به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دلیل شکوهٔ من سعی نارسا نشود

ز پافتادگی‌ام ‌ناله را عصا نشود

ز اشک راز محبت به دیده توفان کرد

دل‌گداخته آیینه تا کجا نشود

علا‌ج خسته‌ دلیها مجوز ز طبع درشت

که ‌نرم‌ تا نشود سنگ ‌مومیا نشود

بیان اگر همه مضروف خامشی باشد

چه ممکن است ‌که پامال مدعا نشود

ز چرب‌ و خشک به هر استخوان سر‌اغی هست

هما وگر نه چرا مایل گدا نشود

به پیری آنکه دل از شوخی هوس برداشت

به راستی‌ که خجالت‌کش عصا نشود

جنون چشم ترا دستگاه شوری نیست

که سرمه در نظرش بالد و صدا نشود

ازبن ستمکده سامان رنگ پیدایی

خجالتی‌ست ‌که یا رب نصیب ما نشود

به سعی بی‌اثری نچنان پرافشان باش

که شبنمت ‌گرهء خاطر هوا نشود

دل شکفته ندارد سراغ جمعیت

بر این‌ گره قدری جهد کن که وانشود

به دود وهم‌ گر از چرخ بگذرم بیدل

دماغ نیستی شعله‌ام رسا نشود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:39 PM

 

غرور ناز تو تهمت‌کش ادا نشود

به هیچ رنگ‌، می جامت آشنا نشود

طرف اگر همه شوق است ننگ یکتایی‌ست

شکستم آینه تا جلوه بی‌صفا نشود

به گلشنی ‌که شهیدان شوق بیدادند

جفاست بر گل زخمی که خون‌بها نشود

به راستی قدمی‌ گر زنی چو تیر نگاه

به هر نشان‌که توجه‌کنی خطا نشود

ز فیض رتبهٔ عجز طلب چه امکان است

که نقش پا به ره او جبین‌نما نشود

خموشی‌ام به‌ کمالی‌ست ‌کز هجوم شکست

صدا چو رنگ ز مینای من جدا نشود

امید صندل دردسر هوسها نیست

مباد دست تو با سودن آشنا نشود

اگر به ساز نفس تا ابد زنی ناخن

جز آن گره که در این رشته نیست وانشود

به هستی آن همه رنگ اثر نباخته‌ایم

که هر که خاک شود گلفروش ما نشود

بنای وحشت ما کیست تا کند تعمیر

به آن غبار که پامال نقش پا نشود

امید عافیتی هست در نظر بیدل

شکست رنگ مبادا گره‌گشا نشود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:39 PM

 

خواهش از ضبط نفس‌ گر قدمی پیش شود

ساغر همت جم ‌کاسهٔ درویش شود

هرکه قدر پس زانو نشناسد چون اشک

پایمال قدم هرزه‌دو خویش شود

می‌کشد خون امید از دل حسرت‌کش ما

سینهٔ هر که ز تیغ ستمی ریش شود

لذت وصل تو از کام تمنا نرود

هر سر مو به تنم‌ گر به مثل نیش شود

نیست دور از اثر غیرت ابروی‌کجت

جوهرآینه درتیغ ستمکیش شود

چشم ما حلقه به ‌گوش است به نقش قدمی

که به راه تو ز ما یک دو قدم پیش شود

فرصت ناز غنیمت شمر ای شوخ‌، مباد

حسن تابد سرالفت ز خط و ریش شود

آب یاقوت زآتش نتوان فرق نمود

اختلاط ار همه بیگانه بود خویش شود

راحت‌اندیش مباشید که در وادی عشق

وحشت آرام شود آهو اگر میش شود

گفتگو کم‌ کن اگر عافیتت منظور است

بحر هم می‌رود از خود چو هوا بیش‌شود

نکشی پای ز دامان تغافل‌ که شرار

رفته باشد ز نظر تا قدم‌اندیش شود

رشتهٔ سازکرم نغمه ندارد بیدل

گرنه مضراب قبولش لب درویش شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:39 PM

 

گر خیال‌گردش چشم توام رهبر شود

چون قدح هر نقش پایم عالم دیگر شود

سیل بیتاب مرا یارب نپیوندی به بحر

ترسم این جزو تپیدن مایهٔ‌ گوهر شود

عزت ترک تجمّل ازکرم افزونترست

سر به‌ گردون می‌فرازد نخل چون بی‌بر شود

گوهر ما را همان شرم است زندان ابد

از گشایش دست می‌شوید گره چون تر شود

تن‌پرستان هم مقیم آشیان معنی‌اند

مرغ اگر در تنگنای بیضه صاحب پر شود

تیغ ‌موجی برسرت ننوشت تعمیر محیط

ای حباب بی‌سر و پا خانه‌ات ابتر شود

نیست آسان می‌کشیهای بهشت عافیت

فرصتی باید که دل خون ‌گردد و کوثر شود

عافیتها درکمین حسرت واماندگیست

صبر کن ای شعله تا سعی تو خاکستر شود

از ره تقوا نگشتی محرم سر منزلی

بعد از این بر گمرهی زن‌ کاش راهی سر شود

نیست جز اشک ندامت در محیط روزگار

آنقدر آبی ‌که چشم آرزویی تر شود

شوخی یأسم همان ناموس اظهار است و بس

آه می‌بالد اگر مطلب نفس‌پرور شود

حسن سرشار طلب بیدل تماشاکردنی‌ست

گر سواد موج می خط لب ساغر شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:39 PM

 

گرنه مشت خاکم از اشک ندامت تر شود

ششجهت اجزای بی‌شیرازگی دفتر شود

گر مثالی پرده بردارد ز بخت تیره‌ام

صفحهٔ آیینه ماتمخانهٔ جوهر شود

چند بفریبد به حیرت شوخ بیباک مرا

نسخهٔ آیینه یارب چون دلم ابتر شود

چرب و نرمی آبیار دستگاه فطرت است

شعله چون با موم الفت یافت روشنتر شود

یک عرق نم کن غبار هرزه‌گرد خویش را

بعد از این آن به ‌که پروازت قفس‌پرور شود

خواب راحت شعله را در پردهٔ خاکستر است

گر غبار جست‌وجوها بشکنی بستر شود

ما سبکروحان ز نیرنگ تعلق فارغیم

عکس ما را حیرت آیینه بال و پر شود

در گلستانی‌که رنگ نقش پایت ریختند

بال طاووس از خجالت حلقه‌ساز در شود

عالمی از خود تهی کردیم و کاهش‌ها به‌جاست

پهلوی ما ناتوانان تا کجا لاغر شود

یک دو ساعت بیش نتوان داد عرض اعتبار

قطرهٔ ما ژاله می‌بندد اگر گوهر شود

مقصدم‌ چون‌ شمع‌ از این‌ محفل‌ سجود نیستی‌ست

سر به زیر پا نهم‌، ‌کاین یک قدم ره‌، سر شود

عالمی بیدل بیابان مرگ ذوق آگهی‌ست

معرفت غول ره است اما که را باور شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:39 PM

 

دل جهان دیگر از مرآت یکدیگر شود

نسخه بردارند چندان‌ کاین ورق دفتر شود

ناز دارد رشتهٔ آشفتگیهای نیاز

زلف معشوق است‌ کار من اگر ابتر شود

محوگردیدن سراپای مرا آیینه‌کرد

چون نگه درحیرت افتد عالم دیگر شود

تا دهد هر ذره من عرض حسرت‌نامه‌ای

این ‌کف خاکی ‌که دارم‌ کاش مشتی پر شود

ای فلک از مشت خاک من برانگیزان غبار

شاید این ننگ هیولا قابل پیکر شود

با نسب محتاج نبود صاحب ‌کسب و کمال

بی‌نیاز از بحر گردد قطره چون‌ گوهر شود

سبحه‌داران پر جنون‌پیمای بی‌کیفیتند

جاده این کاروان یارب خط ساغر شود

همچو عکس زنگی از آیینه می‌گردد عیان

بر رخ ویرانه‌ام مهتاب اگر چادر شود

نیست غیر از وعظ خاموشی ز فریادم بلند

همچو نی‌ گر بند بندم پایهٔ منبر شود

بی‌خموشی نیست ممکن پاس تمکین داشتن

موج درگوهرخزد هرجا نفس لنگرشود

بیدل آدم باش فکر راکب و مرکوب چیست

از هوس تا کی‌ کسی پالان‌ گاو و خر شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:39 PM

 

طبع قناعت اختیار مصدر زیب و فر شود

آب‌ گهر دمد ز صبر خاک فسرده زر شود

همت ‌پیری‌ام رساست‌ ضعف حصول مدعاست

هرچه به فکر آن میان حلقه شود کمر شود

پایهٔ اعتبارها فتنه کمین آفت است

از همه جا به‌ کوهسار زلزله بیشتر شود

جاده به باد داده را خوش‌نفسان دعا کنید

خواجه خدا کند که باز یک دو طویله خر شود

نیست جنون انقلاب باعث انفعال مرد

ننگ برهنگی‌کراست ابره‌گر آستر شود

یک دو نفس حباب‌وار ضبط نفس طرب شمار

رنگ وقار پاس دار بیضه مباد پر شود

خط جبین به فرق ماست، چاره ی همتی‌ کراست

با دم تیغ سرنوشت سجده مگر سپر شود

بخت سیه چو دود شمع چتر زده است بر سرم

اشک نشوید این‌ گلیم ‌تا شب من سحر شود

گرد خرامت از چمن برد طراوت بهار

گل زحیا عرق ‌کند تا پر رنگ تر شود

دوش نسیم وعده‌ای دل به تپیدنم‌ گداخت

حرف لبی شنیده‌ام گوش زمانه‌ کر شود

پهلوی ناز حیرتی خورده‌ام از نگاه او

اشک نغلتدم به چشم ‌گر همه تن‌ گهر شود

با همه عجز در طلب ریگ روان فسرده نیست

بیدل اگر ز پا فتد آبله راهبر شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:39 PM

 

گر چنین بخت نگون عبرت ‌کمین پیدا شود

هر قدر سر بر فلک سایم زمین پیدا شود

هیچکس محرم نوای سرنوشت شمع نیست

جای خط یارب زبانم از جبین پیدا شود

در گلستانی‌ که خواند اشک من سطر نمی

سایهٔ‌ گل تا ابد ابرآفرین پیدا شود

دامن وحشت ز سیر این چمن نتوان شکست

دیده مژگان برهم افشارد که چین پیدا شود

آن‌سوی خویشت چه عقبا و چه دنیا هیچ نیست

بگذر از خود تا نگاهی پیش‌بین پیدا شود

بازگرداند عنان جهد عیش رفته را

موم اگر از آب‌گشتن انگبین پیدا شود

بسکه بی رویت در این‌کهسار جانهاکنده‌ام

هرکجا نامم بری نقش نگین پیدا شود

ناله تا دستی‌ کند در یاد دامانت بلند

چون نیستانم ز هر عضو آستین پیدا شود

عالم آب است دشت و در ز شرم سجده‌ام

بی‌عرق‌ گردد جبینم تا زمین پیدا شود

در تماشاگاه امکان آنچه ما گم کرده‌ایم

بیدل آخر از نگاه واپسین پیدا شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:39 PM

 

حسن بی‌شرم ازهجوم بوالهوس محشر شود

ایمن ازگلچین نباشد باغ چون بی‌در شود

ساده‌لوحیهای دل عمری‌ست سرمشق غناست

آرزویارب مباد این صفحه را مسطر شود

خاک ارباب نظر سامان نور آگهی است

سرمه بایدکرد اگر آیینه خاکستر شود

شوخی حرف از زبان شرمسار ما مخواه

طایر از پرواز می‌ماند چو بالش تر شود

صفحهٔ دل را به داغی می‌توان آیینه ‌کرد

لفظ ازیک نقطه صاحب معنی دیگرشود

آسمان مشکل به آسانی دهد پرداز دل

بحر توفان‌ها کند تا قطره‌ا‌ی گوهر شود

ناتوانی سر متاب از جاده تسلیم عشق

خاک چون درسایه ی خورشید خوابد زر شود

سایه‌وار از بیکسیها حیله‌جوی غیرتم

بر سرم‌ گر خاک هم دستی‌ کشد افسر شود

حسرت مخموری آن چشم میگون برده‌ام

سرنوشت خاک من یارب خط ساغرشود

ای جنون تعمیر ازتشویش آسودن برآ

جان سختت چند خشت این‌کهن منظر شود

آرمیدن‌کو؟‌گرفتم ساعتی چون‌گردباد

در سر خاکت هوایی پیچد و افسر شود

بیدل از سرگشتگانی منزلت آوارگی‌ست

اضطرابت چند چون ریگ روان رهبر شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:39 PM

 

در بیابانی‌ که سعی بیخودی رهبر شود

راه صد مطلب به یک لغزیدن پا، سر شود

جزوها در عقده ی خودداری‌کل غافلند

نقطه از ضبط عنان ‌گر بگذرد دفتر شود

خشکی از طبع جهان آلودگی هم محوکرد

لاف چشم تر توان زد دامنی گر تر شود

گر همه گوهر بود نومیدیست افسردگی

از گرانباری مبادا کشتی‌ام لنگر شود

فال آسودن ندارد خودگدازیهای من

جمله پرواز است آن آتش که خاکستر شود

عقدهٔ ‌کارت دلیل اعتبار دیگر است

شاخ‌ گل چون غنچه آرد رشتهٔ‌ گوهر شود

بر شکست هر زیان تعمیر سودی بسته‌اند

فربهی وقف غناگر آرزو لاغر شود

چاره نتواند نهفتن راز ما خونین‌دلان

زخم‌ گل از بخیهٔ شبنم نمایان‌تر شود

خاک حسرت برده ای دارم‌که مانند جرس

ناله پیماید به‌جای باده، گر ساغر شود

صاحب آیینه نتوان گشت بی‌قطع نفس‌

بگذرد از زندگی تا .خضر، سکندر شود

وضع همواری ز ابنای زمان مطلوب ماست

آدمیت‌گر نباشد هر که خواهد خر شود

بیدل آسان نیست کسب اعتبارات جهان

سخت افسردن به‌خود بنددکه خاکی زر شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4370106
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث