بگذر ز خیال آن و این، کار اینست
بگشا نظر جمال بین، کار اینست
گر جیم جمال یافت در جهان تو جای
در میم مراقبت نشین، کار اینست
بگذر ز خیال آن و این، کار اینست
بگشا نظر جمال بین، کار اینست
گر جیم جمال یافت در جهان تو جای
در میم مراقبت نشین، کار اینست
گر میخواهی که وقت خودداری گوش
رنجی که به تو رسد مرنج و مخروش
گر هر دو جهان چو بحر آید در جوش
جمعیت خود به هر دو عالم مفروش
شایستهٔ آن کمال مینتوان شد
مستطمع هر محال مینتوان شد
گر هر دو جهان کرامت ما گیرد
گو گیر که در جوال مینتوان شد
هر لحظه هزار مشکلم پیوسته است
هیچ است ز هرچه حاصلم پیوسته است
میباز برد مرا ز یک یک پیوند
این درد که در جان و دلم پیوسته است
نابرده می عشق، قرارت ای دل
چندین چه گرفتهست خمارت ای دل
گر میخواهی که جانت در پرده شود
پیوند بریدن است کارت ای دل
پیوستن تو به یک به یک بسیاریست
بگسل که قبول خلق مشکل کاریست
میدان به یقین که در میان جانت
هرجا که خوش آمدی بود زناریست
آن را که بخود بر سر یک موی سر است
مجهولی او مفرّحی معتبر است
کم شو تو که تا ماندهای یک سر موی
پیری طلبیدنت خطر در خطر است
دیوانه اگر مقید زنجیرست
سر تا سر کار او همه تقصیرست
تا شیوهٔ تو تصرّف و تدبیرست
یک یک چیزت که هست دامنگیرست
تا چند ترا ز پرده بیش آوردن
در هر نفسی تفرقه پیش آوردن
دانی که عذاب سختتر چیست ترا
تنها بودن روی به خویش آوردن
او را خواهی از زن و فرزند ببر
مردانه همی ز خویش و پیوند ببر
چون هرچه که هست، بند راهست ترا
با بند چگونه میروی،بند ببر