به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دل ز هر اندیشه با رجی مقابل می‌شود

درخور تمثال این آینه بسمل می‌شود

آفت اشک است موقوف مژه برهم زدن

ربشهٔ ما گر بجنبد برق حاصل می‌شود

لب فروبندیم تا رفع دوبی انشا کنیم

در میان ما و تو ما و تو حایل می‌شود

گاه رحلت نیست تحریک نفس بی ‌وحشتی

جهد رهرو بیشتر در قرب منزل می شود

خامشی را دام راحت کن که اینجا بحر هم

هر قدر دزدد نفس در خویش ساحل می‌شود

گرد بیقدری عروج دستگاه حاجت است

اعتبار رفته آب روی سایل می‌شود

آنقدر آبم ز ننگ منت ابنای دهر

کز ندامت خاک گر ریزم به سر گل می‌شود

دمگاه عشق خالی نیست از نخجیر حسن

حلقهٔ ‌آغوش مجنون عرض محمل می‌شود

مرگ صاحب‌دل جهانی را دلیل‌کلفت است

شمع چون خاموش‌ گردد داغ محفل می‌شود

عالمی را کلفت ‌اندود تحیر کرد‌ام

با هزار آیینه یک آهم مقابل می‌شود

مژده ای بیدل‌ که امشب از تغافلهای ناز

آرزوها باز خون می‌گردد و دل می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

عرض هستی زنگ بر آیینهٔ دل می‌شود

تا نفس خط می‌کشد این ‌صفحه باطل می‌شود

آب می‌گردد به چندین رنگ حسرتهای دل

تاکف خونی نثار تیغ قاتل می‌شود

در پناه دل توان رست از دو عالم پیچ و تاب

برگهر موجی‌که خود را بست ساحل می‌شود

بسکه ما حسرت‌نصیبان وارث بیتابی‌ایم

می‌رسد بر ما تپیدن هرکه بسمل می‌شود

زندگانی سخت دشوار است با اسباب هوش

بی‌شعوری‌ گر نباشد کار مشکل می‌شود

اوج عزت درکمین انتظار عجز ماست

از شکستن دست در گردن حمایل می‌شود

بر مراد یک جهان دل تا به‌ کی گردد فلک

گر دو عالم جمع سازد کار یک دل می‌شود

در ره عشقت که پایانی ندارد جاده‌اش

هرکه واماند برای خویش منزل می‌شود

گر بسوزد آه مجنون بر رخ لیلی نقاب

شرم می‌بالد به خود چندانکه محمل می‌شود

انفعال هستی آفاق را آیینه‌ام

هرکه روتابد زخود با من مقابل می‌شود

کس اسیر انقلاب نارساییها مباد

دست قدرت چون تهی شد پای در گل می‌شود

این دبستان من و ما انتخابش خامی است

لب به دندان گر فشاری نقطه حاصل می‌شود

نشئهٔ آسودگی در ساغر یأس است و بس

راحت جاوید دارد هرکه بیدل می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

آخر از جمع هوسها عقده حاصل می‌شود

چون به هم جوشد غبار این و آن دل می‌شود

جرم خودداری‌ست از بزم تو دور افتادنم

قطره چون فال‌گهر زد باب ساحل می‌شود

دشت‌امکان‌یکقلم‌وحشت‌کمین‌بیخودی‌ست‌

گر کسی از خود رود هر ذره محمل می‌شود

قوّت پرواز در آسایش بال و پر است

هرقدر خاموش باشی ناله‌کامل می‌شود

کیست غیر از جلوه تا فهمد زبان حیرتم

مدعا محو است اگرآیینه سایل می‌شود

دوری مقصد بقدر دستگاه جستجوست

پا گر از رفتار ماند جاده منزل می‌شود

در طلسم پیری‌ام از خواب ‌غفلت چاره نیست

بیش دارد سایه دیواری ‌که مایل می‌شود

از مدارا آنکه بر رویت سپر دارد بلاست

در تنک‌رویی‌ دم شمشیر قاتل می‌شود

خط ‌کشیدن تاکی از نسیان به لوح اعتبار

فهم‌ کن ای بیخبر نقشی‌ که زایل می‌شود

چون نفس دریاب دل‌را ورنه این نخجیر یائس

می‌تپد بر خویشتن‌ چندانکه بسمل‌ می‌شود

شرم حسن از طینت عاشق تماشاکردنی‌ست

روی‌ او تا بر عرق زد خاک من‌ گل می‌شود

بیدل آسان نیست درگیرد چراغ همتم

کز دو عالم سوختن یک داغ حاصل می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

جزو موزون اعتدال جوهر کل می‌شود

چون شود مینا صدای‌ کوه قلقل می‌شود

جام الفت بسکه بر طاق نزاکت چیده‌اند

دور لطف از باد برگشتن تغافل می‌شود

درخور رفع تعلق عیش خرمن ‌کن‌ که شمع

خار پا چندان‌ که می‌آرد برون‌ گل می‌شود

عجز طاقت ‌کرد ما را محرم امداد غیب

اختیار آنجا که درماند توکل می‌شود

امشبم در دل خیالت مست جام شرم بود

کز نم پیشانی من شیشه ‌پُر مُل می‌شود

جرأت رفتار شمعم گر به این واماندگی‌ست

رفته رفته نقش پا درگردنم غل می‌شود

هرچه‌شد منسوب‌ مجنون ‌بی‌خروش‌عشق‌نیست

آهن ازگل‌ کردن زنجیر بلبل می‌شود

عافیت خواهی درین‌ بزم از من و ما دم مزن

زبن هوای تند شمع عالمی‌گل می‌شود

هرزه‌تاز گفتگو تا چند خواهی زیستن

گر نفس دزدی دو عالم یک تامل می‌شود

زین‌ترقیهاکه دونان سر به‌گردون سوده‌اند

گاو و خر را آدمی‌گفتن تنزل می‌شود

از تبختر بر قفا مفکن وفاق حاضران

هر سخن‌کاینجا سر زلف‌است‌کاکل می‌شود

با قد خم‌ گشته بیدل مگذر از طوف ادب

آه از آن جنگی ‌که میدانش سر پل می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

زندگی در ملک عبرت مرگ مفلس می‌شود

خون‌نمی‌باشد در آن‌عضوی ‌که‌بیحس ‌می‌شود

طبع ناقص را مبر در امتحانگاه کمال

کم‌عیاری‌ چون محک ‌خواهد، طلا، مس‌ می‌شود

بگذر از وهم فلکتازی‌که فکر آدمی

می‌کشد خط برزمین هرگه مهندس می‌شود

کیست تاگیرد عنان هرزه‌تازان خیال

عالمی در عرصهٔ شطرنج فارس می‌شود

از دل روشن طلب شیرازهٔ اجزای عشق

پرتو شمع آشیان رنگ مجلس می‌شود

سرنگونی می‌کشد آخربه باغ اعتبار

گردنی کز تاج زرین شاخ نرگس می‌شود

از نفس باید عیار ساز الفتهاگرفت

ای ز عبرت غافلان دل با که مونس می‌شود

هرچه‌گوبی بیدل از نقص وکمال آگاه باش

معنی از وضع عبارت رطب و یابس می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

ازکجا آیینه با مردم موافق می‌شود

شخص را تمثال خود دام علایق می‌شود

غیر نیرنگ تحیر در مقابل هیچ نیست

بی‌نقابیهای ما معشوق و عاشق می‌شود

عالم اسماست‌، از صوت و صدا غافل مباش

خلق ازامداد هم مرزوق و رازق می‌شود

در جهان بی‌نیازی فرق عین و غیر نیست

عمرها شد خالق عالم خلایق می‌شود

کم‌کمی ذرات چون‌جوشید با هم عالمی‌ست

وضع قنطاری‌ که دیدی جمع دانق می‌شود

هوش‌می‌باید، زبان‌سرمه هم بی‌حرف نیست

با سخن‌فهمان خط مکتوب ناطق می‌شود

آرزو از طبع مستغنی به هرجا کرد گل

بی‌تکلف گر همه عذراست وامق می‌شود

میل دنیا انفعال‌غیرت مردی مخواه

زبن‌هوس‌ گر صاحب‌تقواست فاسق می‌شود

اختلاط نفس ظالم خیر ما را کرده شر

آب‌ با آتش چو جوشی خورد محرق می‌شود

هرچه باشی از مقیمان در اقرار باش

کاذب قایل به‌ کذب خویش صادق می‌شود

عمر ارذل از گرانجانی وبال کس مباد

زندگی چون امتداد آرد تب دق می‌شود

عدل نپسندد خلاف وضع استعداد خلق

بپدل اینجا آنچه بهر ماست لایق می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

کی به آسانی دم آبم میسر می‌شود

دل به صد خون می‌گدازم تا لبی تر می‌شود

گر به این‌کلفت فغانم ربشه برگردون زند

سدره تا طوبی ز بار دل صنوبر می‌شود

سنگ را هم می‌توان برداشت بر دوش شرار

گر گرانیهای دل از ناله کمتر می‌شود

بی‌کمالی نیست معنی بر زبان خامشان

موج چون در جوی تیغ آسود جوهر می‌شود

خاک راه فقر بودن آبروی ما بس است

گر مس مردم ز فیض‌کیمیا زر می‌شود

نیست بی‌القای معنی حیرت سرشار ما

طوطی از آیینهٔ روشن سخنور می‌شود

حسرت دل را حساب از دیده باید خواستن

هرچه دارد شیشهٔ ما وقف ساغر می‌شود

در دبستان جنون از بس پریشان دفتریم

صفحهٔ ما را چو دریا موج مسطر می‌شود

شبنم اشکم عرق‌ گل ‌کرده‌ام یا آبله

کز سراپایم گداز دل مصور می‌شود

بسکه شرم خودنمایی آب می‌سازد مرا

آینه در عرض تمثالم شناور می‌شود

سکته بر طبع روان ظلم است جایز داشتن

بحر می‌لرزد بر آن موجی‌ که‌ گوهر می‌شود

بیدل از بی‌دستگاهی سر به‌ گردون سوده‌ایم

بال ما را ریختن پرواز دیگر می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

هرکجا عبرت به درس وعظ رهبر می‌شود

صورت پست و بلند دهر منبر می‌شود

چشم حرص افزود مقدار جهان مختصر

همچو اعداد اقل کز صفر اکثر می‌شود

غیر آغوش فنا سرمنزل آرام نیست

کشتی ما را همان‌گرداب‌، لنگر می شود

در محبت بیش از این ناکام نتوان زیستن

ازگداز آرزوها زندگی تر می‌شود

از سلامت اینقدر آواره‌گرد خفتیم

گرد ماگر بشکند سد سکندر می‌شود

آه عالم‌سوز دارد رشتهٔ پرواز ما

شعلهٔ آتش پر و بال سمندر می‌شود

آخرکار من و مای جهان بیرنگی‌ست

می‌گدازد این‌عرض چندان‌که جوهر می‌شود

راحت جاویدم از پهلوی عجز آماده است

سایه در هر جا برای خویش بستر می‌شود

ناتوان رنگم ‌، سراغ شعله‌ام از دود پرس

نیست جز آه حزین‌، چو ناله لاغر می‌شود

قامت خم خجلت عمر تلف‌ گردیده است

هرقدر مینا تهی شد سرنگونتر می‌شود

بسکه بیدل زین چمن پا در رکاب وحشتم

بر سپند شبنم من غنچه مجمر می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

تا مقابل بر رخ آن شعله پیکر می‌شود

جوهر آیینه‌ ها بال سمندر می‌ شود

گر چنین دارد اثر نیرنگ سودای خطش

صفحهٔ خورشید هم‌محتاج مسطر می‌شود

حسن و عشق آنجا که ‌با هم‌ جوش الفت می‌زند

نور شمع آیینه وپروانه جوهر می‌شود

در محبت نیز رنگ زرد دارد اعتبار

هرکسی را شمع‌ عزت روشن‌ از زر می‌شود

مژده ای‌ کوشش‌که از توفان‌عالمگیر شوق

خاک ساحل مرده ما هم شناور می‌شود

در هوایت نامهٔ آهی گر انشا می‌کنم

رنگم از بیطاقتی بال‌ کبوتر می‌شود

می‌فزاید رونق قدر من از طعن خسان

تیغ تمکین مرا زنگار جوهر می‌شود

بی‌نصیبان را هدیت مایهٔ‌گمراهی‌ست

سایه رنگش در فروغ مه سیه‌تر می‌شود

سعی پیری ‌کم بسازد دستگاه مستی‌ام

از خمیدن پیکر من خط ساغر می‌شود

در بساط پاکبازان خجلت آلودگی‌ست

گر به آب دیده طرف دامنی تر می‌شود

نسخهٔ ما ر ا ورق‌گرداندنی درکار نیست

دفترگل رنگ اگرگرداند ابتر می‌شود

بی‌ندامت نیست بیدل‌ وحشت اهل حیا

اشک‌را از ترک‌تمکین خاک بر سر می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

 

دل چو آزاد از تعلق شد منور می‌شود

قطره ای کز موج دامن چید گوهر می‌شود

گرد هستی عقدهٔ پرواز عالی فطرتی‌ست

از حجاب دود خویش این شعله اخگر می ‌شود

ای‌ که از لطف حقیقت آگهی خاموش باش

یک سخن هم ‌کز دو لب خیزد مکرر می‌شود

در خموشی بس حلاوتهاست از نی کن قیاس

چون نوا در دل‌ گره‌ گردید شکر می‌شود

هیچکس را در محعت شرم همچثبمی مباد

در هوایت هرکه گرید دیده‌ام تر می‌شود

عیب‌جو گر لاف بینش می‌زند آیینه‌وار

تیرباران زبان طعن جوهر می‌شود

گاو و خر از آگهی انسان نخواهدگشت لیک

آدمی گر اندکی غافل شود خر می‌شود

شوق می‌باید ز پا افتادگیها هم عصاست

خضر راهی گر نباشد جاده رهبر می‌شود

باد کبر از سر برون‌ کن ور نه مانند حباب

عاقبت این باده سنگ کاسهٔ سر می‌شود

تا گهر دارد صدف از شور دریا غافل است

آب در گوش کسی چون جا کند کر می‌شود

سجدهٔ سنگین‌دلان آیینه‌ٔ نامحرمی است

میل آهن‌ گر دوتا شد حلقه‌ٔ در می‌شود

عجز نومید از طواف‌ کعبه‌ٔ مقصود نیست

لغزش پای ضعیفان دست دیگر می‌شود

در عدم هم دور حسرت‌های ما موقوف نیست

خاک مستان رنگ تا گرداند ساغر می‌شود

غیر عزلت نیست بیدل باعث افواه خلق

مرغ شهرت را خم این دام شهپر می‌شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:45 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4368148
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث