به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

هر که او معشوق دارد گو چو من عیار دار

خوش لب و شیرین زبان خوش عیش و خوش گفتار دار

یار معنی دار باید خاصه اندر دوستی

تا توانی دوستی با یار معنی دار دار

از عزیزی گر نخواهی تا به خواری اوفتی

روی نیکو را عزیز و مال و نعمت خوار دار

ماه ترکستان بسی از ماه گردون خوبتر

مه ز ترکستان گزین و ز ماه گردون دون عار دار

زلف عنبر بار گیر و جام مالامال کش

دوستی با جام و با زلفین عنبر بار دار

ور همی خواهی که گردد کار تو همچون نگار

چون سنایی خویشتن در عشق او بر کار دار

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

ای من غلام عشق که روزی هزار بار

ر من نهد ز عشق بتی صد هزار بار

این عشق جوهریست بدانجا که روی داد

بر عقل زیرکان بزند راه اختیار

جز عشق و اختیار به میدان نام و ننگ

نامرد را ز مرد که کردست آشکار

جز درد عشق غمزهٔ معشوق را که کرد

بر جان عاشقان بتر از زخم ذوالفقار

این درد عشق راست که در پای نیکوان

هر ساعت ار بخواهد جانها کند نثار

در عشق نیست زحمت تمییز بهر آنک

در باغ عشق دوست به نرخ گلست خار

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

جانا ز غم عشق تو من زارم من زار

از تودهٔ سیسنبر در بارم در بار

هر چند که بیزار شدم من ز جفاهات

زین مایهٔ بیزاری بیزارم بیزار

تا در کف اندوه بماندست دل من

زین محنت و اندوه بر آزارم آزار

از بهر رضای دل تو از دل و از جان

ای دوست به جان تو که آوارم آوار

ای روی تو چون روز و دو زلفین تو چون شب

پیوسته شب از عشق تو بیدارم بیدار

ای نقطهٔ خوبی و نکویی به همه وقت

گردندهٔ عشق تو چو پرگارم پرگار

پیکار نیم از غمت ای ماه شب و روز

بر درگه سودای تو بر کارم بر کار

در کعبهٔ تیمار اگر چند مقیمم

ای یار چنان دان که به خمارم خمار

از عشوهٔ عشق تو اگر مست شدم مست

از خوردن اندوه تو هشیارم هشیار

از هجر تو نزدیک سنایی چو رخ تو

اندر چمن عشق به گلزارم گلزار

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

عاشق مشوید اگر توانید

تا در غم عاشقی نمانید

این عشق به اختیار نبود

دانم که همین قدر بدانید

هرگز مبرید نام عاشق

تا دفتر عشق بر نخوانید

آب رخ عاشقان مریزید

تا آب ز چشم خود نرانید

معشوقه وفا به کس نجوید

هر چند ز دیده خون چکانید

اینست رضای او که اکنون

بر روی زمین یکی نمانید

اینست سخن که گفته آمد

گر نیست درست بر مخوانید

بسیار جفا کشید آخر

او را به مراد او رسانید

اینست نصیحت سنایی

عاشق مشوید اگر توانید

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید

خیزید همی گرد در دوست طوافید

از جانب خود هر دو جهان هیچ مجویید

جز جانب معشوق اگر صوفی صافید

چون مایه همی در پی یک سود بدادید

آنگاه کنم حکم که در صرف صرافید

تا بر نکنید جان و دل از غیر دلارام

دعوی مکنید صفوت و بیهوده ملافید

دارید سرای طایفه دستی بهم آرید

ورنه سرتان دادم خیزید معافید

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید

مملکت بر وی سهی شد ملک بر وی آرمید

نامه آن نامه‌ست کاکنون عاشقی خواهد نوشت

پرده آن پرده‌ست کاکنون عاشقی خواهد درید

دلبران را جان همی بر روی او باید فشاند

نوخطان را می همی بر یاد او باید چشید

آفت جانهای ما شد خط دلبندش ولیک

آفت جان را ز بت رویان به جان باید خرید

گویی اکنون راست شد «والشمس» اندر آسمان

آیت «واللیل» کرد و «الضحاش» اندر کشید

گر ز مرد گرد بیجاده‌ش پدید آمد چه شد

خرمی باید که اندر سبزه زیباتر نبید

هر چه عمرش بیش گردد بیش گرداند زمان

چون غزلهای سنایی تری اندر وی پدید

کی تبه گرداندش هرگز به دست روزگار

صورتی کایزد برای عشقبازی آفرید

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید

باده نهانی خورید بانگ جرس کم کنید

نیست جز از نیستی سیرت آزادگان

در ره آزادگان صحو و درس کم کنید

راه خرابات را جز به مژه نسپرید

مرکب طامات را زین هوس کم کنید

مجمع عشاق را قبلهٔ رخ یار بس

چون به نماز اندرید روی به پس کم کنید

قافلهٔ عاشقان راه ز جان رفته‌اند

گر ز وفا آگهید قصد فرس کم کنید

روی نبینیم ما دیدن سیمرغ را

نیست چو مرغی کنون ز آه و نفس کم کنید

گر نتوانید گفت مذهب شیران نر

در صف آزادگان عیب مگس کم کنید

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

هر کو به خرابات مرا راه نماید

زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید

ره کو بگشاید در میخانه به من بر

ایزد در فردوس برو بر بگشاید

ای جمع مسلمانان پیران و جوانان

در شهر شما کس را خود مزد نباید

گویند سنایی را شد شرم به یک بار

رفتن به خرابات ورا شرم نیاید

دایم به خرابات مرا رفتن از آنست

کالا به خرابات مرا دل نگشاید

من می‌روم و رفتن و خواهم رفتن

کمتر غمم اینست که گویند نشاید

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود

تا رنج وقت او همه اندر بلا شود

آری بدین مقام نیارد کسی رسید

تا همتش بریده ز هر دو سرا شود

راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی

کمتر منازلش دهن اژدها شود

بی چون و بی چگونه رهی کاندر و قدم

گاهی زمین تیره و گاهی سما شود

در منزل نخستین مردم ز نام و ننگ

از روزگار مذهب و آیین جدا شود

هر کس نشان نیافت از این راه بر کران

آن مرد غرقه گشته به دریا کجا شود

در کوی آدمی نتوان جست راه دین

کاندر نسب عقیدهٔ مردم دو تا شود

زاندر که آمدی به همان بایدت شدن

پس جز به نیستی نسب تو خطا شود

صحرا مشو که عیب نهانست در جهان

ور عیب غیب گردد عاشق فنا شود

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

هر که در عاشقی تمام بود

پخته خوانش اگر چه خام بود

آنکه او شاد گردد از غم عشق

خاص دانش اگر چه عام بود

چه خبر دارد از حلاوت عشق

هر که در بند ننگ و نام بود

دوری از عشق اگر همی خواهی

کز سلامت ترا سلام بود

در ره عاشقی طمع داری

که ترا کار بر نظام بود

این تمنا و این هوس که تراست

عشقبازی ترا حرام بود

عشق جویی و عافیت طلبی

عشق یا عافیت کدام بود

بندهٔ عشق باش تا باشی

تا سنایی ترا غلام بود

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 56

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4364845
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث