چون خواهد بود در کمین افتادن
بر خاستنت زیرترین افتادن
انصاف بده دلا که کاری است عظیم
در ششدرهٔ روی زمین افتادن
چون خواهد بود در کمین افتادن
بر خاستنت زیرترین افتادن
انصاف بده دلا که کاری است عظیم
در ششدرهٔ روی زمین افتادن
گر دل بر امید رهنمون بنشیند
ور در غم خود میان خون بنشیند
در ششدرهٔ خوف و رجا مانده است
تا آخر کار مهره چون بنشیند
آن کس که تمام متّقی خواهد بود
ایمن بدنش احمقی خواهد بود
جز در دم واپسین نگردد روشن
تا خواجه سعید یا شقی خواهد بود
چندان که ز مرگ میبگویم دل را
تنبیه نمیاوفتد این غافل را
مشکل سفری است ای دل غافل در پیش
چه ساختهای این سفر مشکل را
گر تن گویم عظیم سست افتادست
ور دل گویم نه تن درست افتادست
این چندینی مصیبتم هر روزی
ازواقعهٔ شب نخست افتادست
خون شد همه جانها و جگرها همه ریش
و آگاه نگشت هیچ کس از کم و بیش
خوش خوش بشنو حدیث خویش ای درویش
از پس منشین که کار داری در پیش
چون نشنودی ز یک مسافر که چه بود
کی بشناسی اول و آخر که چه بود
هرحکم که کردهاند، در اول کار،
آگاه شوی در دم آخر که چه بود
گاه از سر طاعتی برون آیی تو
گه در کف معصیت زبون آیی تو
نومید مشو هرگز و امید مدار
تا آخر دم ز کار چون آیی تو
گر عقل تو کامل است کم خور غم خویش
هرکس را عالمی و تو عالم خویش
کس ماتم تو، چنانکه باید، نکند
بر خود بگری و خود بکن ماتم خویش
گر دیدهوری جمله نکو باید دید
بر باید رفت و پس فرو باید دید
بنگر به درختِ سرنگونسار که چیست
یعنی همه شاخِ صنعِّ او باید دید