به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش

هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش

پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش

زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش

به یک دم می‌کند زنده چو عیسی مرده را زان لب

دم عیسی ست پنداری میان لعل و مرجانش

حلاوت از شکر کم شد چو قیمت آورد نوشش

ازین دو چشم گریانم از آن لبهای خندانش

ندارد لب کس از یاقوت و مروارید تر دندان

گرم باور نمی‌داری بیا بنگر به دندانش

که تا هر گوهری بینی که عکسش در شب تاری

فرو ریزد چو مهر و ماه بر یاقوت گویانش

اگر پیراهن ماهم به مانند فلک آمد

از آن اندر گریبانش بود خورشید تابانش

و یا خورشید پنداری به پیراهن همی هر شب

فرود آید ز گردون و برآید از گریبانش

نشست ما اگر کوهست و او چون ماه بر گردون

چرا هر دو به هم بینیم از آن رخسار رخشانش

بلا و غارت دلهاست آن زلفین او لیکن

هزاران دل چو او جمعست در زلف پریشانش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

ای جهان افروز دلبر ای بت خورشید فش

فتنهٔ عشاق شهری شمسهٔ خوبان کش

گاه آن آمد از وصل تو بستانیم داد

زین جهان حیله‌ساز و روزگار کینه کش

باده‌ای خواهیم تلخ و مجلسی سازیم نغز

مطربی ناهید طبع و ساقیی خورشید فش

در جهان ما را کنون شش چیز باید تا بود

زخم ما بر کعبتین خرمی امروز شش

خانه‌ای گرم و حریفی زیرک و چنگی حزین

ساقی خوب و شراب روشن و محبوب خوش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

بامدادان شاه خود را دیده‌ام بر مرکبش

مشک پاشان از دور زلف و بوسه باران از لبش

صد هزاران جسم و جان افشان و حیران از قفاش

از برای بوسه چیدن گرد سایهٔ مرکبش

خنجری در دست و «من یرغب» کنان عیاروار

جسم و جان عاشقان تازان سوی «من برغبش»

بهر دفع چشم زخم مستش را چو من

خیل خیل انجم همی کردند یارب یاربش

سوی دیو و دیو مردم هر زمان چون آسمان

از دو ماه نو شهاب انداز نعل اشهبش

کفر و دین و دیو مردم هر زمان چون آسمان

از دو ماه نو شهاب انداز، نعل اشبهش

دستها بر سر چو عقرب روز و شب از بهر آنک

تا چرا بر می‌خورد پروین ز مشک عقربش

درج یاقوتیش دیدم، پر ز کوکبهای سیم

یارب آن درجش نکوتر بود یا آن کوکبش

جان همی بارید هر ساعت ز سر تا پای او

گوییا بودست آب زندگانی مشربش

آفتابی بود گفتی متصل با شش هلال

چون بدیدم آن دو تا رخسار و شش تو غبغبش

هر زمان از چشم و لعلش، غمزه‌ای و خنده‌ای

جان فزودن کیش دیدم دل ربودن مذهبش

گر چه بودم با سنایی در جهان عافیت

هم بخوردم آخرالامر از پی حبش حبش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش

راه رو چون زندگان چون مرده بر منزل مباش

چون نپاشی آب رحمت نار زحمت کم فروز

ور نباشی خاک معنی آب بی حاصل مباش

رافت یاران نباشی آفت ایشان مشو

سیرت حق چون نباشی صورت باطل مباش

در میان عارفان جز نکتهٔ روشن مگوی

در کتاب عاشقان جز آیت مشکل مباش

در منای قرب یاران جان اگر قربان کنی

جز به تیغ مهر او در پیش او بسمل مباش

گر همی خواهی که با معشوق در هودج بوی

با عدو و خصم او همواره در محمل مباش

گر شوی جان جز هوای دوست رامسکن مشو

ور شوی دل جز نگار عشق را قابل مباش

روی چون زی کعبه کردی رای بتخانه مکن

دشمنان دوست را جز حنظل قاتل مباش

در نهاد تست با تو دشمن معشوق تو

مانع او گر نه‌ای باری بدو مایل مباش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمار باش

شو بری از نام و ننگ و از خودی بیزار باش

دین و دنیا جمله اندر باز و خود مفلس نشین

در صف ناراستان خود جمله مفلس وار باش

تا کی از ناموس و رزق و زهد و تسبیح و نماز

بندهٔ جام شراب و خادم خمار باش

می پرستی پیشه‌گیر اندر خرابات و قمار

کمزن و قلاش و مست و رند و دردی خوار باش

چون همی دانی که باشد شخص هستی خصم خویش

پس به تیغ نیستی با خلق در پیکار باش

طالب عشق و می و عیش و طرب باش و بجوی

چون به کف آمد ترا این روز و شب در کار باش

با سرود و رود و جام باده و جانان بساز

وز میان جان غلام و چاکر هر چار باش

از سر کوی حقیقت بر مگرد و راه عشق

با غرامت همنشین و با ملامت یار باش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

ای پسر میخواره و قلاش باش

در میان حلقهٔ اوباش باش

راه بر پوشیدگی هرگز مرو

بر سر کویی که باشی فاش باش

مهر خوبان بر دل و جان نقش کن

سال و مه این نقش را نقاش باش

کم زنان را غاشیه بر دوش گیر

مجلس میخواره را فراش باش

گر نداری رو ز درگاه قدر

چاکر اینانج یا بکتاش باش

میر میران گر نباشی باک نیست

چون سنایی بندهٔ یکتاش باش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

ای ز خوبی مست هان هشیار باش

ور ز مستی خفته‌ای بیدار باش

از شراب شوق رویت عالمی

گشته مستانند هان هشیار باش

گر مه میخواره خوانندت رواست

می به شادی نوش و بی تیمار باش

خویشتن‌داری کن اندر کارها

خصم بر کارست هان بر کار باش

گاه بزم افروز عاشق سوز باش

گاه صاحب درد و دردی خوار باش

زینهاری دارم اندر گردنت

زینهار ای بت بران زنهار باش

چون ز خصمان خویشتن داری کنی

دستبردی بر جهان سالار باش

هم چنین از خویشتن داری مدام

تا توانی سر کش و عیار باش

بر در دیوار خود ایمن مباش

بر حذر هان از در و دیوار باش

کار تو باید که باشد بر نظام

کارهای عاشقان گو زار باش

گر سنایی از تو برخوردار نیست

تو ز بخت خویش برخوردار باش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

ای سنایی دل بدادی در پی دلدار باش

دامن او گیر و از هر دو جهان بیزار باش

دل به دست دلبر عیار دادن مر ترا

گر نبود از عمری اندر عشق او عیار باش

بر امید آنکه روزی بوس یابی از لبش

گر بباید بود عمری در دهان مار باش

چشم را بیدار دار اندر غم او زان کجا

دل نداری تا ترا گویم به دل بیدار باش

گر میی خواهی که نوشی صبر کن در صد خمار

ور گلی خواهی که بویی در پی صد خار باش

گر نیابی خضروار آب حیات اندر ظلم

عیب ناید زان تو در جستن سکندروار باش

شمع با انوار جانانست و تو پروانه‌ای

دشمن جان و غلام شمع با انوار باش

کار پروانه‌ست گرد شمع خود را سوختن

تو نه آخر کمتر از پروانه‌ای در کار باش

مستی و عشق حقیقی را به هشیاری شمر

نزد نادان مست و نزد زیرکان هشیار باش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس

درمان من در دست تست آخر مرا فریاد رس

در داستان عشق تو پیدا نشان عشق تو

در کاروان عشق تو عالم پر از بانگ جرس

نیکو بشناسم ز زشت در عشقت ای حورا سرشت

ار بی تو باشم در بهشت آید به چشمم چون قفس

از نزدت ار فرمان بود جان دادنم آسان بود

دارم ز تو تا جان بود در دل هوا در جان هوس

چشم بسان لاله‌ها اشکم بسان ژاله‌ها

هر ساعت از بس ناله‌ها بر من فرو بندد نفس

ای بت شمن پیشت منم جانم تویی و تن منم

گر کافرم گر مومنم محراب من روی تو بس

هر چند بی گاه و به گه کمتر کنی بر من نگه

زین کرده باشم سال و مه میدان عشقت را فرس

گر حور جنت فی‌المثل آید بر من با حلل

من بر تو نگزینم بدل جز تو نخواهم هیچ‌کس

پرهیزم از بدگوی تو زان کمتر آیم سوی تو

پس چون کنم کان کوی تو یک دم نباشد بی عسس

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

ای ز ما سیر آمده بدرود باش

ما نه خشنودیم تو خشنود باش

کشته ما را گر فراقت ای صنم

تو به خون کشتگان ماخوذ باش

غرقه در دریای هجران توام

دلبرا دریاب ما را زود باش

هجر تو بر ما زیانی‌ها نمود

تو به وصلت دیگران را سود باش

در فراقت کار ما از دست شد

گر نگیری دست ما بدرود باش

ای سنایی در شبستان غمش

گر چه همچون نار بودی دود باش

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 56

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4363485
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث