به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

طرهٔ او در خیالم ‌گر پریشان می‌شود

از نفس هم دل پریشانتر پریشان می‌شود

ای بسا طبعی ‌که در جمعیتش آوارگی‌ست

شعله از گل‌کردن اخگر پریشان می‌شود

از شکست خاطر ما هیچکس آگاه نیست

این غبار از عالم آنسوتر پریشان می‌شود

چون فنا نزدیک شد مشکل بود ضبط حواس

در دم پرواز بال و پر پریشان می‌شود

ای سحر بر گیر و دار جلوهٔ هستی مناز

این تجمل تا دم دیگر پریشان می‌شود

اینقدر گرد جهان ‌گشتن جنون آوارگیست

چرخ را هر صبح مغز سر پریشان می‌شود

هرزه‌گردی شاهد بی‌انفعالیهای ماست

خاک ما گر نم‌ کشد کمتر پریشان می‌شود

ای چراگاه هوس از آدمیت شرم دار

خرمنت در فکر گاو و خر پریشان می‌شود

خاکدان دهر بیدل مرکز آرام نیست

خواب ما آخر بر این بستر پریشان می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

فرصت ناز کر و فر ضامن ‌کس نمی‌شود

باد و بروت خودسری مد نفس نمی‌شود

دل به تلاش خون‌کنی تا برسی به ‌کوی عجز

پای مقیم دامنت آبله‌رس نمی‌شود

عین و سوا فضولی فطرت بی‌تمیز توست

زحمت‌آگهی مبر، عشق هوس نمی‌شود

قدرشناس داغ عشق حوصله جوهر فناست

وقف ودیعت چنار آتش خس نمی‌شود

ذوق ز خویش رفتنی در پی‌ات اوفتاده است

تا به ابد اگر دوی‌، پیش تو پس نمی‌شود

قافله‌های درد دل‌ گشته نهان به زبر خاک

حیف‌که‌گرد این بساط شور جرس نمی‌شود

نیست مزاج بوالهوس مایل راز عاشقان

قاصد ما سمندر است عزم مگس نمی‌شود

راه خیال زندگی یک دو قدم جریده رو

خانهٔ زبن پی فراغ جای دو کس نمی‌شود

چند دهد فریب امن‌، سر، ته بال بردنت

گر همه فکر نیستی است‌، غیر قفس نمی‌شود

دست به خود فشانده را با غم دیگران چه‌کار

لب به فشاراگر رسد رنج نفس نمی‌شود

بیدل از انفعال جرم دشمن هوش را چه باک

دزد شراب خورده را فکر عسس نمی‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

یاد تو آتشی است که خامش نمی‌شود

حق نمک چو زخم فرامش نمی‌شود

زین اختلاطها که مآلش ندامت است

خوشدل همان کسی که دلش خوش نمی‌شود

بوی‌ کباب مجلس تنهایی‌ام خوش است

کانجا جگر ز بی‌نمکی شش نمی‌شود

ملکی‌ست بیکسی‌ که در آنجا غریب یأس

گر می‌شود شهید ستمکش نمی‌شود

بیدل مزبل عقل‌، شراب تعلق است

مست تغافل این همه بیهش نمی‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

تا دم تیغت به عرض جلوه عریان می‌شود

خون زخم من چو رنگ ازگل نمایان می‌شود

گر چمن زین رنگ می‌بالد به یاد مقدمت

شاخ‌گل محمل‌کش پرواز مرغان می‌شود

تا نشاند برلب تیغ تو نقش جوهری

در دهان زخم عاشق بخیه دندان می‌شود

ترک‌خودداری‌ست‌مشکل ورنه مشت‌خاک‌ما

طرف دامانی ‌گر افشاند بیابان می‌شود

هرکه رفت از دیده داغی بر دل ما تازه‌کرد

در زمین نرم نقش پا نمایان می‌شود

کینه می‌یابد رواج از سرمهریهای دهر

آبروی آتش افزون در زمستان می‌شود

کلفت اسباب رنج، طبع حرص‌اندود نیست

خار و خس در دیده ی گرداب مژگان می‌شود

صافی دل را زیارتگاه عبرت کرده‌اند

هرکه میرد خانهٔ آیینه ویران می‌شود

حاکم معزول را از بی‌وقاری چاره نیست

زلف در دور هجوم خط مگس‌ ران می‌شود

اشک در کار است اگر ما رنگ افغان باختیم

هرچه دل ‌گم ‌می‌کند بر دیده تاوان می‌شود

شعلهٔ ما هرقدر خاکستر انشا می‌کند

جامهٔ عریانی ما را گریبان می‌شود

دستگاه هستی از وضع سحر ممتاز نیست

گردی از خود می‌فشاند هر که دامان می‌شود

کاهشم چون شمع مفت دستگاه حیرت است

نیست بی‌سود تماشا آنچه نقصان می‌شود

تا توانی بیدل از مشق فنا غافل مباش

مشکل هر آرزو زبن شیوه آسان می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

اشکم از پیری به چشم تر پریشان می‌شود

صبحدم جمعیت اختر پریشان می‌شود

می‌دهد سرسبزی این مزرع از ماتم نشان

دانه را از ریشه موی سر پریشان می‌شود

یک تپیدن پرده بردارد اگر شور جنون

بوی گل از ناله عریانتر پریشان می‌شود

رنگ را بر روی آتش نیست امکان ثبات

همچو خورشید از کف ما زر پریشان می‌شود

جادهٔ سرمنزل جمعیت ما راستی‌ست

چون برون‌ افتد خط از مسطر پریشان می‌شود

مقصدت وهم ‌است دل از جستجوها جمع ‌کن

رهرو اینجا در پی رهبر پریشان می‌شود

گر لب اظهار نگشایی نفس آواره نیست

موج می از وسعت ساغر پریشان می‌شود

چون نفس بی‌ضبط‌ گردد اشک باید ریختن

رشته هر گه بگسلد گوهر پریشان می‌شود

از تپیدن گرد نومیدی به گردون برده‌ایم

ناله می‌گردد خموشی ‌گر پریشان می‌شود

راز دل چندان‌ که دزدیدم نفس بی‌پرده شد

بیدل از شیرازه این دفتر پریشان می شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

طبع خاموشان به نور شرم روشن می‌شود

درچراغ حسن گوهر آب روغن می‌شود

پای آزادان به زنجیر علایق بند نیست

نام را قش نگینها چین دامن می‌شود

گر چنین دارد نگاه بی‌تمیزان انفعال

رفته رفته حسن هم آیینه دشمن می‌شود

قهر یک رنگان دلیل انقلاب عالم است

از فساد خون خلل ‌د‌ر کشور تن می‌شود

شرم این دریا زبان موج ما کوتاه‌ کرد

بال پرواز از تری وقف تپیدن می‌شود

جامهٔ فتحی چوگرد عجز نتوان یافتن

پیکر موج از شکست خویش جوشن می‌شود

با همه آسودگی دلها امل آواره‌اند

شوخی موج این‌گهرها را فلاخن می‌شود

در بساط جلوه ناموس تپشهای دلم

حیرت آیینه بار خاطر من می‌شود

گوهر ازگرد یتیمی در حصار آبروست

فقر در غربت چراغ زیر دامن می‌شود

گر چنین پیچد به گردون دود دلهای کباب

خانهٔ خورشید هم محتاج روزن می‌شود

جلوهٔ هستی ز بس کمفرصتی افسانه است

چشم تا بندند دیدنها شنیدن می‌شود

بیدل از تحصیل دنیا نیست حاصل جز غرور

دانه را نشو و نما رگهای گردن می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

هر کجا شمع تماشای تو روشن می‌شود

از زمین تا آسمان آیینه خرمن می‌شود

ما ضعیفان لغزشی داریم اگررفتار نیست

سایه را از پا فتادن پای رفتن می‌شود

موج گوهر با همه شوخی ندارد اضطراب

سعی چون بی‌مقصد افتد آرمیدن می‌شود

بسکه غفلت درکمین انقلاب آگهی‌ست

تاکسی چشمی‌کند بیدار خفتن می‌شود

گر چنین افسردن دل عقده‌ها آرد به بار

دانهٔ ما ریشه گل ناکرده خرمن می‌شود

فتنه‌ای دارد جهان ما و من کز آفتش

زندگانی عاقبت مشتاق مردن می‌شود

طبع ظالم از ریاضت عیب‌پوش عالم است

آهن قاتل چو لاغرگشت سوزن می‌شود

از فروغ جوهر بی‌اعتباریها مپرس

شمع ما در خانهٔ خورشید روشن می‌شود

آفت برق فنا را چاره نتوان یافتن

این‌گلستان هرچه دارد وقف گلخن می‌شود

صنعت خونریزی تیغش تماشاکردنی‌ست

بسمل ما می‌فشاند بال وگلشن می‌شود

فصل مختار است اما عجز پر بی‌دست و پاست

من نخواهم او شدن هرچند او من می‌شود

پیری و اشک ندامت همچو صبح و شبنم است

بیدل آخر حاصل از هر شیر، روغن می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

باد صحرای جنون هرگه‌ گل‌افشان می‌شود

جیبم از خود می‌رود چندانکه دامان می‌شود

پای تا سر عجز ما آیینه‌ نازکدلی‌ست

خاک را نقش قدم زخم نمایان می‌شود

پرده ناموس دردم از حجابم چاره نیست

گر گریبان ‌چاک سازم ناله عریان می‌شود

غنچهٔ دل به‌ که از فکر شکفتن بگذرد

کاین گره از بازگشتن چشم حیران می‌شود

نیستی آیینهٔ اقبال عجز ما بس است

خاک را اوج هوا تخت سلیمان می‌شود

معنی دل را حجابی نیست جز طول امل

ریشه چون در جلوه آید د!نه پنهان می‌شود

در گشاد عقده دل هیچ‌کس بی‌جهد نیست

موج گوهر ناخنش چون سود دندان می‌شود

ماند الفتها به یک سوتا در وحشت زدیم

چن دامن عالمی را طاق نسیان می‌شود

زندگانی را نفس سررشته‌ آرام نیست

موج‌ در‌یا را رگ خواب پریشان می‌شود

عافیت دور است از نقش بنای محرمی

خون بود رنگی‌کزو تصوبر انسان می‌شود

ای فضول و هم عقبا آدم از جنت چه دید

عبرت ‌است‌ آنجا که ‌صاحبخانه ‌مهمان می‌شود

غنچه‌وار از برگ عیش این چمن بی‌بهره ایم

دامن ماپرگل از چاک گریبان می‌شود

ناله‌ها در پردهٔ دود جگر پیچیده‌ایم

سطر این مکتوب تا خواندن نیستان می‌شود

مست جام‌ مشربم بیدل‌ که از موج می‌اش

جاده‌های دشت یکرنگی نمایان می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

جوهر تمکین مرد از لاف برهم می‌شود

ما و من چون بیش‌ می‌گردد حیاکم می‌شود

نیست آسان ربط قیل وقال ناموزون خلق

سکته می‌خواند نفس تا لب فراهم می‌شود

رفت ایامی‌که تقلید انفعال خلق بود

صورت‌سنگ این‌زمان عیسی‌و مریم می‌شود

ریشه‌ها دارد جنون تخم نیرنگ خیال

می‌کشد گندم‌ سر از فردوس و آدم می‌شود

دستگاه‌عشرت و اندوه این‌محفل دل‌است

شمع هنگام خموشی نخل ماتم می‌شود

حرف بسیار است اما هیچکس آگاه نیست

چون‌دو دل با یکدگر جوشد دو عالم می‌شود

جهد می‌باید،‌فسردن یک‌ قلم‌ بی‌جوهریست

تیغ چون ابرو ز بیکاری تبردم می‌شود

ای فقیر از کفهٔ تمکین منعم شرم دار

گر به تعظیم تو برخیزد ز جا کم می شود

کاروان سبحه‌ام اندوه واماندن کراست

هرکه پس ماند دم دیگر مقدم می‌شود

برنگرداند فنا اخلاق صافی‌طینتان

پنبه بعد از سوختنها نیز مرهم می‌شود

بار شرم جرأت دیدار سنگین بوده است

چشم برمی‌دارم و دوش مژه خم می‌شود

وصل خوبان مغتنم گیرید کز اجزای صبح

در بر گل ‌گریه دارد هرچه شبنم می‌شود

بگذرید ازحق‌که بر خوان مکافات عمل

دعوی‌ باطل قسم‌ گر می‌خورد سم می‌شود

با خموشی ساز کن بیدل که در اهل زمان

گر همه مدح است تا بر لب رسد نم می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

آتش شوق طلب آنجا که روشن می‌شود

گر همه مژگان به هم آریم دامن می‌شود

داغ را آیینهٔ تسلیم باید ساختن

ورنه ما را ناله هم رگهای گردن می شود

مدت موهوم عمرآخرنفس طی می‌کند

رشته چون ره‌ کوته از رفتار سوزن می‌شود

در سواد فقر دارد جوهر تحقیق نور

چون جهان تاریک گردد شمع روشن می‌شود

شیشه و سنگ آتش و آبند دور از کوهسار

عالمی با هم جدا از اصل دشمن می‌شود

از لب خندان به چشم جام می می‌گردد آب

عشرت سرشار هم سامان شیون می‌شود

پر میفشان بر دل ما دامن زلف رسا

زین اداها سبحه زنار برهمن می‌شود

ختم‌کار جستجو بر خاک عجز افتادنست

اشک چون ماند از دویدنها چکیدن می‌شود

گر تو هم از خود برون آیی جهان دیگری

دانه خود را می‌دهد بر باد و خرمن می‌شود

بیقراران جنون را منع وحشت مشکل است

ناله را زنجیر هم سامان رفتن می‌شود

نقش من‌گرد فنا، گل کردن من نیستی

چرخ هم خاک است اگر آیینهٔ من می‌شود

بیدل‌ امشب بسمل تیغ تمنای کی‌ام

بال من برگ گل از فیض تپیدن می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4371827
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث