به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

چون نهی زلف تافته بر گوش

چون نهی جعد بافته بر دوش

از دل من رمیده گردد صبر

وز تن من پریده گردد هوش

نه عجب گر خروش من بفزود

تا شد آن عارض تو غالیه پوش

ماه در آسمان سیاه شود

خلق عالم برآورند خروش

تا به وقت سپیده دم یک دم

به غنوم در انتظار تو دوش

گاه بودم بره فگنده دو چشم

گاه بودم به در نهاده دو گوش

خار من گردد از وصال تو گل

زهر من گردد از جمال تو نوش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:40 PM

ای جور گرفته مذهب و کیش

این کبر فرو نه از سر خویش

جز خوب مگو از آن لب خوب

جز خوبی و لطف هیچ مندیش

تا دور شدی ز پیش چشمم

عشقت چه غم نهاده از پیش

هر ساعت صبر من بود کم

هر ساعت درد من بود بیش

از کیش و طریقتم چه پرسی

عشقست مرا طریقت و کیش

گفتم بزیم به کام با تو

هرگز نزید به کام درویش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:40 PM

ز جزع و لعلت ای سیمین بناگوش

دلم پر نیش گشت و طبع پر نوش

دو جادوی کمین ساز کمان کش

دو نقاش شکر پاش گهر نوش

که پیش این و آن جان را و دل را

هزاران غاشیه ست امروز بر دوش

چو بینمت آن دو تا لعل پر از کبر

چو بینمت آن دو تا جزع پر از جوش

بدین گویم زهی خاموش گویا

بدان گویم زهی گویای خاموش

بسا زهاد گیتی را که بردی

بدان لبهای چون می مایهٔ هوش

بسا شیران عالم را که دادی

ز چشم آهوانه خواب خرگوش

زنی گل را و مل را خاک در چشم

چو اندر مجلس آیی زلف بر دوش

ز مستی باز کرده بند کرته

ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش

ز جزعت خانه خانه دل شود خون

ز لعلت چشمه چشمه خون شود نوش

گریزد در عدم هر روز و هم شب

ز شرم روی و مویت چون دی و دوش

تو جانی گر نه‌ای د ربر عجب نیست

که جان در جان در آید نه در آغوش

نگارا از سر آزاد مردی

حدیث دردناک بنده بنیوش

مرا چون از ولی بخریده‌ای دی

کنونم بر عدو امروز مفروش

مرا گفتی فراموشم مکن نیز

تو روی از بهر این مخراش و مخروش

که گشت از بهر یاد جزع و لعلت

سنایی را فراموشی فراموش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:40 PM

 

دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش

تو چه دانی که چه بود از غم تو بر من دوش

می زدم آب صبوری زد و دیده بر دل

چون دل از آتش عشق تو برآوری جوش

گاه چون نای بدم از غم تو با ناله

گاه بودم چو کمانچه ز فراقت به خروش

هر شبم وعده دهی کایم و نایی بر من

چند ازین عشوه خرم من ز تو ای عشوه فروش

هم به جان تو که بر یاد لب نوشینت

هر چه در عالم زهرست توان کردن نوش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:40 PM

در عشق تو ای نگار خاموش

بفزود مرا غمان و شد هوش

من عشق ترا به جان خریدم

تو مهر مرا به یاوه مفروش

هرگز نشود غمت ز یادم

تو نیز مرا مکن فراموش

شد خواب ز چشم من رمیده

تا هست غم توام در آغوش

ما را چه کشی به چشم آهوی

مار ا چه دهی تو خواب خرگوش

آویخته شد دلم نگون سار

همچون سر زلفت از بر دوش

تا آب رخم فراق تو ریخت

آمد دل من ز درد در جوش

تا کی ز تو خواهم استعانت

یک روز حدیث بنده بنیوش

گر زهر هلاهل از تو یابم

با یاد تو زهر باشدم نوش

امشب به جهنم ز جور عشقت

گر زان که نجستم از غمت دوش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:40 PM

سکوت معنویان را بیا و کار بساز

لباس مدعیان را بسوز و دور انداز

سکوت معنویان چیست عجز و خاموشی

لباس مدعیان چیست گفتگوی دراز

مرا که فتنه و پروانهٔ بلا کردند

هزار مشعلهٔ شمع با دلم انباز

به گرد خویش همی پرم و همی گویم

گهی بسوزد آخر فذلک پرواز

قمار خانهٔ دل را همیشه در بازست

نکرد هیچ کس این در به روی خلق فراز

به برده شاد مباش وز مانده طیره مشو

برو بباز بیار و همی به یار بباز

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

بر من از عشقت شبیخون بود دوش

آب چشمم قطرهٔ خون بود دوش

در دل از عشق تو دوزخ می‌نمود

در کنار از دیده جیحون بود دوش

ای توانگر همچو قارون از جمال

عاشق از عشق تو قارون بود دوش

ای به رخ ماه زمین بی روی تو

مونس من ماه گردون بود دوش

بی تو دوش از عمر نشمردم همی

کز شمار عمر بیرون بود دوش

چون شب دوشین شبی هرگز مباد

کز همه شبها غم افزون بود دوش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش

نمودن روز را در زیر شب پوش

گه از بادام کردن جعبهٔ نیش

گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش

برآوردن برای فتنهٔ خلق

هزاران صبحدم از یک بناگوش

تو خورشیدی از آن پیش تو آرند

فلک را از مه نو حلقه در گوش

پری و سرو و خورشیدی ولیکن

قدح گیر و کمربند و قباپوش

گل و مه پیش تو بر منبر حسن

همه آموخته کرده فراموش

سنایی را خریدستی دل و جان

اگر صد جان دهندت باز مفروش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

برخیز و برو باده بیار ای پسر خوش

وین گفت مرا خوار مدار ای پسر خوش

باده خور و مستی کن و دلداری و عشرت

و اندوه جهان باد شمار ای پسر خوش

رنج و غم بیهوده منه بر دل و بر جان

و آن چت بنخارد بمخار ای پسر خوش

خواهی که بود خاک درت افسر عشاق

در باده فزون کن تو خمار ای پسر خوش

ناموس خرد بشکن و سالوس طریقت

وز هر دو برآور تو دمار ای پسر خوش

زهد و گنه و کفر و هدی را همه در هم

در باز به یک داو قمار ای پسر خوش

تا زنده شود مجلس ما از رخ و زلفت

در مجلس ما مشک و گل آر ای پسر خوش

از جان و جوانی نبود شاد سنایی

تا دل نکند بر تو نثار ای پسر خوش

صد سجدهٔ شکر از دل و از جان به تو آرد

او را ز چه داری تو فگار ای پسر خوش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش

شراب تلخ ما را ده که هست این روزگاری خوش

سزد گر ما به دیدارت بیاراییم مجلس را

چو شد آراسته گیتی به بوی نوبهاری خوش

همی بوییم هر ساعت همی نوشیم هر لحظه

گل اندر بوستانی نو مل اندر مرغزاری خوش

گهی از دست تو گیریم چون آتش می صافی

گهی در وصف تو خوانیم شعر آبداری خوش

کنون در انتظار گل سراید هر شبی بلبل

غزلهای لطیف خوش به نغمه‌های زاری خوش

شود صحرا همه گلشن شود گیتی همه روشن

چو خرم مجلس عالی و باد مشکباری خوش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 56

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4362127
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث