به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

چون تو نمودی جمال عشق بتان شد هوس

رو که ازین دلبران کار تو داری و بس

با رخ تو کیست عقل جز که یکی بلفضول

با لب تو کیست جان جز که یکی بلهوس

کفر معطل نمود زلفت و دین حکیم

نان موذن ببرد رویت و آب عسس

با رخ و با زلف تو در سر بازار عشق

فتنه به میدان درست عافیت اندر حرس

روی تو از دل ببرد منزلت و قدر ناز

موی تو از جان ببرد توش و توان و هوس

جزع تو بر هم گسست بر همه مردان زره

لعل تو در هم شکست بر همه مرغان قفس

در بر تو با سماع بی خطران چون نجیب

بر در تو با خروش بی خبران چون جرس

دایهٔ تو حسن نست میبردت چپ و راست

سایهٔ تو عشق ماست میدودت پیش و پس

هستی دریای حسن از پی او همچنان

نعل پی تست در تاج سر تست خس

کرد مرا همچو صبح روی چو خورشید تو

تا همه بی جان زنم در ره عشقت نفس

تا به هم آورد سر آن خط چون مورچه

بر همه چیزی نشست عشق تو همچون مگس

جان همه عاشقان بر لب تو تعبیه‌ست

ای همه با تو همه بی‌لب تو هیچکس

انس سنایی بسست خاک سر کوی تو

نور رخ مصطفا بس بود انس انس

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

ای من غریب کوی تو از کوی تو بر من عسس

حیلت چه سازم تا مگر با تو برآرم یک نفس

گر من به کویت بگذرم بر آب و آتش بسترم

ترسم ز خصمت چون پرم گیتی بود بر من قفس

در جستنش روز و شبان گشتم قرین اندهان

پایم ببوسد این جهان گر بر تو یابم دسترس

از عشق تو قارون منم غرقه در آب و خون منم

لیلی تویی مجنون منم در کار تو بسته هوس

آن شب که ما پنهان دو تن سازیم حالی ز انجمن

باشیم در یک پیرهن ما را کجا گیرد عسس

خواهی همی دیدن چنین با تو بوم دایم قرین

بینم ز بخت همنشین وصلت ز پیش و هجر پس

چون در کنار آرم ترا از دست نگذارم ترا

چون جان و دل دارم ترا این آرزویم نیست بس

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

دلبر من عین کمالست و بس

چهرهٔ او اصل جمالست و بس

بر سر کوی غم او مرد را

هر چه نشانست و بالست و بس

در ره او جستن مقصود از او

هم به سر او که محالست و بس

از همه خوبی که بجویی ز دوست

بوسه ای از دوست حلالست و بس

چند همی پرسی دین تو چیست

دین من امروز سوالست و بس

نزد تو اقبال دوامست و عز

نزد من اقبال زوالست و بس

حالی یابم چو کنم یاد ازو

دین من آن ساعت حالست و بس

پرده منم پیش چو برخاستم

از پس آن پرده وصالست و بس

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز

از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز

از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک

وز تابش روی تو برآید دو شب از روز

بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل

گر جز غم خود یابی آتش زن و بفروز

هر چند همه دفتر عشاق بخواندیم

با این همه در عشق تو هستیم نو آموز

در مملکت عاشقی از پسته و بادام

بوس تو جهانگیر شد و غمزه جهانسوز

تا دیدهٔ ما جز به تو آرام نگیرد

از بوسه‌ش مهری کن و ز غمزه‌ش بردوز

با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم

یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

تا جایزی همی نشناسی ز لایجوز

اندر طریق عشق مسلم نه‌ای هنوز

عاشق نباشد آنکه مر او را خبر بود

از سردی زمستان و ز گرمی تموز

در کوی عشق راست نیابی چو تیر و زه

تا پشت چون کمان نکنی روی همچو توز

چون در میان عشق چو شین اندر آمدی

چون عین و قاف باش همه ساله پشت قوز

گر مرد این رهی قدم از جان کن و در آی

ور عاجزی برو تو و دین و ره عجوز

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:36 PM

زینهار ای یار گلرخ زینهار

بی گنه بر من مکن تیزی چو خار

لالهٔ خود رویم از فرقت مکن

حجرهٔ من ز اشک خون چون لاله‌زار

چون شکوفه گرد بدعهدی مگرد

تا مگر باقی بمانی چون چنار

چون بنفشه خفته‌ام در خدمتت

پس مدارم چون بنفشه سوگوار

زان که جانها را فراقت چون سمن

یک دو هفته بیش ندهد زینهار

باش با من تازه چون شاه اسپرم

تا نگردم همچو خیری دلفگار

از سر لطف و ظریفی خوش بزی

همچو سوسن تازه‌ای آزاده‌وار

همچو سیسنبر بپژمردم ز غم

یک ره از ابر وفا بر من ببار

چون نخوردم بادهٔ وصلت چو گل

همچو نرگس پس مدارم در خمار

ای همیشه تازه و تر همچو سرو

اشکم از هجران مکن چون گل انار

حوضها کن گلبنان را از عرق

تا چو نیلوفر در او گیرم قرار

زان که از بهر سنایی هر زمان

بر فراز سرو و طرف جویبار

بلبل و قمری همی گویند خوش

زینهار ای یار گلرخ زینهار

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:20 PM

هر زمان چنگ بر کنار مگیر

دل مسکین من شمار مگیر

یک زمان در کنار گیر مرا

ور نگیری ز من کنار مگیر

جز به مهر تو میل نیست مرا

جز مرا در زمانه یار مگیر

گر نخواهی که بی قرار شوم

جز به نزدیک من قرار مگیر

بر سنایی ز دهر بیدادست

تو کنون طبع روزگار مگیر

به همه عمر اگر کند گنهی

یک گنه را ازو هزار مگیر

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:20 PM

ساقیا می ده و نمی کم گیر

وز سر زلف خود خمی کم گیر

گر به یک دم بمانده‌ای در دام

جستی از دام پس دمی کم گیر

رو که عیسی دلیل و همره تست

ره همی رو تو مریمی کم گیر

عالمی علم بر تو جمع شدست

علم باقیست عالمی کم گیر

ز کما بیش بر تو نقصان نیست

چون تو بیشی ز کم کمی کم گیر

بم گسسته ست زیر و زار خوشست

زحمت زخمه را به می کم گیر

گر سنایی غمی‌ست بر دل تو

یا غمی باش یا غمی کم گیر

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:20 PM

ای یوسف حسن و کشی خورشید خوی خوش سیر

از سر برون کن سرکشی امروز با ما باده خور

زین بادهٔ چون ارغوان پر کن سبک رطل گران

با ما خور ای جان جهان با ما خور ای بدر پدر

ای خوش لب شیرین زبان خوش خوش در آ اندر میان

بگشای ترکش از میان تا در میان بندم کمر

زلفت طراز گوش کن یک نیم ازو گل پوش کن

می خواه و چندان نوش کن تا خوانمت تنگ شکر

اکنون طریقی پیش کن تدبیر کار خویش کن

در راه عشق این کیش کن ک «المنع کفر بالبشر»

من مدتی کردم حذر از عشقت ای شیرین پسر

آخر درآمد دل به سر «جاء القضا عمی البصر»

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:20 PM

ای سنایی کفر و دین در عاشقی یکسان شمر

جان ده اندر عشق و آنگه جان ستان را جان شمر

کفر و ایمان گر به صورت پیش تو حاضر شوند

دستگاه کفر بیش از مایهٔ ایمان شمر

ور نمی‌دانی که خود جانان چه باشد در صفا

هر چه آن را از تو بیرون برد آن را آن شمر

چشمهٔ حیوان چه جویی قطره‌ای آب از نیاز

در کنار افشان ز چشم و چشمهٔ حیوان شمر

یوسف گم کرده از نو دیدهٔ شوخی بدوز

پوست را بر قالب خود خانهٔ احزان شمر

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 56

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4372627
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث