به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غریبیم چون حسنت ای خوش پسر

یکی از سر لطف بر ما نگر

سفر داد ما را چو تو تحفه‌ای

زهی ما بر تو غلام سفر

نظرمان مباد از خدای ار به تو

جز از روی پاکیست ما را نظر

دل تنگ ما معدن عشق تست

که هم خردی و هم عزیزی چو زر

هنوز از نهالت نرسته‌ست گل

هنوز از درختت نپختست بر

ببندد به عشق تو حورا میان

گشاید ز رشگ تو جوزا کمر

نباشد کم از ناف آهو به بوی

کرا عشق زلف تو سوزد جگر

نگارا ز دشنام چون شکرت

که دارد ز گلبرگ سوری گذر

عجب نیست گر ما قوی دل شدیم

که این خاصیت هست در نیشکر

بینداز چندان که خواهی تو تیر

که ما ساختیم از دل و جان سپر

تو بر ما به نادانی و کودکی

چو متواریان کرده‌ای رهگذر

بدین اتفاقی که ما را فتاد

مکن راز ما پیش یاران سمر

مدر پردهٔ ما که در عشق تو

شدست این سنایی ز پرده به در

که از روی نسبت نیاید نکو

پدر پرده‌دار و پسر پرده‌در

دل و جان و عقل سناییت را

ربودی بدان غمزهٔ دل شکر

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:20 PM

هر کرا در دل بود بازار یار

عمر و جان و دل کند در کار یار

خاصه آن بی دل که چون من یک زمان

بر زمین نشکیبد از دیدار یار

کبک را بین تا چگونه شد خجل

زان کرشمه کردن و رفتار یار

بنگر اندر گل که رشوت چون دهد

خون شود لعل از پی رخسار یار

در جهان فردوس اعلا دارد آنک

یک نفس بودست در پندار یار

در همه عالم ندیدم لذتی

خوشتر و شیرین‌تر از گفتار یار

همچو سنگ آید مرا یاقوت سرخ

بی لب یاقوت شکر بار یار

باد نوشین دوش گفتی ناگهان

چین زلف آشفت بر گلنار یار

زان قبل امروز مشک آلود گشت

خانه و بام و در و دیوار یار

رشک لعل و لولو اندر کوه و بحر

زان عقیق و لولو شهوار یار

شد دلم مسکین من در غم نژند

من ندانم پیش ازین هنجار یار

دست بر سر ماند چون کژدم دلم

زان دو زلفین سیه چون مار یار

هوش و عقلم برده‌اند از دل تمام

آن دو نرگس بر رخ چون نار یار

مر سنایی را فتاد این نادره

چون معزی گفت از اخبار یار

آنچه من می‌بینم از آزار یار

گر بگویم بشکنم بازار یار

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:20 PM

چون رخ به سراب آری ای مه به شراب اندر

اقبال گیا روید در عین سراب اندر

ور رای شکار آری او شکر شکارت را

الحمد کنان آید جانش به کباب اندر

جلاب خرد باشد هر گه که تو در مجلس

از شرم برآمیزی شکر به گلاب اندر

راز «ارنی ربی» در سینه پدید آید

گر زخم زند ما را چشم تو به خواب اندر

جانها به شتاب آرد لعلت به درنگ اندر

دلها به درنگ آرد لعلت به شتاب اندر

هر لحظه یکی عیسی از پرده برون آری

مریم کده‌ها داری گویی به حجاب اندر

مهر تو برآمیزد پاکی به گناه اندر

قهر تو درانگیزد دیوی به شهاب اندر

ما و تو و قلاشی چه باک همی با تو

راند پسر مریم خر را به خلاب اندر

هر روز بهشتی نو ما را بدهی زان لب

دندان نزنی هرگز با ما و ثواب اندر

دانی که خراباتیم از زلزلهٔ عشقت

کم رای خراج آید شه را به خراب اندر

ما را ز میان ما چون کرد برون عشقت

اکنون همه خود خوان خود ما را به خطاب اندر

ما گر تو شدیم ای جان نشگفت که از قوت

دراج عقابی شد چون شد به عقاب اندر

ای جوهر روح ما در هم شده با عشقت

چون بوی به باد اندر چون رنگ به آب اندر

یارب چه لبی داری کز بهر صلاح ما

جز آب نمی‌باشد با ما به شراب اندر

از دل چکنی وقتی در عشق سوال او را

در گوش طلب جان را چون شد به جواب اندر

شعری به سجود آید اشعار سنایی را

هر گه که تو بسرایی شعرش به رباب اندر

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:20 PM

ای نهاده بر گل از مشک سیه پیچان دو مار

هین که از عالم برآورد آن دو مار تو دمار

روی تو در هر دلی افروخته شمع و چراغ

زلف تو در هر تنی جان سوخته پروانه‌وار

هر کجا بوییست خطت تاخته آنجا سپاه

هر کجا رنگیست خالت ساخته آنجا قرار

آتش عشقت ببرده عالمی را آبروی

باد هجرانت نشانده کشوری را خاکسار

تا ترا بر یاسمین رست از بنفشه برگ مورد

عاشقان را زعفران رست از سمن بر لاله‌زار

یوسف عصر ار نه‌ای پس چون که اندر عشق تو

خونفشان یعقوب بینم هر زمانی صدهزار

ماه را مانی غلط کردم که مر خورشید را

نورمند از خاک پای تست نورانی عذار

قیروان عشوه بگذارند غواصان دهر

گر نهنگ عشق تو بخرامد از دریای قار

گر براندازی نقاب از روی روح افزای خود

رخت بردارد ز کیهان زحمت لیل و نهار

هر که بر روی تو باشد عاشق ای جان جهان

با جهان جان نباشد بود او را هیچ کار

عالم کون و فساد از کفر و دین آراسته‌ست

عالم عشق از دل بریان و چشم اشکبار

در جهان عشق ازین رمز و حکایت هیچ نیست

کاین مزخرف پیکران گویند بر سرهای دار

وای اگر دستی برآرد در جهان انصاف تو

در همه صحرای جان یک تن نماند پایدار

بر تو کس در می‌نگنجد تالی الا الله چو لا

حاجبی دارد کشیده تیغ در ایوان نار

لاف گویان اناالله را ببین در عشق خویش

بر بساط عشق بنهاده جبین اختیار

من نه تنها عاشقم بر تو که بر هفت آسمان

کشته هست از عشق تو چندان که ناید در شمار

من شناسم مر ترا کز هفتمین چرخ آمدم

بچهٔ عشق ترا پرورده بر دوش و کنار

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:20 PM

لشکر شب رفت و صبح اندر رسید

خیز و مهرویا فراز آور نبید

چشم مست پر خمارت باز کن

کز نشاطت صبرم از دل بر پرید

مطرب سرمست را آواز ده

چون ز میخانه عصیر اندر رسید

پر مکن جام ای صنم امشب چو دوش

کت همه جامه چکانه بر چکید

نیست گویی آن حکایت راستی

خون دل بر گرد چشم ما دوید

کیست کز عشقت نه بر خاک اوفتاد

کیست کز هجرت نه جامه بر درید

چون خطت طغرای شاهنشاه یافت

از فنا خط گردد عالم بر کشید

از سنایی زارتر در عشق کیست

یا چو تو دلبر به زیبایی که دید

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:14 PM

زهی حسن و زهی عشق و زهی نور و زهی نار

زهی خط و زهی زلف و زهی مور و زهی مار

به نزدیک من از شق زهی شور و زهی شر

به درگاه تو از حسن زهی کار و زهی بار

به بالا و کمرگاه به زلفین و به مژگان

زهی تیر و زهی تار و زهی قیر و زهی قار

یکی گلبنی از روح گلت عقل و گلت عشق

زهی بیخ و زهی شاخ و زهی برگ و زهی بار

بهشت از تو و گردون حواس از تو و ارکان

زهی هشت و زهی هفت زهی پنج و زهی چار

برین فرق و برین دست برین روی و برین دل

زهی خاک و زهی باد زهی آب و زهی نار

میان خرد و روح دو زلفین و دو چشمت

زهی حل و زهی عقد زهی گیر و زهی دار

همه دل سوختگان را از سر زلف و زنخدانت

زهی جاه و زهی چاه زهی بند و زهی بار

به نزدیک سناییست ز عشق تو و غیرت

زهی نام و زهی ننگ زهی فخر و زهی عار

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:14 PM

ای سنایی خیز و در ده آن شراب بی خمار

تا زمانی می خوریم از دست ساقی بی شمار

از نشاط آنکه دایم در سرم مستی بود

عمرهای خوش بگذرانم بر امید غمگسار

هست خوش باشد کسی را کو ز خود باشد بری

خوش بود مستی و هستی خاصه بر روی نگار

من به حق باقی شدم اکنون که از خود فانیم

هان ز خود فانی مطلق شو به حق شو استوار

دل ز خود بردار ای جان تا به حق فانی شوی

آنکه از خود فارغ آمد فرد باشد پیش یار

من به خود قادر نیم زیرا که هستم ز آب و گل

چون بوم جایی که هستم چون یتیمی دلفگار

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:14 PM

مارا مدار خوار که ما عاشقیم و زار

بیمار و دلفگار و جدا مانده از نگار

ما را مگوی سرو که ما رنج دیده‌ایم

از گشت آسمان وز آسیب روزگار

زین صعبتر چه باشد زین بیشتر که هست

بیماری و غریبی و تیمار و هجر یار

رنج دگر مخواه و برین بر فزون مجوی

ما را بسست اینکه برو آمدست کار

بر ما حلال گشت غم و ناله و خروش

چونان که شد حرام می نوش خوشگوار

ما را به نزد هیچ کسی زینهار نیست

خواهیم زینهار به روزی هزار بار

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:14 PM

هر که او معشوق دارد گو چو من عیار دار

خوش لب و شیرین زبان خوش عیش و خوش گفتار دار

یار معنی دار باید خاصه اندر دوستی

تا توانی دوستی با یار معنی دار دار

از عزیزی گر نخواهی تا به خواری اوفتی

روی نیکو را عزیز و مال و نعمت خوار دار

ماه ترکستان بسی از ماه گردون خوبتر

مه ز ترکستان گزین و ز ماه گردون دون عار دار

زلف عنبر بار گیر و جام مالامال کش

دوستی با جام و با زلفین عنبر بار دار

ور همی خواهی که گردد کار تو همچون نگار

چون سنایی خویشتن در عشق او بر کار دار

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 56

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4365737
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث