به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بستهٔ یار قلندر مانده‌ام

زان دو چشمش مست و کافر مانده‌ام

تا همه رویست یارم همچو گل

من همه دیده چو عبهر مانده‌ام

بر دم مار آمدم ناگاه پای

زان چو کژدم دست بر سر مانده‌ام

در هوای عشق و بند زلف او

هم معطل هم معطر مانده‌ام

بر امید آن دوتا مشکین رسن

پای تا سر همچو چنبر مانده‌ام

چنگ در زنجیر زلفینش زدم

لاجرم چون حلقه بر در مانده‌ام

دورم از تو تا به روزی چشم و دل

در میان آب و آذر مانده‌ام

از خیال او و اشک خود مقیم

دیده در خورشید و اختر مانده‌ام

هم ز چشمت وز دلت کز چشم و دل

اندر آبان و در آذر مانده‌ام

دخل و خرج روز شب را در میان

در سیه رویی چو دفتر مانده‌ام

افسری ننهاد ز آتش بر سرم

تا چنین نی خشک و نی تر مانده‌ام

سالها شد تا از آن آتش چو شمع

مرده فرق و زنده افسر مانده‌ام

مفلس و مخلص منم زیرا مرا

دل نماند و من ز دلبر مانده‌ام

عیسی اندر آسمان خر با زمین

من نه با عیسی نه با خر مانده‌ام

بی منست او تا سنایی با منست

با سنایی زین قبل درمانده‌ام

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

تا بر آن روی چو ماه آموختم

عالمی بر خویشتن بفروختم

پاره کرده پردهٔ صبر و صلاح

دیدهٔ عقل و بصر بردوختم

رایت عشق از فلک بفراختم

تا چراغ وصل را فروختم

با بت آتش رخ اندر ساختم

خرمن طاعت به آتش سوختم

اسب در میدان وصلش تاختم

کعبهٔ وصلش ز هجران توختم

جامهٔ عفت برون انداختم

رندی و ناراستی آموختم

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌ام

ور چه آزادم ترا تا زنده‌ام من بنده‌ام

مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل

نیست روی رستگاری زو مرا تا زنده‌ام

از هوای هر که جز تو جان و دل بزدوده‌ام

وز وفای تو چو نار از ناردان آگنده‌ام

عشق تو بر دین و دنیا دلبرا بگزیده‌ام

خواجگی در راه تو در خاک راه افگنده‌ام

تا بدیدم درج مروارید خندان ترا

بس عقیقا کز دریغ از دیده بپراکنده‌ام

تا به من بر لشگر اندوه تو بگشاد دست

از صلاح و نیکنامی دستها بفشانده‌ام

دست دست من بد از اول که در عشق آمدم

کم زدم تا لاجرم در ششدره درمانده‌ام

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

صنما تا بزیم بندهٔ دیدار توام

بتن و جان و دل دیده خریدار توام

تو مه و سال کمر بسته به آزار منی

من شب و روز جگر خسته ز آزار توام

گر چه از جور تو سیر آمده‌ام تا بزیم

بکشم جور تو زیرا که گرفتار توام

زان نکردی تو همی ساخت بر من که ترا

آگهی نیست که من سوختهٔ زار توام

گر چه آرایش خوبان جهانی به جمال

به سر تو که من آرایش بازار توام

نه عجب گر بکشم تلخی گفتار ترا

زان که من شیفتهٔ خوبی دیدار توام

دزد شبرو منم ای دلبر اندر غم تو

چون سنایی ز پی وصل تو عیار توام

گر چه عشاق دل آسودهٔ گفتار منند

من همه ساله دل آزردهٔ گفتار توام

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

دلبرا تا نامهٔ عزل از وصالت خوانده‌ام

ای بسا خون دلا کز دیده بر رخ رانده‌ام

بر نشان هرگز ندیدم بر دل بی رحم تو

گر چه هر تیری که اندر جعبه بد بفشانده‌ام

ظن مبر جانا که من برگشته‌ام از عاشقی

یا دل از دست غم هجران تو برهانده‌ام

زان همی کمتر کنم در عشق فریاد و خروش

کاتش دل را به آب دیدگان بنشانده‌ام

حق خدمتهای بسیار مرا ضایع مکن

زان که روزی خوانده بودم گرچه اکنون رانده‌ام

هم تو رس فریاد حالم حرمت دیرینه را

رحم کن بر من نگارا ز آنکه بس درمانده‌ام

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:50 PM

از فلک در تاب بودم دی و دوش

وز غمت بی تاب بودم دی و دوش

با لب خشک از سرشک دیدگان

در میان آب بودم دی و دوش

گاه می‌خوردم گه از بحر دعا

روی در محراب بودم دی و دوش

بی رخ تو در میان بحر آب

با نبید ناب بودم دی و دوش

از کمال هجر در صحرای درد

تیر در پرتاب بودم دی و دوش

صحبت دیدار تو جستم همی

گر چه با اصحاب بودم دی و دوش

بی تو لرزان و طپان بر روی خاک

راست چون سیماب بودم دی و دوش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:41 PM

 

هر شب نماز شام بود شادیم تمام

کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام

خورشید هر کسی که شب آید فرو رود

خورشید ما برآید هر شب نماز شام

روز فراق رفت و برآمد شب وصال

ای روز منقطع شو و ای شب علی الدوام

ای دوست تا تو باشی اندوه کی بود

تا جان بود به تن تو خداوند و من غلام

هر گه که خدمت آیم ای دوست پیش تو

شادی حلال گردد اندوه و غم حرام

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:40 PM

ای ساقی خیز و پر کن آن جام

کافتاده دلم ز عشق در دام

تا جام کنم ز دیده خالی

وز خون دو دیده پر کنم جام

ایام چو ما بسی فرو برد

تا کی بندیم دل در ایام

خیزیم و رویم از پس یار

گیریم دو زلف آن دلارام

باشیم مجاور خرابات

چندان بخوریم بادهٔ خام

کز مستی و عاشقی ندانیم

کاندر کفریم یا در اسلام

گر دی گفتیم خاصگانیم

امروز شدیم جملگی عام

امروز زمانه خوش گذاریم

تا فردا چون بود سرانجام

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:40 PM

 

در زلف تو دادند نگارا خبر دل

معذورم اگر آمده‌ام بر اثر دل

یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو

یا راه مرا باز نما تو به بر دل

نی نی که اگر نیست ترا هیچ سر ما

ما بی تو نداریم دل خویش و سر دل

چندین سر اندیشه و تیمار که دارد

تا گه جگر یار خورد گه جگر دل

بی عشق تو دل را خطری نیست بر ما

هر چند که صعب ست نگارا خطر دل

تا دل کم عشق تو در بست به شادی

بستیم به جان بر غم عشقت کمر دل

چاک زد جان پدر دست صبا دامن گل

خیز تا هر دو خرامیم به پیرامن گل

تیره شد ابر چو زلفین تو بر چهرهٔ رخ

تا بیاراست چو روی تو رخ روشن گل

همه شب فاخته تا روز همی گرید زار

ز غم گل چو من از عشق تو ای خرمن گل

زان که گل بندهٔ آن روی خوش خرم تست

در هوای رخ تو دست من و دامن گل

گل برون کرد سر از شاخ به دل بردن خلق

تا بسی جلوه گری کرد هوا بر تن گل

تا گل عارض تو دید فرو ریخت ز شرم

با گل عارض تو راست نیاید فن گل

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:40 PM

تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق

عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق

تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان

نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق

خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند

شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق

در میان عشق حالی دارم اردانی چنانک

جان برافشانم همی از خرمی بر جان عشق

در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل

هر که با خوبان سواری کرد در میدان عشق

من درین میدان سواری کرده‌ام تا لاجرم

کرده‌ام دل همچو گوی اندر خم چوگان عشق

در جهان برهان خوبی شد بت دلدار من

تا شد او برهان خوبی من شدم برهان عشق

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:40 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 56

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4361465
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث