به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

پسرا خیز تا صبوح کنیم

راح را همنشین روح کنیم

مفلسانیم یک زمان بگذار

از شرابی دو تا فتوح کنیم

باده نوشیم بی ریا از آنک

با ریا توبهٔ نصوح کنیم

حال با شعر فرخی آریم

رقص بر شعر بلفتوح کنیم

ور بود زحمتی ز ناجنسی

به نیازی دعای نوح کنیم

ور سنایی هنوز خواهد خفت

پیش ازو ما همی صبوح کنیم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

خیز تا در صف عقل و عافیت جولان کنیم

نفس کلی را بدل بر نقش شادروان کنیم

دشنهٔ تحقیق برداریم ابراهیم وار

گوسفند نفس شهوانی بدو قربان کنیم

گر برآرد سر چو فرعون اندرین ره شهوتی

ما بر او از عقل سد موسی عمران کنیم

در دل ار خیل خیال از سحر دستان آورد

از درخت صدق بر روی صد عصا ثعبان کنیم

بر بساط معرفت از روی باطن هر زمان

مهر عز لایزالی نقش جاویدان کنیم

عشق او در قلب ما چون هست سلطانی بزرگ

نقش نقد ضرب ایمان نام آن سلطان کنیم

پرده از روی صلاح و زهد و عفت بردریم

خانه را بر عقل رعنا یک زمان زندان کنیم

عاشق و معشوق و عشق این هر سه را در یک صفت

گه زلیخا گی نبی گه یوسف کنعان کنیم

روح باطن گر چو یوسف گم شدست از پیش ما

ما چو یعقوب از غمش دل خانهٔ احزان کنیم

نار عشق و باد عزم و خاک دانش و آب جرم

عالم علم سنایی زین چهار ارکان کنیم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

گفتم از عشقش مگر بگریختم

خود به دام آمد کنون آویختم

گفتم از دل شور بنشانم مگر

شور ننشاندم که شور انگیختم

بند من در عشق آن بت سخت بود

سخت‌تر شد بند تا بگسیختم

عاشقان بر سر اگر ریزند خاک

من به جای خاک آتش ریختم

بر بناگوش سیاه مشک رنگ

از عمش کافور حسرت بیختم

عاجزم با چشم رنگ آمیز او

گر چه از صد گونه رنگ آمیختم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

خیز تا بر یاد عشق خوبرویان می‌زنیم

پس ز راه دیده باغ دوستی را پی زنیم

از نوای نالهٔ نی گوشها را پر کنیم

وز فروغ آتش می چهره‌ها را خوی زنیم

چون درین مجلس به یاد نی برآید کارها

ما زمانی بیت خوانیم و زمانی نی زنیم

زحمت ما چون ز ما می پاره‌ای کم می‌کند

خرقه بفروشیم و خود را بر صراحی می‌زنیم

چنگ در دلبر زنیم آن دم که از خود غایبیم

پس نئیم اکنون چو غایب چنگ در وی کی زنیم

از برای بی نشانی یک فروغ از آه دل

در بهار و در خزان و در تموز و دی زنیم

دفتر ملک دو عالم را فرو شوییم پاک

هر چه آن ما را نشانست آتش اندر وی زنیم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

دستی که به عهد دوست دادیم

از بند نفاق برگشادیم

زان زهد تکلفی برستیم

در دام تعلق اوفتادیم

از پیش سجاده بر گرفتیم

طاعات ز سر فرو نهادیم

وز دست ریا فرو نشستیم

در پیش هوا بایستادیم

تن را به عبادت آزمودیم

دل را به امید عشوه دادیم

اندوه به گرد ما نگردد

چون شاد به روی میر دادیم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

ما عاشق همت بلندیم

دل در خود و در جهان چه بندیم

آن به که یکی قلندری وار

می‌گیریم ار چه دانشمندیم

از بهر پسر به سر بیاییم

وز بهر جگر جگر برندیم

ار هیچ شکار حاجت آید

خود را به دو دست ما کمندیم

با یک دو سه جام به که خود را

زنار چهار کرد بندیم

خود را به دو باده وارهانیم

چون زیر هزار گونه بندیم

ای یار ز چشم بد چه ترسی

بر آتش می چو ما سپندیم

چندان بخوریم می که از خود

آگه نشویم زان که چندیم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

خیز تا ما یک قدم بر فرق این عالم زنیم

وین تن مجروح را از مفلسی مرهم زنیم

تیغ هجران از کف اخلاص بر حکم یقین

در گذار مهرهٔ اصل بنی آدم زنیم

جمله اسباب هوا را برکشیم از تن سلب

پس تبرا را برو پوشیم و کف بر هم زنیم

از علایقها جدا گردیم و ساکن‌تر شویم

بر بساط نیستی یک چند گاهی دم زنیم

تیغ توحید از ضمیر خالص خود برکشیم

بر قفای ملحدان زان ضربتی محکم زنیم

آتش نفس لجوج ار هیچ‌گون تیزی کند

ما به آب قوت علوی برو برنم زنیم

بار خدمت را به کشتی سعادت در کشیم

پس خروشی بر کشیم و کشتی اندر یم زنیم

اسب شوق اندر بیابان محبت تا زنیم

گوی برباییم و لبیک اندرین عالم زنیم

پیش تا سفله زمانه بر فراقم کم زند

خیز تا بر فرق این سفله زمانه کم زنیم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

 

تا من به تو ای بت اقتدی کردم

بر خویش به بی دلی ندی کردم

از بهر دو چشم پر ز سحر تو

دین و دل خویش را فدی کردم

آن وقت بیا که من ز مستوری

در شهر ز خویش زاهدی کردم

همچون تو شدم مغ از دل صافی

خود را ز پی تو ملحدی کردم

در طمع وصال تو به نادانی

مال و تن خویش را سدی کردم

کز رفق سنایی اندرین حالت

از راه مغان ره هدی کردم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

از همت عشق بافتوحم

پا بستهٔ عشق بلفتوحم

بربود ز بوی زلف عقلم

بفزود ز آب روی روحم

از موی سیاه اوست شامم

وز روی نکوی او صبوحم

یک بوسه ازو بیافتم بس

آن بود ز عشق او فتوحم

زان بوسهٔ همچو آب حیوان

اکنون نه سناییم که نوحم

نی نی که برفت نوح آخر

من نوح نیم که روح روحم

آن روز گریخت از سنایی

آن توبه که گفت من نصوحم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

دگر بار ای مسلمانان به قلاشی در افتادم

به دست عشق رخت دل به میخانه فرستادم

چو در دست صلاح و خیر جز بادی نمی‌دیدم

همه خیر و صلاح خود به باد عشق در دادم

کجا اصلی بود کاری که من سازم به قرایی

که از رندی و قلاشی نهادستند بنیادم

مده پندم که در طالع مرا عشقست و قلاشی

کجا سودم کند پندت بدین طالع که من زادم

مرا یک جام باده به ز چرخ اندر جهان توبه

رسید ای ساقیان یک ره به جام باده فریادم

نیندوزم ز کس چیزی چنان فرمود جانانم

نیاموزم ز کس پندی چنین آموخت استادم

ز رنج و زحمت عالم به جام می در آویزم

که جام می تواند برد یک دم عالم از یادم

الا ای پیر زردشتی به من بربند زناری

که من تسبیح و سجاده ز دست و دوش بنهادم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 56

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4365731
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث