به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هرکه را دیدم ز لاف ما و من شرمنده بود

شخص‌هستی‌چون‌سحر هرجانفس‌زد خنده‌بود

ماجرای چرخ با دلها همین امروز نیست

دانه‌ای گر داشت دایم آسیا گردنده بود

خودفروشان خاک گردیدند و نامی چند ماند

عالمی عنقاست اینجا نیستی پاینده بود

خلق از بی‌اتفاقی ننگ خفت می‌کشد

پنبه‌ها ربطی اگر می‌داشت دلق و ژنده بود

آرزوها در کمین نقب شهرت خاک شد

نام هم بهر فرورفتن زمینی‌ کنده بود

صورت آیینه جز مستقبل تمثال نیست

بی‌تکلف رفتهٔ ما بود اگر آینده بود

نرگسستانهاست گلجوش از غبار این چمن

خوش نگاهی از حیا چشمی به‌ خاک افکنده بود

بر سر فرهاد تا محشر قیامت می‌کند

تیشه‌ای ‌کز بی‌تمیزی روی شیرین‌ کنده بود

عالمی‌ زین انجمن‌در خود نفس‌دزدید و رفت

تا کجا بوی چراغ زندگانی ‌گنده بود

مستی و مخموری این بزم بی‌تغییر نیست

باده تا بوده است یکسر رنگ گرداننده بود

نُه فلک دیدیم و نگرفتیم ایراد دویی

از دم یک ‌شیشه‌گر این‌ شیشه‌ها آکنده بود

دوش جبر و اختیاری مبحث تحقیق داشت

جز به حیرت دم نزد بیدل چه سازد بنده بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

بسکه در ساز صفاکیشان حیا خوابیده بود

موی چینی رشته بست اما صدا خوابیده بود

کس به مقصد چشم نگشود از هجوم ما و من

کاروان در گرد آواز درا خوابیده بود

ای مکافات عمل پر بیخبر طی‌گشت عمر

در وداع هر نفس صبح جزا خوابید‌ه بود

با همه عبرت زتوفیق طلب ماندیم دور

چشم مالیدیم اما پای ما خوابیده بود

ما گمان آگهی بردیم ازبن بی‌دانشان

ورنه عالم یک قلم مژگان‌گشا خوابیده بود

عمرها شد انفعال غفلت از دل می‌کشیم

این ستمگر ساعتی از ما جدا خوابیده بود

سرکشی‌ کردیم از این غافل که آثار قبول

در تواضع خانهٔ قد دوتا خوابیده بود

زندگی افسانهٔ نیرنگ مژگان ‌که داشت

هرکه را دیدم درین ‌غفلت سرا خوابیده بود

فتنه‌خویی از تکلف‌ کرد بیدارم به پا

چون منی در سایهٔ برگ حنا خوابیده بود

همت قانع فریب راحت از مخمل نخورد

لاغری از پهلویم بر بوریا خوابیده بود

سخت بیدردانه جستیم از حضور آبله

هر قدم چشم تری در زبر پا خوابیده بود

آگهی توفان غفلت ریخت بیدل بر جهان

عالمی بیدار بود این فتنه تا خوابید‌ه بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

چون شرر اقبال هستی بسکه فرصت‌کاه بود

هر کجا گل ‌کرد روز ما همان بیگاه بود

بر خیال پوچ خلقی تردماغ ناز سوخت

شعله هم مغرور گل از پرده ‌های کاه بود

فهم ناقص رمز قرآن محبت درنیافت

ورنه یک سر نالهٔ دل مد بسم‌الله بود

فقر با ان ‌جز بی‌نقش غنا صورت نبست

تاگداگفتیم نامش در نگین شاه بود

در غرور آباد نقش هستی امکان چه یافت

هر کجا عرض کتان دادند نور ماه بود

هیچ کافر مبتلای ناقبولیها مباد

یاد ایامی‌که ما را در دل کس راه بود

دل به جیب محرمی آخر نفس را ره نداد

ییچ و تاب ربسمان از خشکی این چاه بود

گرد دامانی نیفشاندیم و فرصتها گذشت

دست فقر از آستین هم یک دو چین‌ کوتاه بود

جیب خجلت می‌درد ناقدردانیهای درد

چون سحر ما خنده دانستیم و در دل آه بود

تا کجا هنگامهٔ طبع فضول آراستن

عمر مستعجل ز ننگ وضع ما آگاه بود

می‌تند بیدل جهانی بر تک و تاز امل

نه فلک یک‌گردش ما سورهٔ جولاه بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

روزی‌ که عشق رنگ جهان نقش بسته بود

تقدیر، نوک خامهٔ صنعت شکسته بود

عیش و غمی که نوبر باغ تجدد است

چندین هزار مرتبه ازیاد جسته بود

خاک تلاش‌ کرد به سر، خلق بی‌تمیز

ورنه غبار وادی مطلب نشسته بود

این اجتماع وهم بهار دگر نداشت

رنگ پریدهٔ گل تحقیق دسته بود

ربط‌ کلام خلق نشد کوک اتفاق

تاری‌ که داشت ساز تعین ‌گسسته بود

عمری‌ست پاس وضع قناعت وبال ماست

وارستگی هم از غم دنیا نرسته بود

کس جان به در نبرد زآفات ما و من

سرها فکنده دم تیغ دو دسته بود

دیدیم عرض قافلهٔ اعتبارها

جمعیتی که داشت همین بار بسته بود

بیدل نه رنگ بود و نه بویی در چمن

رسواییی به چهره عبرت نشسته بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

نقش هستی جز غبار وهم نیرنگی نبود

چون سحر در کلک نقاش نفس رنگی نبود

منحرف شد اعتدال از امتحان بیش و کم

در ترازویی که ما بودیم‌، پاسنگی نبود

اینقدر از پردهٔ بی‌خواست توفان کرده‌ایم

ساز ما را با هزار آهنگ آهنگی نبود

مقصد دل هر قدم چندین مراحل داشته است

عمرها شد گرد خود گشتیم و فرسنگی نبود

هرکجا رفتیم پا در دامن دل داشتیم

سعی جولان نفس جز کوشش لنگی نبود

نام از شهرت کمینی شد گرفتار نگین

یاد ایّامی که پیش پای ما سنگی نبود

از فضولی چون نفس آوارهٔ دشت و دریم

ورنه دل هم آنقدرها خانهٔ تنگی نبود

دل ز پرخاش خروسان جمع باید داشتن

تاجداری این تقاضا می‌کند جنگی نبود

خاک را وهم سلیمانی به پستی داغ‌کرد

خوشتر از بر باد رفتن هیچ اورنگی نبود

ذوق تمثال است کاین مقدار کلفت می‌کشیم

گر نمی‌بود آینه در دست ما زنگی نبود

اینقدر وهمی که بیدل در دماغ زند‌ست

بی‌گمان معلوم شد کاین نسخه بی‌بنگی نبود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

یکدو دم هنگامهٔ تشویش مهر و کینه بود

هرچه دیدم میهمان خانهٔ آیینه بود

ابتذال باغ امکان رنگ گردیدن نداشت

هرگلی ‌کامسالم آمد در نظر پارینه بود

منفعل می‌شد ز دنیا هوش اگر می‌داشت خلق

صبر و حنظل در مذاق‌گاو و خر لوزینه بود

هیچ شکلی بی‌هیولا قابل صورت نشد

آدمی هم پیش از آن‌ کادم شود بوزینه بود

امتحان اجناس بازار ریا می‌داد عرض

ریشها دیدیم با قیمت‌تر از پشمینه بود

هرکجا دیدیم صحبتهای گرم زاهدان

چون نکاح دختر رز در شب آدینه بود

خاک‌شد فطرت‌ز پستی لیک‌مژگان برنداشت

ورنه از ما تا به بام آسمان یک زینه بود

تختهٔ مشق حوادث‌کرد ما را عاجزی

زخم دندان بیشتر وقف لب زیرینه بود

در جهان بی‌تمیزی چاره از تشویش نیست

ما به صد جا منقسم‌کردیم و دل در سینه بود

آرزوها ماند محو ناز در بزم وصال

پاس ناموس تحیّر مهر این ‌گنجینه بود

هرکجا رفتیم بیدل درد ما پنهان نماند

خرقهٔ دروبشی ما لختی از دل پنبه بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

ناله می‌افشاند پر در باغ ما بلبل نبود

عبرتی بر رنگ عشرت خنده می‌زد گل نبود

سیر این باغم نفس درپیچ وتاب جهد سوخت

موج خشکی داشت جوی آرزو سنبل نبود

وضع ترتیب تعلق غیر دردسر نداشت

خوشه بند دانه ی زنجیر جز غلغل نبود

رنگ حال هیچکس بر هیچکس روشن نشد

رونق این انجمن غیر از چراغ‌گل نبود

زین خمستان هیچکس سرشار معنی برنخواست

جامها بسیار بود اما یکی پر مل نبود

عالمی بر وهم رعنایی بساط ناز چید

موی چینی دستگاه طره و کاکل نبود

پرده‌ها برداشتیم از اعتبارات غرور

در میان خواجه و خر حایلی جز جل نبود

خلق بر خود تهمتی چند از تخیل بسته‌اند

ورنه سرو آزاد یا قمری اسیر غل نبود

پیکر خاکی جهانی را غریق وهم ‌کرد

از سر آبی ‌که بگذشتیم ما جز پل نبود

مستی اوهام بیدل بیدماغم ‌کرد و رفت

فرصتی می‌زد نفس در شیشه‌ها قلقل نبود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

تا دل از انجمن وصل تو مأیوس نبود

جوهر ناله درین آینه محسوس نبود

شب که شوق تو خسک در جگر محفل ریخت

شعلهٔ شمع به بیتابی فانوس نبود

بسکه نرنگ دو عالم به خرامت فرش است

نقش پا هم به رهت جز پر طاووس نبود

یاد آن عیش‌ که در انجمن ذوق وصال

داشت پیغام جضوری ‌که به صد بوس نبود

سعی پرواز من آخر عرقی ریخت به خاک

اشک هم اینقدرش‌ کوشش معکوس نبود

تا بر آییم ز خجلتکدهٔ دام امید

بال برهم زدنی جز کف افسوس نبود

سیر آیینهٔ دل ضبط نفس می‌خواهد

ورنه آزادی ما اینهمه محبوس نبود

نوبهاری ‌که تصور به خیالش خون است

ما به آن رنگ ندیدیم‌که محسوس نبود

جلوه در محفل ما جمله نقاب‌آرایی‌ست

شمع آن بزم نیفروخت‌که فانوس نبود

در تظلمکده دیر محبت بیدل

ناله فریاد دلی داشت‌که ناقوس نبود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

شب که جز یأس به کام دل مأیوس نبود

ناله هم غیر صدای‌کف افسوس نبود

از خودم می‌برد آن سیل‌که چون ریگ رو‌ان

آبش ازآینهٔ آبله محسوس نبود

دل مأیوس صنم خا‌نهٔ اندیشه کیست

رنگ اشکی نشکستیم‌ که ناقوس نبود

ناله در پرده ی دل بیهده می سوخت نفس

شمع ما اینهمه وامانده فانوس نبود

گوش ارباب تمیز انجمن سیماب است

ورنه بیتابی دل نیزکم از کوس نبود

ای جنون خوش ادب از کسوت هستی ‌کردی

آخر این جیب هوس پردهٔ ناموس نبود

زنگ غفلت شدم و پرده رازت ‌گشتم

صافی آینه جز دیده جاسوس نبود

تا به یک پر زدن آیینهٔ قمری میریخت

حلقهٔ داغ تو در گردن طاووس نبود

دل به هر رنگ‌که بستیم ندامت‌گل‌کرد

عکس و آیینه بهم جز کف افسوس نبود

سجده‌اش آیینهٔ عافیتم شد بیدل

راحت نقش قدم غیر زمین‌بوس نبود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

تا نفس ما ومن غبارنبود

همه بودیم و غیر یار نبود

نخل این باغ را به‌کسوت شمع

جز گداز خود آبیار نبود

سعی پرواز آشیان گم کرد

بی‌پر و بالی آشکار نبود

عالم آیینه خانهٔ سوداست

جز به خود هیچکس دچار نبود

هر حبابی‌که بازکرد آغوش

غیر درباب بی‌کنار نبود

چه حنا رنگ ناز بیرون داد

دست ما نیز بی‌نگار نبود

وهم بی‌پردگی قیامت‌کرد

نغمهٔ کس برون تار نبود

عثثبق‌از هرچه‌خواست‌شور انگیخت

خاک ما قابل غبار نبود

انتظار گل دگر داریم

اینقدر رنگ و بو بهار نبود

سیر بام سپهر هم کردیم

این هواها و هوای یار نبود

سیر بام سپهر هم‌کردیم

این هواها هوای یار نبود

حلقه‌گشتیم لیک بر در یاس

خلوتی داشتیم و بار نبود

محرمی چشم ما ز ما پوشید

چه توان کرد پرده‌دار نبود

نشنیدیم بوی زنده‌دلی

ششجهت غیریک مزار نبود

غم تیمار جسم باید خورد

رنج ما ناقه بود بار نبود

عجز جز زیر پاکجا تازد

سایه آخر شترسوار نبود

هیچکس قدر زندگی نشناخت

وصل ما مردن انتظار نبود

عالمی در خیال عشق و هوس

کارها کرد و هیچ ‌کار نبود

اینکه مختار فعل نیک و بدیم

بیدل آیین اختیار نبود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:25 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4371035
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث