به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

درشت‌خو سخنش عافیت ثمر نبود

صدای تار رگ سنگ جز شرر نبود

هجوم حادثه با صاف دل چه خواهدکرد

ز سیل خانهٔ آیینه را خطر نبود

غبار وحشت ما از سراغ مستغنی‌ست

به رفتن نگه از نقش پا اثر نبود

به عالمی که ادب محو بی‌نشانیهاست

هوس اگر همه عنقاست نامه‌بر نبود

به‌ کارگاه تآمل همان دل است نفس

گره به رشتهٔ‌ کارم‌ کم از گهر نبود

ز بخت شکوه ندارم‌ که نخل شمع مرا

بهار سوختنی هست اگر ثمر نبود

به رنگ ریگ روان رهنورد سودا را

به غیر آبلهٔ پا گل سفر نبود

در این محیط که هر قطره نقد باختن است

خوش آن حباب ‌که آهیش در جگر نبود

مخواه رنگ حلاوت زگفتگو بیدل

نیی‌ که ناله ‌کند قابل شکر نبود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:25 PM

 

نهال وحشت ما خالی از ثمر نبود

ز خود برآمدن ناله ناله بی‌اثر نبود

ز محو جلوه مجو لذت شناسایی

که چشم آینه را بهرهٔ نظرنبود

حصار عالم بیچارگی دهان بلاست

پناه ما دم تیغ است اگر سپر نبود

غبار هر دو جهان در سراغ ما خون ‌کرد

ز رنگ باخته در هیچ جا اثر نبود

ز سعی جسم مکش منت سبک‌روحی

خوش است بار مسیحا به دوش خر نبود

سراغ منزل مقصد ز خاکساران پرس

کسی چو جاده در این دشت راهبر نبود

ز بس که الفت مردم عذاب روحانی‌ست

فشار قبر چو آغوش یکدگر نبود

طلسم حیرت ما منظر تجلی اوست

غرور حسن ز آیینه بی‌خبر نبود

به غیر ساز عدم هرچه هست رسوایی‌ست

مباد سایهٔ شب بر سر سحر نبود

زبان چه عافیت اندوزد از سخن بیدل

ز عرض نغمهٔ خود، ساز صرفه‌بر نبود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:25 PM

 

ماضی ومستقبل این بزم حیرت حال بود

شخص از خود رفته در آیینه‌ها تمثال بود

سوختن همچون سپند از ننگ ایجادم رهاند

ورنه هستی برلب عرض نفس تبخال بود

بسکه یاس ناتوانی در مزاجم ریشه‌کرد

بر زبان خامه حرف مدعایم نال بود

هرقدر بر جا فسردم وحشتم سامان‌گرفت

چون غبار رنگ در ساز شکستم بال بود

غیر حسرت از جهان جستجوگردی نکرد

کاروان ما نگاه واپسین دنبال بود

خلق را در تیرباران هجوم احتیاج

آبرو تا بود وقف چشمهٔ غربال بود

هرکجا فال شکفتن زد بهار غنچه‌اش

صبح از ایجاد تبسم چین روی زال بود

بی‌نصیبان چشم درگرد دو رنگی باختند

ورنه حسنش را سواد هردو عالم خال بود

غیر را در دل شکوه عشق‌ گنجایش نداد

خانهٔ خورشید از خورشید مالامال بود

جلوهٔ عیش و الم یکسر به موهومی گذشت

عمر را کیفیت تصو‌یر ماه و سال بود

ماجرای سایه از خورشید هم روشن نشد

رفتنم از خویش، یا، زان جلوه استقبال بود

بیدل از بیدردی روز وداعت سوختم

سینه می‌کندی چه می‌شد گر زبانت لال بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:25 PM

 

روزی که بی تو دامن ضعفم به چنگ بود

عکسم ز آب آینه در زیر زنگ بود

چون لاله زین بهار نچیدیم غیر داغ

آیینه‌داری نفس اظهار رنگ بود

پروازها به زیر فلک محو بال ماند

گردی نشد بلند ز بس عرصه تنگ بود

بوس کفش تبسم صبح امید کیست

اینجا همین بهار حنا گل به چنگ بود

در عالمی ‌که بیخبر از خود گذشتن است

اندیشهٔ شتاب طلسم درنگ بود

صبری مگر تلافی آزار ما کند

مینا شکسته ‌آنچه ‌به دل بست سنگ بود

زنجیر ما چو زلف بتان ماند بی‌صدا

از بس غبار دشت جنون سرمه رنگ بود

حیرت ‌کفیل یکمژه تمهید خواب نیست

آینه داغ سایهٔ دیوار زنگ بود

آهی نکرد گل ‌که دمی از خودم نبرد

رنگ شکسته‌ام پر چندین خدنگ بود

بیدل به‌ جیب خویش فرو برد حیرتم

چشم به هم نیامده ‌کام نهنگ بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:25 PM

 

شب‌ که از جوش خیالت بزم‌ گلشن تنگ بود

برهوا چون نکهت‌گل آشیان رنگ بود

بعد ازبن از سایه باید دید عرض آفتاب

تا تغافل داشت حسن آیینهٔ ما زنگ بود

کس نمی‌گردد حریف منع از خود رفتگان

غنچه هم عمری به ضبط دامن دل چنگ بود

نوحه توفان ‌کرد هرجا نغمه سرکردیم ما

ساز ما را خیر باد عیش پیشاهنگ بود

هر قدر اسباب دنیا بیش‌، بار وهم بیش

مزرع هر کس درینجا سبز دیدم بنگ بود

ناله‌ای را از گداز شیشه موزون کرده‌ام

پیش ازبنم قلقل آوازشکست سنگ بود

ناتوانی برنیاورد از طلسم حیرتم

همچو موج‌ گوهرم یک ‌گام‌ صد فرسنگ بود

هر بن‌مویم به‌پیری آشیان ناله‌ای‌ست

یک سر و چندین‌گریبان نغمهٔ این چنگ بود

بی‌نشان ‌بود این ‌چمن ‌گر وسعتی ‌می‌د‌‌اشت ‌دل

رنگ می بیرون نشست از بس که مینا تنگ بود

شب بهٔاد نوگلی چون غنچه پیچیدم به خویش

صبح بیدل درکنارم یک‌گلستان رنگ بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:25 PM

 

شب‌که از شوق توپروازم بهار آهنگ بود

استخوان هم در تنم چون‌شمع‌ مغز رنگ بود

خواب راحت باخت دل آخر به افسون صفا

داشت مژگانی بهم آیینه تا در زنگ بود

در جهان بی‌تمیزی صلح هم موجود نیست

صبروکوشش را تامل عرصه‌گاه جنگ بود

نقد راحت می‌شماردگرد از خود رفتنم

همچو آتش بستر نازم شکست رنگ بود

اشک از لغزیدنی بر دوش صد مژگان‌گذشت

قطع چندین جاده پا انداز عذر لنگ بود

تیره‌بختی سرمهٔ کام و زبان کس مباد

چنگ‌گیسو هم به چندین تار بی‌آهنگ بود

شوخی مژگانت از خواب‌ گران سر برتداشت

پنجهٔ این ظالم بیباک زبر سنگ بود

بلبل ما را همین پرواز عبرت غنچه نیست

ناله هم منقار شد از بسکه‌ گلشن تنگ بود

مرده‌ام اما خجالت از مزارم می‌دمد

دور از آن در خاک‌گشتن هم غبار ننگ بود

قید دل بیدل نفس را هرزه‌سنج وهم‌کرد

شوخی ناز پری در شیشه پر بی‌سنگ بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:25 PM

 

در ادبگاهی ‌که لب نامحرم تحریک بود

عافیت چون معنی عالی به دل نزدیک بود

مقصد خلق ازتب وتاب هوس موهوم ماند

پی غلط ‌کردند از بس جاده‌ها باریک بود

نفخ منعم ته شد از نم خوردن‌ کوس و دهل

باد و آب انفعالی در دماغ خیک بود

ناکجا غثیان نخندد بر دماغ اهل جاه

جام و صهبای تعین نیکدان و نیک بود

ساز نافهمیدگی‌کوک است‌،‌کو علم و چه فضل

هرکجا دیدیم بحث ترک با تاجیک بود

دل چه سازد جسم خاکی محرم رازش نخواست

آینه رو از که تابد خانه پُر تاریک بود

عشق ورزیدیم بیدل با خیالات هوس

این نفسها یکقلم از عالم تشکیک بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:24 PM

 

امشب غبار نالهٔ دل سرمه رنگ بود

یا رب شکست‌شیشهٔ‌ من از چه سنگ بود

از کشتنم نشد شفقی طرف دامنی

خونم درپن ستمکده نومید رنگ بود

تا صاف‌ گشت آینه خود را ندیدم ام

چون سایه نقش هستی من جمله زنگ بود

عالم به خون تپیدهٔ نومیدی من است

جستن ز صیدگاه مرادم خدنگ بود

حسن از غبار شوخ‌نگاهان رمیده است

اینجا هجوم آینه پشت پلنگ بود

همت نمی‌رود به سر ترک اختیار

ازخویش رفتنم به رهت عذر لنگ بود

عنقای دیگرم که ز بنیاد هستی‌ام

تا نام‌، شوخی اثری داشت‌، ننگ بود

در دل برون دل دو جهان جلوه رنگ ریخت

این جامه بر قد تو چه مقدارتنگ بود

از بس که بی‌دماغ تماشای فرصتیم

ما را به خود نیامده رفتن درنگ بود

بیدل‌،‌که داشت جلوه‌ که از برق خجلتش

در مجلس بهار چراغان رنگ بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:24 PM

 

سجدهٔ خاک درت هرکه تمنایش بود

هر کجا سود قدم بر سر من پایش بود

علم همت عشاق نگونی نکشد

خاکشان پی سپر قامت رعنایش بود

موج را هرزه‌دویها ز گهر دور انداخت

آبرو در قدم آبله‌فرسایش بود

دل تغافل زد از آگاهی و ما آب شدیم

انفعال همه کس شوخی تنهایش بود

وصل حسنی به رخش آب زد آیینهٔ شرم

وضع آغوش تو صفر عرق افزایش بود

داغ شد حیرت و زان جلوه به رنگی نرسید

چه توان‌کرد پس پرده تماشایش بود

عمر چون شهرت عنقا به غم شبهه‌گذشت

کس نشد محرم اسمی که مسمایش بود

آه یک داغ پیامی به دل ما نرساند

قاصد شمع به مطلب همه اعضایش بود

دوری مقصد یی باختهٔ یکدگربم

هرکه دی محو شد امروزتو فردایش بود

کردم از هرکه درس خانه سراغ تحقیق

گفت از آمدنت پیش همین جایش بود

بیدل از بزم هوس سیر ندامت‌کردیم

سودن دست بهم قلقل مینایش بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:24 PM

 

آدمی‌کاثار تنزیهش رجوع خاک بود

دست اگر بر خویش می‌زد زین وضوها پاک بود

خاک ماکز وهم رفعت ننگ پستی می‌کشد

گر تنزل‌کردی از اوج غرور افلاک بود

هیچکس بر فهم راز از نارسایی پی نبرد

فطرت اینجا عذرخواه خلق بی‌ادراک بود

سیر این گلشن کسی را محرم عبرت نکرد

گل اگر برسر زدیم از بی‌تمیزی خاک بود

هرچه بادابادگویان تاخت هستی بر عدم

راه آفت‌ داشت اما کاروان بیباک بود

با همه‌تعجیل فرصت هیچ‌کوتاهی نداشت

لیک صید مدعا یکسر نفس فتراک بود

پیش ازآن‌کاید خم اسرار مخموران به جوش

طاق مینا خانهٔ تحقیق برگ تاک بود

در سواد فقر جز تنزیه نتوان یافتن

سایه رختی داشت‌کز آلودگیها پاک بود

تا کجا مجنون در ناموس مستوری زند

تار و پود جامهٔ عریان تنی یک چاک بود

در خجالتگاه جسمم جز خطا نامد به پیش

ره به لغزش قطع شد ازبس زمین نمناک بود

هر کجا بیدل ز لعل آبدارش دم زدیم

حرف‌گوهر خجلت دندن بی‌مسواک بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:24 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4369769
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث