به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

هر که در کوی خرابات مرا بار دهد

به کمال و کرمش جان من اقرار دهد

بار در کوی خرابات مرا هیچ کسی

ندهد ور دهد آن یار وفادار دهد

در خرابات بود یار من و من شب و روز

به سر کوی همی گردم تا بار دهد

ای خوشا کوی خرابات که پیوسته در او

مر مرا دوست همی وعدهٔ دیدار دهد

هر که او حال خرابات بداند به درست

هر چه دارد همه در حال به بازار دهد

در خرابات نبینی که ز مستی همه سال

راهب دیر ترا کشتی و زنار دهد

آنکه چون باشد هشیار به فرزند عزیز

در می سیم به صد زاری دشخوار دهد

هر دو عالم را چون مست شود از دل و جان

به بهای قدح می دهد و خوار دهد

آنکه بیرون خرابات به قطمیر و نقیر

چون در آید به خرابات به قنطار دهد

آنکه نانی همه آفاق بود در چشمش

در خرابات به می جبه و دستار دهد

آنکه او کیسه ز طرار نگهدارد چون

به خرابات شود کیسه به طرار دهد

ای تو کز کوی خرابات نداری گذری

زان سناییت همی پند به مقدار دهد

تو برو زاویهٔ زهد نگهدار و مترس

که خداوند سزا را به سزاوار دهد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

دوش ما را در خراباتی شب معراج بود

آنکه مستغنی بد از ما هم به ما محتاج بود

بر امید وصل ما را ملک بود و مال بود

از صفای وقت ما را تخت بود و تاج بود

عشق ما تحقیق بود و شرب ما تسلیم بود

حال ما تصدیق بود و مال ما تاراج بود

چاکر ما چون قباد و بهمن و پرویز بود

خادم ما ایلک و خاقان بد و مهراج بود

از رخ و زلفین او شطرنج بازی کرده‌ام

زان که زلفش ساج بود روی او چون عاج بود

بدرهٔ زر و درم را دست او طیار بود

کعبهٔ محو عدم را جان ما حجاج بود

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

معشوق مرا ره قلندر زد

زان راه به جانم آتش اندر زد

گه رفت ره صلاح دین داری

گه راه مقامران لنگر زد

رندی در زهد و کفر در ایمان

ظلمت در نور و خیر در شر زد

خمیده چو حلقه کرد قد من

و آنگاه مرا چو حلقه بر در زد

چون سوخت مرا بر آتش دوزخ

وز آتش دوزخ آب کوثر زد

در صومعه پای کوفت از مستی

ابدال ز عشق دست بر سر زد

با آب عنب به صومعه در شد

در میکده آب زر بر آذر زد

گر من نه به کام خویشم او باری

با آنکه دلم نخواست خوشتر زد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

روزی بت من مست به بازار برآمد

گرد از دل عشاق به یک بار بر آمد

صد دلشده را از غم او روز فرو شد

صد شیفته را از غم او کار برآمد

رخسار و خطش بود چو دیبا و چو عنبر

باز آن دو بهم کرد و خریدار برآمد

در حسرت آن عنبر و دیبای نو آیین

فریاد ز بزاز و ز عطار برآمد

رشک ست بتان را ز بناگوش و خط او

گویند که بر برگ گلش خار برآمد

آن مایه بدانید که ایزد نظری کرد

تا سوسن و شمشاد ز گلزار برآمد

و آن شب که مرا بود به خلوت بر او بار

پیش از شب من صبح ز کهسار برآمد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد

ور نداری درد گرد مذهب رندان مگرد

ناشده بی عقل و جان و دل درین ره کی شوی

محرم درگاه عشقی با بت و زنار گرد

هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد

هر که شد جویای او در جان و دل منزل نکرد

مرد باید پاکباز و درد باید مرد سوز

کان نگارین روی عاشق می نخواهد کرد مرد

خاکپای خادمان درگه معشوق شو

بوسه را بر خاک ده چون عاشقان از بهر درد

هر کرا سودای وصل آن صنم در سر فتاد

اندرین ره سر هم آخر در سر این کار کرد

ای سنایی رنگ و بویی اندرین ره بیش نیست

اندرین ره رو همی چون رنگ و بو خواهند کرد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 7:13 PM

دل به تحفه هر که او در منزل جانان کشد

از وجود نیستی باید که خط بر جان کشد

در نوردد مفرش آزادگی از روی عقل

رخت بدبختی ز دل از خانهٔ احزان کشد

گر چه دشوارست کار عاشقی از بهر دوست

از محبت بر دل و جان رخت عشق آسان کشد

رهروی باید که اندر راه ایمان پی نهد

تا ز دل پیمانهٔ غم بر سر پیمان کشد

دین و پیمان و امانت در ره ایمان یکیست

مرد کو تا فضل دین اندر ره ایمان کشد

لشکر لا حول را بند قطیعت بگسلد

وز تفاوت بر شعاع شرع شادروان کشد

خلق پیغمبر کجا تا از بزرگان عرب

جور و رنج ناسزایان از پی یزدان کشد

صادقی باید که چون بوبکر در صدق و صواب

زخم مار و بیم دشمن از بن دندان کشد

یا نه چون عمر که در اسلام بعد از مصطفا

از عرب لشکر ز جیحون سوی ترکستان کشد

پارسایی کو که در محراب و مصحف بی گناه

تا ز غوغا سوزش شمشیر چون عثمان کشد

حیدر کرار کو کاندر مصاف از بهر دین

در صف صفین ستم از لشکر مروان کشد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:20 PM

تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید

عاشقی از جان من نبست آدم برید

در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت

حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید

قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان

گشت ز ما منقطع هر که به ما در رسید

مشکل درد مرا چرخ نداند گشاد

محمل عشق مرا خاک نیارد کشید

ای پسر از هر چه هست دست بشوی و برو

راه خرابات گیر رود و سرود و نبید

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:20 PM

ای یار بی تکلف ما را نبید باید

وین قفل رنج ما را امشب کلید باید

جام و سماع و شاهد حاضر شدند باری

وین خرقه‌های دعوی بر هم درید باید

ایمان و زاهدی را بر هم شکست باید

زنار جاحدی را از جان خرید باید

از روی آن صنوبر ما را چراغ باید

وز زلف آن ستمگر ما را گزید باید

جامی بهای جانی بستان ز دست دلبر

آمد مراد حاصل اکنون مرید باید

چون مطربان خوشدل گشتند جمله حاضر

پایی بکوفت باید بیتی شنید باید

ای ساقی سمنبر در ده تو بادهٔ تر

زیرا صبوح ما را «هل من مزید» باید

از بادهٔ تو مستند ای دوست این عزیزان

رنج و عنای مستان اکنون کشید باید

سالی برفت ناگه روزی دو عید دیدم

این هر دو عید امروز خوشتر ز عید باید

از بوستان رحمت حالی کرانه جویید

چون در سرای همت می‌آرمید باید

از گفتن عبارت گر عبرتی نگیری

در گردن اشارت معنی گزید باید

تا در مکان امنی خر پشته زن فرود آی

چون وقت کوچ آمد نایی دمید باید

گر بایدت که بویی آنجا گل عنایت

اینجا گل ریاست می‌پژمرید باید

ای شکر شگرفی در گفتگوی معنی

گر لب شفات آرد آخر بدید باید

هر چند دیر مانی آخر برفت باید

چون شکری بخوردی زهری چشید باید

بفروخته خریدی آورده را ببردی

یاری چه دیده‌ای تو زین پس چه دید باید

چون لاله گر بخندی عمرت کرانه جوید

چون شمع اگر بگریی حلقت برید باید

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:20 PM

ترا باری چو من گر یار باید

ازین به مر مرا تیمار باید

اگر بیمار باشد ور نباشد

مر این دل را یکی دلدار باید

اگر ممکن نباشد وصل باری

بسالی در یکی دیدار باید

بیازردی مرا وانگه تو گویی

چه کردی کز منت آزار باید

مرا گویی که بیداری همه شب

دو چشم عاشقان بیدار باید

چو من وصل جمال دوست جویم

مرا دیده پر از زنگار باید

چه کردی بستدی آن دل کز آن دل

مرا در عشق صد خروار باید

مرا طعنه زنی گویی دلیرا

دلی بستان چرا بیکار باید

دل خسته چه قیمت دارد ای دوست

که چندین با منت گفتار باید

طمع برداشتم از دل ولیکن

مر این جان را یکی زنهار باید

همه خون کرد باید در دل خویش

هر آنکس را که چون تو یار باید

ایا نیکوتر از عمر و جوانی

نکو رو را نکو کردار باید

مرا دیدار تو باید ولیکن

ترا یارا همی دینار باید

مرا دینار بی مهرست رخسار

چنین زر مر ترا بسیار باید

اگر خواهی به خون دل کنی نقش

ولیکن نقش را پرگار باید

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:20 PM

هر کرا در دل خمار عشق و برنایی بود

کار او در عاشقی زاری و رسوایی بود

این منم زاری که از عشق بتان شیدا شدم

آری اندر عاشقی زاری و شیدایی بود

ای نگارین چند فرمایی شکیبایی مرا

با غم عشقت کجا در دل شکیبایی بود

مر مرا گفتی چرا بر روی من عاشق شدی

عاشقی جانانه خودکامی و خودرایی بود

شد دلم صفرایی از دست فراق این جمال

آنکه صفرایی نشد در عشق سودایی بود

آن که یک ساعت دل آورد و ببرد و باز داد

بر حقیقت دان که او در عشق هر جایی بود

از سخنهای سنایی سیر کی گردند خود

جز کسی کو در ره تحقیق بینایی بود

از جمال یوسفی سیری نیابد جاودان

هر کرا بر جان و دل عشق زلیخایی بود

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 56

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4363951
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث