آن ساعت که فانی گشتم از سنت

سنایی آنگهی باشم که در بند سنن باشم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:03 PM

فراق آمد کنون از وصل برخوردار چون باشم

جدا گردید یار از من جدا از یار چون باشم

به چشم ار نیستم گنج عقیق و لولو و گوهر

عقیق‌افشان و گوهربیز و لولوبار چون باشم

کسی کوبست خواب من در آب افگند پنداری

چو خوابم شد تبه در آب جز بیدار چون باشم

بت من هست دلداری و زود آزار و من دایم

دل آزرده ز عشق یار زود آزار چون باشم

دهانش نیم دینارست و دینارست روی من

چو از دینار بی‌بهرم به رخ دینار چون باشم

ز بی‌خوابی همی خوانم به عمدا این غزل هردم

«همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم»

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:03 PM

الحق نه دروغ سخت زارم

تا فتنهٔ آن بت عیارم

من پار شراب وصل خوردم

امسال هنوز در خمارم

صاحب سر درد و رنج گشتم

تا با غم عشق یار غارم

قتال‌ترین دلبرانست

قلاش‌ترین روزگارم

وز درد فراق و رنج هجرش

از دیده و دل در آب و نارم

با حسن و جمال یار جفتست

با درد و خیال و رنج یارم

با آتش عشق سوزناکش

بنگر که همیشه سازگارم

گر منزل عشق او درازست

شکر ایزد را که من سوارم

در شادی عشق او همیشه

من بر سر گنج صدهزارم

منگر تو بتا بدانکه امروز

چون موی تو هست روزگارم

فردا صنما به دولت تو

گردد چو رخ تو خوب کارم

یک راه تو باش دستگیرم

یک روز تو باش غمگسارم

تا چند سنایی نوان را

چون خر به زنخ فرو گذارم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:03 PM

روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم

آن روز دل خلق و سر خویش ندارم

چندین چه کنی جور و جفا با من مسکین

چون طاقت هجرت من درویش ندارم

در مجمرهٔ عشق و غمت سوخته گشتم

زین بیش سر گفت و کمابیش ندارم

تا سلسلهٔ عشق تو بربست مرا دست

جز سلسله بر دست دل ریش ندارم

زان غمزهٔ غماز غم افزای تو بر من

اسلام شد و قبله شد و کیش ندارم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:03 PM

ای یار سر مهر و مراعات تو دارم

ای دولت دل خدمت و طاعات تو دارم

طاعات و مراعات ترا فرض شناسم

جان و دل و دین وقف مراعات تو دارم

حاجات تو گر هست به جان و دل و دینم

جان و دل و دین از پی حاجات تو دارم

یک بار مناجات تو در وصل شنیدم

بار دگر امید مناجات تو دارم

هر چند به بد قصد کنی جان و سر تو

گر هیچ به بد قصد مکافات تو دارم

گر صومعهٔ خویش خرابات کنی تو

من روی همه سوی خرابات تو دارم

ششدر کن و شهمات ببر جان و دل من

کاین هر دو بر ششدر و شهمات تو دارم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 8:03 PM

بس که من دل را به دام عشق خوبان بسته‌ام

وز نشاط عشق خوبان توبه‌ها بشکسته‌ام

خسته او را که او از غمزه تیر انداخته‌ست

من دل و جان را به تیر غمزهٔ او خسته‌ام

هر کجا شوریده‌ای را دیده‌ام چون خویشتن

دوستی را دامن اندر دامن او بسته‌ام

دوستانم بر سر کارند در بازار عشق

من چو معزولان چرا در گوشه‌ای بنشسته‌ام

چون به ظاهر بنگری در کار من گویی مگر

با سلامت هم نشینم وز ملامت رسته‌ام

این سلامت را که من دارم ملامت در قفاست

تا نه پنداری که از دام ملامت جسته‌ام

تو بدان منگر که من عقد نشاط خویش را

از جفای دوستان از دیدگان بگسسته‌ام

باش تا بر گردن ایام بندد بخت من

عقدهای نو که از در سخن پیوسته‌ام

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

تا به رخسار تو نگه کردم

عیش بر خویشتن تبه کردم

تا ره کوی تو بدانستم

بر رخ از خون دیده ره کردم

تا سر زلف تو ربود دلم

روز چون زلف تو سیه کردم

دست بر دل هزار بار زدم

خاک بر سر هزار ره کردم

کردگارت ز بهر فتنه نگاشت

نیک در کار تو نگه کردم

گنه آن کردم ای نگار که دوش

صفت روی تو به مه کردم

عذر دوشینه خواستم امروز

توبه کردم اگر گنه کردم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم

کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم

داشتم در بر نگاری را که از دیدار او

پایهٔ تخت خود از خورشید برتر داشتم

نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل

تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم

بر نهاده بر بر چون سیم و سوسن داشتم

لب نهاده بر لب چون شیر و شکر داشتم

دست او بر گردن من همچو چنبر بود و من

دست خود در گردن او همچو چنبر داشتم

بامدادان چون نگه کردم بسی فرقی نبود

چنیر از زر داشت او سوسن ز عنبر داشتم

چون موذن گفت یک الله اکبر کافرم

گر امید آن دگر الله اکبر داشتم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم

تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم

اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم

گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم

ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا

زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم

به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهٔ کفری

ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم

میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی

لبان خشک و چشم تر شبت خوش باد من رفتم

بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی

ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 56

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4361785
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث