هر چند که رنج بیشتر خواهی برد
هر پی که بری تو بیخبر خواهی برد
گاهی سر او داری و گاهی سر خود
چون با دو سر این راه بسر خواهی برد
هر چند که رنج بیشتر خواهی برد
هر پی که بری تو بیخبر خواهی برد
گاهی سر او داری و گاهی سر خود
چون با دو سر این راه بسر خواهی برد
گر خاصه نیی تو، عام میباید بود
ور پخته نیی تو، خام میباید بود
در کفر نیی تمام و در ایمان هم
در هرچه دری، تمام میباید بود
ای در رهِ دین و کارِ کفر آمده سُست
نه مؤمن اصلی و نه کافر بدرست
بر روی و ریا طاعت تو معصیت است
با مفسدِ فاش باش یا زاهدِ رُست
تا چند به فکر نفس مشغول شوی
گه با سرِ کار و گاه معزول شوی
آن روز که مردود همه خلق تویی
آن روز درین کارتو مقبول شوی
هر دل که تمام از سردردی برخاست
هستیش ز پیش همچو گردی برخاست
آنگاه اگر مخنثّی در همه عمر
در سایهٔ او نشست مردی برخاست
چون کرد شراب شرک و غفلت مستت
عالم عالم، غرور در پیوستت
چندان که مپرس سرفرازی هستت
تاتن بنیوفتی که گیرد دستت
ای تن دل ناموافقت میداند
وز روی و ریا منافقت میداند
هر فعل که میکنی، بد و نیک، مپوش
گو خلق بدان، چو خالقت میداند
گه در وصف دین یگانهای میجویی
گاه از کف کفر دانهای میجویی
چون از سر خویش بر نمیدانی خاست
ای تر دامن! بهانهای میجویی
ای دل نه به کفر ونه به دین خواهی مرد
بیچاره تو ای دل! که چنین خواهی مرد
نه در کفری تمام ونه در دین هم
گه این و گه آن مُذَبْذِبِین خواهی مرد
خود را به محال خود دچار آیی تو
چون خاک رهی چه باد پیمایی تو
کم کاستی تو باشد ای بی حاصل
هرچیز که از خویش درافزایی تو