به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

راه فقرست ای برادر فاقه در وی رفتنست

وندرین ره نفس کش کافر ز بهر کشتنست

نفس اماره و لوامه‌ست و دیگر ملهمه

مطمئنه با سه دشمن در یکی پیراهنست

خاک و باد و آب و آتش در وجود خود بدان

رو درین معنی نظر کن صدهزاران روزنست

چار نفس و چار طبع و پنج حس و شش جهت

هفت سلطان باده و دو جمله با هم دشمنست

نفس را مرکب مساز و با مراد او مرو

همچو خر در گل بماند گر چه اصلش تو سنست

از در دروازهٔ لا تا به دارالملک شاه

هفهزار و هفصد و هفتاد راه و رهزنست

خواجه دارد چار خواهر مختلف اندر وجود

نام خود را مرد کرده پیش ایشان چون زنست

در شریعت کی روا باشد دو خواهر یک نکاح

در طریقت هر دو را از خود مبرا کردنست

سوزنی را پای بند راه عیسی ساختند

حب دنیا پای بندست ار همه یک سوزنست

هیچ دانی از چه باشد قیمت آزاده مرد

بر سر خوان خسیسان دست کوته کردنست

بر سر کوی قناعت حجره‌ای باید گرفت

نیم نانی می‌رسد تا نیم جانی در تنست

گر ز گلشنها براند ما به گلخنها رویم

یار با ما دوست باشد گلخن ما گلشنست

ای سنایی فاقه و فقر و فقیری پیشه کن

فاقه و فقر و فقیری عاشقان را مسکنست

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 11:53 AM

دوش رفتم به سر کوی به نظارهٔ دوست

شب هزیمت شده دیدم ز دو رخسارهٔ دوست

از پی کسب شرف پیش بناگوش و لبش

ماه دیدم رهی و زهره سما کارهٔ دوست

گوشها گشته شکر چین که همی ریخت ز نطق

حرفهای شکرین از دو شکر پارهٔ دوست

چشمهای همه کس گشته تماشاگه جان

نز پی بلعجبی از پی نظارهٔ دوست

پیش یکتا مژهٔ چشم چو آهوش ز ضعف

شده شیران جهان ریشه‌ای از شارهٔ دوست

کرده از شکل عزب خانهٔ زنبور از غم

دل عشاق جهان غمزهٔ خونخوارهٔ دوست

هر زمان مدعی را ز غرور دل خویش

تازه خونی حذر اندر خم هر تارهٔ دوست

چون به سیاره شدی از پی چندین چو فلک

از ستاره شده آراسته سیارهٔ دوست

لب نوشینش بهم کرده بر نظم بقاش

داد نوشروان با چشم ستمگارهٔ دوست

دوش روزیم پدید آمده از تربیتش

بازم امروز شبی از غم بی‌غارهٔ دوست

چه کند قصه سنایی که ز راه لب و زلف

یک جهان دیده پر آوازهٔ آوارهٔ دوست

هست پروارهٔ او را رهی از بام فلک

همت شاه جهان ساکن پروارهٔ دوست

شاه بهرامشه آن شه که همیشه کف او

سبب آفت دشمن بود و چارهٔ دوست

زخم و رحم و بد و نیکش ز ره کون و فساد

تا ابد رخنهٔ دشمن بود و یارهٔ دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 11:53 AM

گل به باغ آمده تقصیر چراست

ساقیا جام می لعل کجاست

به چنین وقت و چنین فصل عزیز

کاهلی کردن و سستی نه رواست

ای سنایی تو مکن توبه ز می

که ترا توبه درین فصل خطاست

عاشقی خواهی و پس توبه کنی

توبه و عشق بهم ناید راست

روزکی چند بود نوبت گل

روزه و توبه همه روز بجاست

جز از آن نیست که گویند مرا

یار بود آنکه نه از مجمع ماست

شد به بد مردی و میخانه گزید

نیک مردی را با زهد نخواست

من به بد مردی خرسند شدم

هر قضایی که بود خود ز قضاست

ای بدا مرد که امروز منم

ای خوشا عیش که امروز مراست

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 11:53 AM

ای مستان خیزید که هنگام صبوحست

هر دم که درین حال زنی دام فتوحست

آراست همه صومعه مریم که دم صبح

صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست

یک مطربتان عقل و دگر مطرب عشقست

یک ساقیتان حور و دگر ساقی روحست

طوفان بلا از چپ و از راست برآمد

در باده گریزید که آن کشتی نوحست

باده که درین وقت خوری باده مباحست

تو به که درین وقت کنی توبه نصوحست

خود روز همه نوبت تن خواهد بود

هین راح که این یک دودمک نوبت روحست

وز می خوش خسب گزین صبح سنایی

تا صبح قیامت بدمد مرد صبوحست

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 11:53 AM

رازی ز ازل در دل عشاق نهانست

زان راز خبر یافت کسی را که عیانست

او را ز پس پردهٔ اغیار دوم نیست

زان مثل ندارد که شهنشاه جهانست

گویند ازین میدان آن را که درآمد

کی خواجه دل و روح و روانت ز روانست

گر ماه هلال آید در نعت کسوفست

ور تیر وصال آید بر بسته کمانست

کاین کوی دو صد بار هزار از سر معنی

گشتست کز ایشان تف انگشت نشانست

آنکس که ردایی ز ریا بر کتف افگند

آن نیست ردا آن به صف دان طلسانست

گر چند نگونست درین پرده دل ما

میدان به حقیقت که ز اقبال ستانست

قاف از خبر هیبت این خوف به تحقیق

چون سین سلامت ز پی خواجه روانست

گویی که مگر سینهٔ پر آتش دارد

یا دیدهٔ او بر صفت بحر عمانست

این چیست چنین باید اندر ره معنی

آن کس که چنین نیست یقین دان که چنانست

نظم گهر معنی در دیدهٔ دعوی

چون مردمک دیده درین مقله نهانست

در راه فنا باید جانهای عزیزان

کاین شعر سنایی سبب قوت جانست

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 11:53 AM

نخواهم من طریق و راه طامات

مرا می باید و مسکن خرابات

گهی با می گسارم انده خویش

گهی با جام باشم در مناجات

گهی شطرنج بازم با حریفان

گهی راوی شوم با شعر و ابیات

گهی شه رخ شوم با عیش و راحت

گهی از رنج گردم باز شهمات

نخواهم جز می و میخانه و جام

نه محنت باشد آنجا و نه آفات

همیشه تا بوم در خمر و در قمر

بیابم راحتی اندر مقامات

چو طالب باشم اندر راه معشوق

طلب کردن بود راه عبادات

طریق عشق آن باشد که هرگز

نیابد عاشق از معشوق حاجات

چنین دانم طریق عاشقی را

که نپذیرد به راه عشق طامات

ز چیزی چون توان دادن نشانی

که پیدا نیست اندر وی اشارات

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 11:53 AM

هر آن روزی که باشم در خرابات

همی نالم چو موسی در مناجات

خوشا روزی که در مستی گذارم

مبارک باشدم ایام و ساعات

مرا بی خویشتن بهتر که باشم

به قرایی فروشم زهد و طاعات

چو از بند خرد آزاد گشتم

نخواهم کرد پس گیتی عمارات

مرا گویی لباسات تو تا کی

خراباتی چه داند جز لباسات

گهی اندر سجودم پیش ساقی

گهی پیش مغنی در تحیات

پدر بر خم خمرم وقف کردست

سبیلم کرد مادر در خرابات

گهی گویم که ای ساقی قدح گیر

گهی گویم که ای مطرب غزل‌هات

گهی باده کشیده تا به مستی

گهی نعره رسیده تا سماوات

مرا موسی نفرماید به تورات

چو کردم حق فرعونی مکافات

چو دانی کاین سنایی ترهاتست

مکن بر روی سلامی خواجه هیهات

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 11:53 AM

تا سوی خرابات شد آن شاه خرابات

همواره منم معتکف راه خرابات

کردند همه خلق همی خطبهٔ شاهی

چون خیل خرابات بر آن شاه خرابات

من خود چه خطر دارم تا بنده نباشم

چون شاه خرابات بود ماه خرابات

گر صومعهٔ شیخ خبر یابد ازین حرف

حقا که شود بندهٔ خرگاه خرابات

بشنو که سنایی سخن صدق به تحقیق

آن کس که چنو نیست هواخواه خرابات

او نیست به جز صورت بی هیئت بی روح

افگنده به میدان شهنشاه خرابات

آن روز مبادم من و آن روز مبادا

بینند ز من خالی درگاه خرابات

شیر نر اگر سوی خرابات خرامد

روباه کند او را روباه خرابات

آنکو «لمن الملک» زند هم حسد آید

او را ز خرابات و علی‌الاه خرابات

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 11:53 AM

چه خواهی کرد قرایی و طامات

تماشا کرد خواهی در خرابات

زمانی با غریبان نرد بازم

زمانی گرد سازم با لباسات

گهی شه رخ نهم بر نطع شطرنج

گهی شه پیل خواهم گاه شهمات

گهی همچون لبک در نالش آیم

گهی با ساتکینی در مناجات

گهی رخ را نهاده بر زمین پست

گهی نعره کشیده در سماوات

چنان گشتم ز مستی و خرابی

که نشناسم عبارات از اشارات

نه مطرب را شناسم از موذن

نه دستان را شناسم از تحیات

شنیدم من که شاهی بنده را گفت

که تو عبد منی پیش آر حاجات

همی گفت ای سنایی توبه ننیوش

که من باشم بپاهم در مناجات

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 11:53 AM

زینهاد این یادگار از دست رفت

در غم تو روزگار از دست رفت

چون مرا دل بود با او برقرار

دل شد و با دل قرار از دست رفت

سیم و زر بودی مرا و صبر و هوش

در غم تو هر چهار از دست رفت

پای من در دام تو بس سخت ماند

گر نگیری دست کار از دست رفت

یار بودی مر مرا از روی مهر

یاری اکنون کن که یار از دست رفت

اینهمه خوارست کاندر عاشقی

چون سنایی صد هزار از دست رفت

ادامه مطلب
دوشنبه 3 آبان 1395  - 11:53 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 56

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4366653
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث