به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

در هوای او دل هر ذره جانی می‌شود

ناله هم در یاد او سرو روانی می‌شود

لفظ عشقی برزبانها رنگ چندین علم ریخت

نقش پا هم بهر پابوست دهانی می‌شود

شوق می‌بالد، گناه شوخی اظهار نیست

مطلب از دل تا به لب آید فغانی می‌شود

گر چنین دارد کمین ناز ضعف پیکرم

صورت آیینه‌ام موی‌میانی می‌شود

آن حنایی پنجه‌ام‌ کز دامن هر برگ گل

نوبهار رنگ عیشم را خزانی می‌شود

تنگنای کلفتی چون دستگاه هوش نیست

ذرهٔ ما گر رود از خود جهانی می‌شود

درخور جهد است حاصلهاکه از بهر هما

سایه می‌سوزد نفس تا استخونی می‌شود

اوج عرفان را که برتر از کمند گفتگوست

هر که بر می‌آید از خود نردبانی می‌شود

در محبت بسکه مینایم شکست آماده ست

اشک هم بر من دل نامهربانی می‌شود

نیست بیدل وضع‌ خاموشی نقاب راز عشق

سرمه‌هم چون دود شمع اینجا زبانی می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:51 PM

 

بیخودی امشب پر و بال فغانی می‌شود

گر ندارد مدعا باری بیانی می‌شود

هیچ وضعی درطریق جستجوبیکارنیست

پای خواب‌آلود هم سنگ نشانی می‌شود

نشئهٔ تسلیم حاصل‌کن‌که مشتی خاک را

باد هم‌ گر می برد تخت روانی می‌ شود

موج این دریا به سعی ناخدا محتاج نیست

کشتی ما را شکستن بادبانی می‌شود

چون لطافت تهمت‌آلود کدورت شد بلاست

سایهٔ بال پری کوه گرانی می‌شود

رخ مپوش از من که چشم حسرت آهنگ مرا

هر سر مژگان پر و بال فغانی می‌شود

عاجزم چندانکه در عرض ضعیفیهای من

ناله ‌گر باشد نگاه ناتوانی می‌شود

گر چنین باشد فشار حسرت بال هما

مغزها آخر ز خشکی استخوانی می‌شود

بسکه گرمیهای صحبت پرفشان وحشت است

آتش این کاروان هم کاروانی می‌شود

راحت جاوید در ضبط عنان آرزوست

بال و پرگر جمع ‌گردد آشیانی می‌شود

سیر حق بیدل بقدر ترک اسباب است و بس

سوی او از هرچه برگردی عنانی می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:51 PM

 

چون رشته‌ای که ازگهر آگاه می‌شود

صد جاده از یک آبله‌کوتاه می‌شود

ای قاصد یقین املت رهزن است و بس

منزل مکن بلند که بیگاه می‌شود

نقاش نیست کلک ازل گر نظر کنی

آدم مصور از کلف ماه می‌شود

بیش وکم غنا هه اسماء حاجت است

فقر آن زمان ‌که‌ گل ‌کند الله می‌شود

بر خاتم قناعت درویش مشربی

کم نیست اینکه نام‌گدا شاه می‌شود

از آفت غرور حذرکن‌که همچو شمع

چشم از بلندی مژه‌ات چاه می‌شود

برهمزن وقار بزرگی ست‌گفتگو

کوه از صدا خفیفتر ازکاه می‌شود

چون آسمان‌ کمال بزرگان فروتنی است

وضع تواضع‌آب رخ جاه می‌شود

هر نعمتی‌که مائدهٔ حرص چیده است

انجام رغبتش همه اکراه می‌شود

از جادهٔ ادب منمایید انحراف

پا خصم دامنی‌ست‌که گمراه می‌شود

جزیاس نیست‌کروفرلاف زندگی

هر گه نفس بلند شود آه می‌شود

روزی ‌دو از تو شکوهٔ طالع غنیمت است

این عالم است کار که دلخواه می‌شود

بیدل به‌ناله خوکن‌و خواهی‌خموش باش

اینها فسانه‌ای‌ست که کوتاه می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:51 PM

 

آفات از هوس به سرت هاله می‌شود

این شعله‌ها ز دست تو جواله می‌شود

زبن‌کاروان چه سودکه هرکس چونقش پا

از سعی پیش تاخته دنباله می‌شود

بی‌شغل فتنه نیست چو نفس از فساد ماند

چون قحبهٔ عجوز که دلاله می‌شود

از محتسب بترس‌ که این فتنه‌زاده را

چون وارسند دختر رز خاله می‌شود

بی ‌سحر نیست هیأ‌ت شیخ از رجوع خلق

این خر تناسخی‌ست که گوساله می‌شود

سوداییان بخت سیه را ترانه‌هاست

طوطی هزار رنگ به بنگاله می‌شود

ما را قرینه دولت بیدار داده است

صبحی‌که در شب‌، او شفق لاله می‌شود

در وقت احتیاج‌، ز اظهار، شرم دار

چون شد بلند دست دعا ناله می‌شود

وامانده‌ام به راه تو چندانکه بر لبم

چون شمع حرف آبله تبخاله می‌شود

بیدل به شیب نام حلاوت مبر که نخل

دور اسث از ثمر چوکهن‌ ساله می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:51 PM

دل چو شد روشن جهان هم مشرب او می‌شود

شش جهت در خانه‌ٔ آیینه یک‌رو می‌شود

جوهر اخلاق نقصان می‌کشد از انفعال

برگ گر هر گه در آب افتاد کم‌بو می‌شود

هرچه‌ گفتیم از حیا دادیم بر باد عرق

حرف ما بیحاصلان سبز از لب جو می‌شود

درکمین هر وقاری خفتی خوابیده است

سنگ این کهسار-‌آخر بی‌ترازو می‌شود

فکرخویشم رهزن است از باغ و بستانم مپرن

گر همه بر چرخ‌تازم سیر زانو می‌شود

شکر احسان در زمین بی‌کسی بی‌ریشه نیست

سایهٔ دستی‌که افتد بر سرم مو می‌شود

بزم تجدید است اینجا فرصت‌ تحقیق‌کو

من منی دارم ‌که تا وا می‌رسم او می‌شود

قید هستی را دو روزی مغتنم باید شمرد

ای ز فرصت بیخبر صیادت آهو می‌شود

درخموشی لفظ ومعنی قابل تفریق نیست

حرف بیرنگ ازگشاد لب دوپهلو می‌شود

از تکلف نیز باید بر در اخلاق زد

این حنای پنجه ننگ دست و بازو می‌شود

ناز بیکاری نیاز غیرت مردی مکن

هرچه می‌آری به تکرار عمل خو می‌شود

از تواضع نگذری گر آرزوی عزتی‌ست

بیدل این وضعت به چشم هرکس ابرو می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:51 PM

 

خارج ابنای جنس است آنکه موزون می‌شود

قطره چون گردد گهر از بحر بیرون می‌شود

با همه افسردگی گر راه فکری واکنم

جیب ما خمخانهٔ جوش فلاطون می‌شود

شبنم و گل غیر رسوایی چه دارد زین چمن

گریهٔ بیدردی ما خنده مقرون می‌شود

خانه‌داری دیگر و صحرانوردی دیگر است

تاب دلتنگی ندارد آنکه مجنون می‌شود

از جنون‌کرر فر بر چرخ مفرازد سر

کاین صدای کوه آخر گرد هامون می‌شود

باکفن سازید پاک آلایش ننگ جسد

جامه چون شد شوخگین محتاج صابون می‌شود

سعد اگر خوانی چه حاصل طینت منحوس را

همچنان مسخ است اگر بوزینه‌، میمون می‌شود

زین غناها آنچه خواهی از صفای دل طلب

چون به صیقل می‌رسد آیینه قارون می‌شود

بی‌تکلف نیست موقوف دو مصرع وضع بیت

چون دو در مربوط هم‌ شد خانه موزون می‌شود

بر سرم‌ گر سایه افتد زان حنایی نقش پا

چون بهار از سایهٔ من خاک گلگون می‌شود

جهدها باید که جامی زین چمن آری به دست

آب تاگل هرقدم رنگی دگرخون می‌شود

تا کیت قلقل‌نواییهای آهنگ شباب

ای جنون‌پیمای غفلت شیشه واژون می‌شود

بیدل اشعار من از فهم کسان پوشیده ماند

چون عبارت نازک افتد رنگ مضمون می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

دون طبع قدرش از هوس افزون نمی‌شود

خاک به بباد تاخته‌گردون نمی‌شود

دل خون‌کنید و ساغر رنگ وفا زنید

برک طرب به جامهٔ گلگون نمی‌شود

جایی‌که عشق ممتحن درد الفت است

آه از ستمکشی‌که دلش خون نمی‌شود

بگذار تا ز خاک سیه سرمه‌اش کشند

چشمی‌که محو صنعت بیچون نمی‌شود

در طبع خلق وسوسهٔ اعتبارها

خاری‌ست ناخلیده که بیرون نمی‌شود

بی‌بهره را ز مایهٔ امداد کس چه سود

دریا حریف کاسهٔ واژون نمی‌شود

بی‌پاسبان به خاک فرو رفته‌گنج زر

پر غافل‌ست خواجه ‌که قارون نمی‌شود

گل‌، یاد غنچه می‌کند و سینه می‌درّد

رفت آنکه جمع می‌شدم اکنون نمی‌شود

بیتاب عشق را ز در و دشت چاره نیست

لیلی خیال ما ز چه مجنون نمی‌شود

دل بر بهار ناز حنا دوخته‌ست چشم

تا بوسه بر کفت ندهد خون نمی‌شود

بیدل تامل اینهمه نتوان به‌کار برد

کز جوش سکته شعر تو موزون نمی‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

موی دماغ جاه و حشم حل نمی‌شود

فغفور خاک‌گشت و سرش‌کل نمی‌شود

ما و من هوسکدهٔ اعتبار خلق

تقریر مهملی است‌که مهمل نمی‌شود

زبن گرد اعتبار مچین دستگاه ناز

بر یکدگر چو سایه فتد تل نمی‌شود

آیینه‌دار جوهر مرد استقامت است

پرداز تیغ کوه به صیقل نمی‌شود

افسردگی‌کمینگر تعطیل وقت ماست

تا دست گرم کار بود شل نمی‌شود

ناقدردان راحت وضع زمانه‌ای

تا دردسر به طبع تو صندل نمی‌شود

با این دو چشم کاینه‌دار دو عالم است

انسان تحیر است که احول نمی‌شود

زبن آرزوکه سرمه نظرگاه چشم اوست

حیف است اصفهان همه مکحل نمی‌شود

ای خواجه خواب راحت از اقبال رفته‌گیر

این کار بوریاست ز مخمل نمی‌شود

با وهم و ظن معامله طول اوفتاده است

عالم مفصلی‌ست که مجمل نمی‌شود

بیدل‌ کسی به عرش حقیقت نمی‌رسد

تا خاک راه احمد مرسل نمی‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

علم و عیان خلق به جز شک نمی‌شود

زین صفحه آنچه نیست رقم حک نمی‌شود

تمثال جزو از آینهٔ کل نموده‌اند

بسیار تا نمی‌دمد اندک نمی‌شود

رمز فلک شکافتن از حرف و صوت چند

غربال هم به لاف مشبک نمی‌شود

افشاندنی‌ست‌گرد تجرد هم از خیال

قطع ره فنا به‌لک و پک نمی‌شود

زاهد خیال جبه و دستار واگذار

اینها بزرگی سرکوچک نمی‌شود

دندان‌کشیدن از پس صد سال شیخ را

اعجاز قدرت است که کودک نمی‌شود

تصغیر ناتمامی القاب کس مباد

زن مرد غیرت است‌که مردک نمی‌شود

ربط وفاق قطره زگوهر چه ممکن است

در اهل اعتبار دو دل یک نمی‌شود

ظالم نمی‌کشد الم از طینت حسد

تنگی فشار دیدهٔ ازبک نمی‌شود

با اهل شرم دیده‌درایی سیه‌دلیست

افسوس‌، سنگ‌سرمه‌که عینک نمی‌شود

نومیدی آشنای نشان اجابت است

آهی ز دل‌کشید به ناوک نمی‌شود

بیدل هوا همین نفس است و نفس هوا

هستی و نیستی است‌که منفک نمی‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

طرهٔ او در خیالم ‌گر پریشان می‌شود

از نفس هم دل پریشانتر پریشان می‌شود

ای بسا طبعی ‌که در جمعیتش آوارگی‌ست

شعله از گل‌کردن اخگر پریشان می‌شود

از شکست خاطر ما هیچکس آگاه نیست

این غبار از عالم آنسوتر پریشان می‌شود

چون فنا نزدیک شد مشکل بود ضبط حواس

در دم پرواز بال و پر پریشان می‌شود

ای سحر بر گیر و دار جلوهٔ هستی مناز

این تجمل تا دم دیگر پریشان می‌شود

اینقدر گرد جهان ‌گشتن جنون آوارگیست

چرخ را هر صبح مغز سر پریشان می‌شود

هرزه‌گردی شاهد بی‌انفعالیهای ماست

خاک ما گر نم‌ کشد کمتر پریشان می‌شود

ای چراگاه هوس از آدمیت شرم دار

خرمنت در فکر گاو و خر پریشان می‌شود

خاکدان دهر بیدل مرکز آرام نیست

خواب ما آخر بر این بستر پریشان می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4368636
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث