به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دوستان در گوشهٔ چشم تغافل جا کنید

تا به عقبا سیر این دنیا و مافیها کنید

خاک بر فرق خیال پوچ اگر باز است چشم

مفت امروپد این امروز بی‌فرداکنید

غیر آزادی‌ که می‌گردد حریف سوز عشق

بهر ضبط این می آغوش پری میناکنید

ساقی این بزم بی‌پرواست مستان بعد ازین

چشم مخمورش به یاد آرید و مستیها کنید

غیرت آن قامت رعنا بلند افتاده است

یک سر مژگان اگر مردید سر بالا کنید

می‌کند یک دیده ی بیدار کار صد چراغ

روزنی زین خانهٔ تار‌بک بر دل واکنید

زین عمارتها که طاقش سر به‌ گردون می‌کشد

گردبادی به که در دشت جنون برپا کنید

چارسوی اعتبارات از زیانکاری پر است

عاقبت سود است اگر با نیستی سودا کنید

آسمانها در غبار تنگی دل خفته است

بهر این آیینه ظرفی از صفا پیدا کنید

جز فراموشی ز ما بیحاصلان بیحاصلست

گر دماغ انفعالی هست یاد ما کنید

شیوه ادبار زیب جوهر اقبال نیست

هرزه می‌گردد سر بی‌مغز ما را پا کنید

از فضولی منفعل باشید کار این است و بس

خواه اظهار گدایی خواه استغنا کنید

شور و شر بسیار دارد با تعلق زیستن

کم زبیدل نیستند این فتنه از سر واکنید

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:39 PM

 

دل شکستی دارد از معموره بر هامون زنید

چینی مو دار ما را بر سر مجنون زنید

از خمار عافیت عمری‌ست زحمت می‌کشیم

جام ما بر سنگ اگر نتوان زدن در خون زنید

آه از آن شبنم‌ که خورشیدش نگیرد در کنار

تا عرق دارد جبین بر شرم طبع دون زنید

سرو این‌گلزار پر شهرت نوای بی‌بری‌ست

بی‌نقط چند انتخاب مصرع موزون زنید

خال مشکین نیز با چشم سیه هم نسبت است

ساغر می‌گر نباشد حبی از افیون زنید.

بی‌ تمیزی این زمان مضراب ساز عالم است

جای نی چندی نفس بر رشتهٔ قانون زنید

هیچکس را ذوق تفتیش‌کسی منظور نیست

نعل بی‌مقصد روی حیف است اگر واژون زنید

عالمی دارد خرابات تأمل در بغل

خم گریبان‌ست بر تدبیر افلاطون زنید

دیدهء عبرت نگاهان ازکواکب نیست کم

بخیه‌ها بر جامهٔ عریانی گردون زنید

کر نفس دزدد هوس تشویش امکان هیچ نیست

ای ‌گهرها مهر بر طومار این جیحون زنید

مجلس اوهام تا کی ‌گرم باید داشتن

یک ‌شرر شوخی بس‌است آتش درین‌کانون زنید

غافلان باید ز شمع آموخت طور عافیت

یک‌دو ساعت سر به‌جیب‌ازخود قدم‌ببرون‌زنید

وعدهٔ دیدار تا فردا قیامت می‌کند

فال بینش مفت فرصتهاست ‌گر اکنون زنید

ناله می‌گویند تا آن‌ کوچه راهی می‌برد

تا نفس باشد چو بیدل بر همین افسون زنید

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:39 PM

 

شورحاجت تاکی ازحرص دو دل باید شنید

یک عرق حرف ازجبین منفعل باید شنید

نیک‌و بد سربرخط تسلیم فرمان قضاست

این صدا از ریزش خون بحل باید شنید

عالمی را سرکشی بر باد غارت داده است

حرف امن ازآتش نامشتعل باید شنید

آن خروش صور کز دورت به گوش افتاده است

تا نفس باقیست ما را متصل باید شنید

اطلس افلاک هم زین پیش در یادم نبود

این زمان طعن لباس از آب و گل باید شنید

غافل از فهم زبان درد بودن شرط نیست

ناله هم هرچند باشد دل کسل باید شنید

مقتضای عجز عجز است از فضولی شرم دار

هرچه گوید عشق درگوشت خجل باید شنید

محرم اسرارخاموشان زبان وگوش نیست

من شکست رنگم آوازم ز دل باید شنید

بیدل این شور بد و نیکی که تکلیف ‌کریست

پنبه تا درگوش باشد معتدل شنید

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:39 PM

 

کامجویان اندکی بر مطلب استغنا زنید

یک تغافل برخیال پوچ پشت پا زنید

غنچه دارد لذّت سربستهٔ عیش بهار

لب اگر آید بهم ‌بوسی بر آن لبها زنید

سیلی امواج وقف خانه بر دوش حباب

لنگری چون موج ‌گوهر در دل دریا زنید

شمع می‌گوید که ای در بند خواب افسردگان

شعله هم آب است ‌گر بر روی غفلت وازنید

ذوق حال از نام استقبال باطل می‌شود

نیست امروز آنقدر فرصت‌ که بر فردا زنید

گر برون تازید از آرایش نام و نشان

تخت آزادی به دوش همّت عنقا زنید

رنگ گل ‌را ترجمان ‌گر غنچه ‌باشد خوش اداست

خنده‌ها چون باده باید از لب مینا زنید

کلفت خمیازه از درد شکستن بدتر است

تا به‌ کی حسرت ‌کشد سنگی به جام ما زنید

زان پری جز بی‌ نشانی بر نمی‌دارد نقاب

تا ابد گر شیشهٔ تحقیق بر خارا زنید

عمر ها شد ناز فطرت سرنگون خجلت است

دامن‌.گردی که دارید اندکی بالا زنید

بیدل از ساز نفس این نغمه می‌آید به‌گوش

کای اسیران خانه زندان است بر صحرا زنید

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:39 PM

 

همتی‌ گر هست پایی بر سر دنیا زنید

همچو گردون خیمه‌ای در عالم بالا زنید

خانه‌پردازی نمی‌باید پی آرام جسم

این غبار رفته را در دامن صحرا زنید

نیست ساز عافیت در محفل‌گفت و شنود

گوش اگر باز است باری قفل بر لب ها زنید

می‌توان فرهاد شد گر بیستون نتوان شدن

تیغ اگر بر سر نباشد تیشه‌ای بر پا زنید

شهرت موهوم ننگ بی‌نشانی تا به کی

آتش‌ گمنامیی در شهپر عنقا زنید

نقد راحت برده‌اند از کیسه‌گاه زندگی

بعد از این چون شعله در خاکستر خود وازنید

خاک صحرای فنا خمخانهٔ جوش بقاست

یک قلم ساحل شوید و ساغر دریا زنید

کشتهٔ تیغ نگاه لاله‌ رویانیم ما

شمع داغی بر سر لوح مزار ما زنید

بزم ما را غیر قلقل مطربی در کار نیست

ساقیان دستی به ساز گردن مینا زنید

بیقراری همچو اشک از دیده‌ها افتادنست

حلقه‌ای چون داغ باید بر در دلها زنید

حسرت می گر نباشد نیست تشویش خمار

بشکنید امروز جام و سنگ بر فردا زنید

مصرع آهی ‌که گردد از شکست دل بلند

گر فتد موزون به‌ گوش بیدل شیدا زنید

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:39 PM

 

زندگی افسرد فال شوخی سودا زنید

انتخاب عالم آشوبی ازین اجزا زنید

چند چون‌ گرداب باید بود محو پیچ و تاب

بر امید ساحلی چون موج دست و پا زنید

بر فروغ شمع بیداد نفس تیغ است و بس

چند چون زنگار بر آیینهٔ دلها زنید

شورتوفان حوادث بر محیط افتاده است

بعد ازین چون موج می بر کشتی صهبا زنید

باز آغوش دم تیغی مهیاکرده‌ایم

خنده‌ ای از بخیه می‌ باید به زخم ما زنید

جلوه در کار است غفلت چند ای بیحاصلان

چشم خواب‌آلود خود را یک دو مژگان پا زنید

راحتی ‌گر هست در آغوش ترک مدعاست

احتیاج آشوبها دارد به استغنا زنید

سیر نیرنگ جهان وقف تغافل خوشتر است

نعل واژونی به پای دیدهٔ بینا زنید

شعله‌سان چند از رک‌گردن علم افراشتن

سکهٔ افتادگی بک ره چو تقش پا زنید

بستن مژگان به چندین شمع دامن می‌زند

یک شبیخون برصف اندیشهٔ دنیا زنید

از پر عنقا صدایی می‌رسد کای غافلان

موج بسیار است اگر بیرون این درم‌با زنید

معنی آرام بیدل می‌توان معلوم‌کرد

گر به رنگ موج بر قلب ‌تپیدن‌ها زنید

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:34 PM

 

خاک شد رنگ تنزه گل آثار دمید

جوهر آینه واسوخت که زنگار دمید

دل تهی گشت ز خود کون و مکان دایره بست

نقطه تا صفر برآمد خط پرگار دمید

دیدهٔ بسته گشاد در تحقیقی داشت

مژه برداشتم و صورت دیوار دمید

تخم دل اینقدر افسون امل بار آورد

سبحه‌ای ‌کاشته بودم همه ز نار دمید

چشم حیران چقدر چشمهٔ معنی اثر است

آب داد آینه چندان ‌که خط یار دمید

هر کجا ریخت وفا خون شهید تو به خاک

سبزه همچون رگ یاقوت جگردار دمید

نفس سوخته مشق ادب ازخط تو داشت

نالهٔ ما به قد سبزه ز کهسار دمید

وضع بی‌ساختهٔ سایه کبابم دارد

به تکلف نتوان اینهمه هموار دمید

اثر فیض ز معدومی فرصت خجل است

صبح این باغ نفس در پس دیوار دمید

فرصت ناز شرار، آینهٔ عبرت ماست

زین ادبگاه نبایست به یکبار دمید

باز اندیشهٔ انشای که داری بیدل

که خط ازکلک تو چون ناله زمنقار دمید

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:34 PM

 

صبح شد در عرصهٔ‌گردون مگو خندان سفید

کف به لب آورده است این بختی کوهان سفید

تا کجا روشن شود عجز ترددهای خلق

بحر هم در خورد گوهر می‌کند دندان سفید

جاده‌پیمای عدم بودیم و کس محرم نبود

این ره خوابیده شد از لغزش‌ مژگان سفید

شبههٔ تحقیق نقشی می‌زند بر روی آب

جز سیاهی هیچ نتوان شد درین میدان سفید

زنگ دارد جوهر آیینهٔ عرض کمال

درکلف خوابید هرجا شد مه تابان سفید

تا نگردد سخت‌جانی دستگاه انفعال

استخوان در پیکر ما می شود پنهان سفید

زیرگردون چون سحردریک نفس‌گشتیم پیر

می‌شود موی اسیر‌ان زود در زندان سفید

راه غربت یک قدم رنجش کم از صد سال نیست

اشک را از دیده دوری‌کرد تا مژگان سفید

بزم می‌گرم است از دمسردی واعظ چه باک

برف‌نتواند شدن در فصل تابستان سفید

انتظار تیغ نازش انفعال آورد بار

چون‌عرق‌گردیدآخر خون‌مشتاقان سفید

می‌نوشتم نامه‌ای بی‌مطلب قربانیان

جوش نومیدی ز بس‌کف‌کرد شد عنوان سفید

کاروان انتظار آخر به جایی می‌رسد

بیدل از چشم ترم راهی‌ست تاکنعان سفید

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:34 PM

 

ز زلف و روی توتا دیده‌ام سیاه و سفید

به جای دیده پسندیده‌ام سیاه و سفید

ز خط و روی توکایینهٔ فریب‌نماست

ز شام و صبح چه فهمیده‌ام سیاه و سفید

ازآن زمان‌که به سرگشتگی‌ست نسبت من

به رنگ خامه بسی دیده‌ام سیاه و سفید

مژه به نرگس نیرنگ‌ساز او می‌گفت‌

غزاله‌ای چو تو نشنیده‌ام سیاه و سفید

ز بس شرار خیال تو در نظر دارم

چو داغ پنبه بود دیده‌ام سیاه و سفید

ز داغهای دل و اشک چشم تر بیدل

گل بهار جنون چیده‌ام سیاه و سفید

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:34 PM

 

پهلو به چرخ می‌زند امروز جاه عید

کج کرده است باز مه نو کلاه عید

دارد ز ماه نو همه تن یک خط جبین

یارب بر آستان که افتاد راه عید

گویا به وصف قبلهٔ معنی‌نواز ماست

این مصرع بلند فلک دستگاه عید

آن قبله‌ای‌ که جانب محراب ابروبش

خم دارد از هلال غرور نگاه عید

صبح وفا سرشته لب مهرپرورش

دارد تبسمی‌ که نیاید ز ماه عید

هرچند از هلال رقم ‌کرد روزگار

در چشم اعتبار خطی از گواه عید

پیش درش ز خجلت تسلیم بیدل است

تا آسمان نشان لب عذرخواه عید

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:34 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4368709
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث