به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد

به مژگان در همی دانم مرا عقد درر بندد

بیاید هر شبی هجران به بالینم فرو کوبد

بدان آید همی هر شب که چشمم بر سهر بندد

به یارم گفت وی را من که خواب من نبد ای جان

یقین دانم که گر گویم به رغم من تبر بندد

سحرگه صعب‌تر باشد مرا هجران آن دلبر

که جادو بندهای سخت در وقت سحر بندد

همی دانم من ای دلبر که هستم من غریب ایدر

ببینی محملم فردا شتربان بر شتر بندد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:00 PM

کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد

که جز بی معنیی چون تو چو تو دلدار نپسندد

وگر نو کیسهٔ عشق تو از شوخی به دست آری

قباها کز تو در پوشد کمرها کز تو در بندد

ز عمر و صبر و دین ببرید آنکو بست بر تو دل

ز جاه و مال و جان بگسست هر کو با تو پیوندد

سنایی گر به تو دل داد بستاند که بدعهدی

گزافست این چنین زیرک ز ناجنسی کمر رندد

که گر تو فی المثل جانی چنان بستاند از تو دل

که یک چشمت همی گوید دگر چشمت همی خندد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:00 PM

آنکس که ز عاشقی خبر دارد

دایم سر نیش بر جگر دارد

جان را به قضای عشق بسپارد

تن پیش بلا و غم سپر دارد

گه دست بلا فراز دل گیرد

گه سنگ تعب به زیر سر دارد

پیوسته چو من فگنده تن گردد

دل را ز هوای نفس بر دارد

بگسسته شود ز شهر و ز مسکن

هر دم زدنی رهی دگر دارد

هر چند که زهر عشق می نوشد

آن زهر به گونهٔ شکر دارد

وان دیده به دست غیر بردوزد

کو جز به جمال حق نظر دارد

ای یار مقامر خراباتی

طبع تو طریق مختصر دارد

بنمای به من کسی که او چون من

در کوی مقامری مقر دارد

یا از ره کم زنان نشان جوید

یا از دل بی دلان خبر دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:00 PM

تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد

تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد

یک شهر زن و مرد همی باز ندانند

فریاد من از خنده و بیداد تو از داد

آن روز که زلفین نگون تو بدیدند

گشتند ترا بنده چو من بنده و آزاد

هشیار نشد هر که ز گفتار تو شد مست

غمناک نشد هر که ز دیدار تو شد شاد

من با رخ چون لاله و با عارض چون مشک

با قامت چون تیر ز وصل تو کنم یاد

تو زر کنی از لاله و کافور کنی مشک

چوگان کنی از تیز زهی جادوی استاد

ویران کنی آن دل که درو سازی منزل

هرگز نگذاری که بود منزلت آباد

ای منزل تو گشته ز آشوب تو ویران

آن شهر کزو خاستی آباد همی باد

جیحون شده چشم من از آن زلف سمن سا

بر باد شده زلف تو از قامت شمشاد

مشهور جهان گشته سنایی ز غم تو

از روی چو خورشید تو ای طرفهٔ بغداد

تو مایهٔ خوبی شدی ای مایهٔ خوبان

افگنده درین خسته دلم عشق تو بنیاد

صد رحمت و صد شادی بر جان تو ای بت

مادر که ترا زاد بر او نیز دعا باد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:00 PM

ایام چو من عاشق جانباز نیابد

دلداده چنو دلبر طناز نیابد

از روی نیاز او همه را روی نماید

یک دلشده او را ز ره ناز نیابد

بگداخت مرا طرهٔ طرارش از آن سان

پیشم به دو صد غمزهٔ غماز نیابد

چونان شده‌ام من ز نحیفی و نزاری

کز من به جز از گوش من آواز نیابد

رفت‌ست بر دوست نیاید بر من دل

داند که چنو یک بت دمساز نیابد

گشتست دل آگاه که من هیچ نماندم

زان باز نیاید که مرا باز نیابد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:00 PM

این نه زلفست آنکه او بر عارض رخشان نهاد

صورت جوریست کو بر عدل نوشروان نهاد

گر زند بر زهر بوسه زهر گردد چون شکر

یارب آن چندین حلاوت در لبی بتوان نهاد

توبه و پرهیز ما را تابش از هم باز کرد

تا به عمدا زلف را بر آن رخ تابان نهاد

از دل من وز سر زلفین او اندازه کرد

آنکه در میدان مدار گوی در چوگان نهاد

دیدمش یک روز شادان و خرامان از کشی

همچو ماهی کش فلک یک روز در دوران نهاد

گفتم ای مست جمال آن وعدهٔ وصل تو کو

خوش بخندید آن صنم انگشت بر دندان نهاد

گفت مستم خوانی و بر وعدهٔ من دل نهی

ساده دل مردا که بر وعدهٔ مستان نهاد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:00 PM

تا نگار من ز محفل پای در محمل نهاد

داغ حسرت عاشقان را سر به سر بر دل نهاد

دلبران بی دل شدند زانگه که او بربست بار

عاشقان دادند جان چون پای در محمل نهاد

روز من چون تیره زلفش گشت از هجران او

چون بدیدم کان غلامش رخت بر بازل نهاد

زان جمال همچو ماهش هر چه بود از تیره شب

شد هزیمت چون نگارم رخ سوی منزل نهاد

زاب چشم عاشقان آن راه شد پر آب و گل

تا به منزل نارمید او گام خود در گل نهاد

راه او پر گل همی شد کز فراق خود همی

در دو دیدهٔ عالمی از عشق خود پلپل نهاد

چاکر از غم دل ز مهرت برگرفت از بهر آنک

با اصیل الملک خواجه اسعد مقبل نهاد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:00 PM

روزی دل من مرا نشان داد

وز ماه من او خبر به جان داد

گفتا بشنو نشان ماهی

کو نامهٔ عشق در جهان داد

خورشید رهی او نزیبد

مه بوسه ورا بر آستان داد

یک روز مرا بخواند و بنواخت

و آنگاه به وصل من زبان داد

برداشت پیاله و دمادم

می داد مرا و بی کران داد

من دانستم که می بلاییست

لیکن چه کنم مرا چو ز آن داد

از باده چنان مرا بیازرد

کز سر بگرفت و در میان داد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:00 PM

دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد

قوت جانم زد و یاقوت شکر بار نداد

آن درختی که همه عمر بکشتم به امید

دوش در فرقت او خشک شد و بار نداد

شب تاریک چو من حلقه زدم بر در او

بار چون داد دل او که مرا بار نداد

این چنین کار از آن یار مرا آمد پیش

کم ز یک ماه دل و چشم مرا کار نداد

شربتی ساخته بود از شکر و آب حیات

نه نکو کرد که یک قطره به بیمار نداد

هر که او دل به غم یار دهد خسته شود

رسته آنست که او دل به غم یار نداد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:00 PM

نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد

به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد

وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد

بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد

به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی

چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد

زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران

دمار از من برآوردی خدایم بر تو داور باد

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 12:00 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 56

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4371747
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث