به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

کارجهان خواه عجز، خواه سری می‌کند

آگهی اینجا کجاست بیخبری می‌کند

مقصد عزم نفس هیچ نمودار نیست

یک تپش پا به ‌گل نامه‌بری می‌کند

کیست کزین خاکدان گرد بلندی نکرد

آبله هم زیر پا عزم سری می‌کند

بسکه تنک‌فرصت است عشرت این انجمن

تا به چراغی رسیم شب سحری می‌کند

ضبط عنان سرشک ازکف ما برده‌اند

شوق پری جلوه‌ای شیشه‌گری می‌کند

انجمن میکشان خامشی آهنگ نیست

شیشهٔ ما سنگ را کبک دری می‌کند

سفله ز کسب‌ کمال قدر مربی شکست

قطره چو گوهر شود بد گهری می‌کند

در همه حال آدمی شخص ملک سیرت است

لیک به جاه اندکی ناز خری می‌کند

حرص گوارا گرفت تلخی ادبار منع

پیش طمع دور باش نیشکری می‌کند

جوهر فرهاد نیست ورنه در این ‌کوهسار

صورت هر سنگ و گل‌، مو کمری می‌کند

زنگ و صفای دل است غفلت و آگاهی‌ام

آینه در هر صفت پرده‌دری می‌کند

بیدل از افشای راز منفعلم‌ کرد عشق

پیش که نالد ادب ‌گریه‌تری می‌کند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

هر که اینجا می‌رسد بی‌اعتدالی می‌کند

شمع هم در بزم مستان شیشه خالی می‌کند

تا به گردون چید آثار بنای میکشی

طاق این میخانه را ساغر هلالی می‌کند

زاهدا بر ریش چندان اعتمادت فاسد است

آخر این قالی که می‌بافی جوالی می‌کند

درس دانش ختم کن کایینه‌دار سیم و زر

زنگی مکروه را ملا جمالی می‌کند

سر به زانوییم اما جمله بیرون دریم

حلقه از خود هم همان سیر حوالی می‌کند

طاقتی کو تا کسی نازد به افسون تلاش

رنگها پرواز در افسرده‌بالی می‌کند

زندگی صید رم است آگاه باشید از نفس

گرد فرصت در نظر ناز غزالی می‌کند

غره نتوان زیست بر باد و بروت اعتبار

چینی فغفور را یک مو سفالی می‌کند

وهم چون شمعت گداز دل گوارا کرده است

آتش است آبی که در جامت زلالی می‌کند

از زبان حیرت دیدار کس آگاه نیست

عمرها شد چشم من فریاد حالی می‌کند

جز ندامت نیست دلاک کسلهای هوس

دست افسوسی که دارم سینه‌مالی می‌کند

گوشهٔ دیوار فقرم گرمی پهلو بس است

سایه‌، بر دوش و برم‌، کار نهالی می‌کند

چون چنار از بی‌بری هم کاش تا پیری رسم

چارهٔ من دود آه‌ کهنه‌سالی می‌کند

شرم محروم است بیدل از حصول مدعا

بیشتر کار جهان بی‌انفعالی می‌کند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

هرکه در اظهار مطلب هرزه‌نالی می‌کند

گر همه ‌کهسار باشد شیشه خالی می‌کند

بهر حاجت پیش هر کس رو نباید ساختن

خفت این تصویر را آخر زگالی می‌کند

منعم و تقلید درویشان، خدا شرمش دهاد

چینی خود را عبث ننگ سفالی می‌کند

جز خری‌ کز صحبت اهل دول نازد به خویش

کم‌ کسی با خرس فخر هم جوالی می‌کند

جسم خاکی را به اقبال ادب ‌گردون ‌کنید

این بناها را خمیدن طاق عالی می‌کند

خامشی دل‌چسبیی دارد که تا وامی‌رسیم

حرف نامربوط ما را شعر عالی می‌کند

شبهه از طاق بلند افکنده مینای شعور

ابروی بی‌مو به چشم ما هلالی می‌کند

لاف منعم بشنو و تن زن‌ که آب و رنگ جاه

عالمی را بلبل‌ گلهای قالی می‌کند

با همه واماندگی زین دشت و در باید گذشت

سایه گر پایی ندارد سینه ‌مالی می‌کند

بسکه جای پر زدن تنگ است درگلزار ما

چارهٔ پرواز رنگ‌، افسرده‌بالی می‌کند

در عدم بیدل تو و من شیشه و سنگی نداشت

کس چه سازد زندگی بی‌اعتدالی می‌کند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

با هستی‌ام وداع تو و من چه می‌کند

با فرصت نیامده رفتن چه می‌کند

بخت سیه زچشم‌کسان جوهرم نهفت

شبهای تار ذره به روزن چه می‌کند

فریاد از که‌ پرسم و پیش که‌ جان دهم

کان غایب از نظر به دل من چه می‌کند

هستی برای هیچکس آسودگی نخواست

گر دوست این‌کند به تو دشمن چه می‌کند

تیغ قضا سر همه درپا فکنده است

گردون درین مصاف به جوشن چه می‌کند

هرشیشه دل حریف تک‌وتاز عشق نیست

جایی‌که مرد ناله‌کند زن چه می‌کند

رنگ به گردش آمده‌ای در کمین ماست

گر سنگ‌ نیستیم فالاخن چه‌ می‌کند

دل خنده کار زشتی اعمال کس مباد

زنگی چراغ آینه روشن چه می‌کند

داغ دل از تلاش نفسها همان بجاست

در سنگ آتش اینهمه دامن چه می‌کند

آه از مآل خرمی و انبساط عمر

تا گل‌ درین بهار شکفتن چه می‌کند

دلهای غافل و اثر وعظ تهمت است

بر عضو مرده مالش روغن چه می‌کند

تسلیم عشق را به رعونت چه نسبت است

بید‌ل سر بریده به‌ گردن چه می‌کند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

بر اهل فضل دانش و فن‌گریه می‌کند

تا خامه لب گشود سخن گریه می‌کند

پر بیکسیم ‌کز نم چشم مسامها

هرچند مو دمد ز بدن ‌گریه می‌کند

درپیری ازتلاش سخن ضبط لب‌کنید

دندان دمی که ریخت دهن گریه می‌ کند

عقل از فسون نفس ندارد برآمدن

بیچاره است مرد چون زن گریه می‌کند

اشکی‌ که مهر پروردش در کنار چشم

چون طفل بر زمین مفکن‌ گریه می‌کند

ای قطره غفلت از نم چشم محیط چند

از درد غربت تو وطن‌ گریه می‌کند

تیمار جسم چند عرق ریز انفعال

تعمیر بر بنای کهن گریه می‌کند

هنگامهٔ چه عیش فروزم‌که همچو شمع

گل نیز بی‌ تو بر سر من ‌گریه می‌ کند

شبنم درین بهار دلیل نشاط نیست

صبحی‌ست‌ کز وداع چمن‌ گریه می‌کند

بیدل به هرکجا رگ ابری نشان دهند

در ماتم حسین و حسن‌گریه می‌کند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

ذوق فقر افسانهٔ اقبال‌کوته می‌کند

بی‌طنابی خیمهٔ گردنکشی ته می‌کند

ای دلت آیینه غافل زبستن چند از نفس

این سحر هر دم زدن روز تو بیگه می‌کند

در تماشایت چو مژگان با پریشانی خوشیم

ورنه آخر جمع گشتن رخت ما ته می‌کند

عمرها شد خاک‌ کوه و دشت بر سر می‌دوی

پیش پا نادیدن این مقدار گمره می‌کند

عجز طاقت هرکجا گردد دلیل مدعا

راه چندین دشت یک پا لغز کوته می‌کند

خاک شو آب بقا آلایش چندین تریست

این تیمم زان وضوهایت منزه می‌کند

رنگها گردانده‌ای‌، ای غافل از نیرنگ دل

آینه عمریست زین ‌تمثالت آگه می‌کند

بر جبین ما نشان سجده تمغای وفاست

صنعت عشق ازکلف آرایش مه می‌کند

شور امکان غلغل یک کاف و نون فهمیدنی‌ست

از ازل کبکی درین کهسار قهقه می‌کند

دوستان را در وداع هم عبارتها بسی است

بیدل مسکین فقیر است الله الله می‌کند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

ناتوانی باز چون شمعم چه افسون می‌کند

می‌پرد رنگ و مرا از بزم بیرون می‌کند

بیش از آن‌کان پنجهٔ بیباک بربندد نگار

سایهٔ برک حنا برمن شبیخون می‌کند

خلق ناقص این‌کمالاتی‌که می‌چیند به هم

همچو ماه نو حساب‌ کاهش افزون می‌کند

تا ابد صید دو عالم‌گر تپد در خاک و خون

بهلهٔ ناموس از دستش‌ که بیرون می‌کند

هر دماغی را به سودای دگر می‌پرورند

آتش این خانه دود از موی‌ مجنون می‌کند

پایهٔ اقبال عزت خاص قدر صبح نیست

تا نفس باقی‌ست هرکس سیر گردون می‌کند

ای بداندیش از مکافات عمل ایمن مباش

وضع شیطان آدمی را نیز ملعون می‌کند

درخور افسوس از این میخانه ساغر می‌کشم

دست‌ بر هم سودن اینجا چهره ‌گلگون می‌کند

فطرت‌دون هم زر و سیمش‌کفیل‌عبرت است

مالداری خواجه را سرکوب قارون می‌کند

فکر خود خمخانهٔ رازست اگر وامی‌رسی

سر به زانو دوختن ناز فلاطون می‌کند

موی پیری بس که در سامان تجهیز فناست

تا کفن‌ گردد سفید ایجاد صابون می‌کند

می‌رسد آخر زسعی آمد ورفت نفس

باد دامانی‌ که فرش خانه واژون می‌کند

تا غباری درکمین داربم آسودن کجاست

خاک مجنون در عدم هم یاد هامون می‌کند

بیدل از فهم تلاش درد غافل نگذری

دل به صد خون جگر یک آه موزون می‌کند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

قامت خم‌کز حیا سوی زمین رو می‌کند

فهم می‌خواهد اشارتهای ابرو می‌کند

هر کجا باشیم در اندوه از خود رفتنیم

شمع ما سر بر هوا هم‌،‌ سیر زانو می کند

سایه و تمثال راکم نیست‌گر سنجی به باد

شرم خفت سنگ ما را بی‌ترازو می‌کند

چشم بند سحر الفت را نمی‌باشد علاج

دل گرفتار خود است و یاد گیسو می‌کند

این چنین کز ناتوانیها شکستم داده‌اند

گر رسد چینی به یادم نوحه بر مو می‌کند

بسکه یاران در همین ویرانه‌ها گم گشته‌اند

می‌چکد اشکم ز چشم و خاک را بو می‌کند

روز بازار تعین آنقدر مالوف نیست

خلق چون شب شد دکان در چشم آهو می‌کند

ناتوانی هم به جایی می‌رسد، مردانه باش

سایه کار قاصد مطلب به پهلو می‌کند

با توکّل ‌کس نمی‌پرداخت ‌گر می‌داشت شرم

دستگاه نعمت بی‌خواست بدخو می‌کند

طبع ظالم در ریاضت مایل اصلاح نیست

تیغ را تدبیر خونریزی تنک‌رو می‌کند

حالت از کف می‌رود در فکر مستقبل مرو

این خیال دورگرد آخر تو را، او می‌کند

تاکجا بیدل ز گردون خجلتم باید کشید

این‌کمان سخت‌، پر زورم به بازو می‌کند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

حسرت امشب آه بی‌تأثیر روشن می‌کند

رشتهٔ شمعی به هر تقدیر روشن می‌کند

چون چراغ ‌گل‌ که از باد سحر گیرد فروغ

زخم ما چشم ازدم شمشیرروشن می کند

بر بیاض صبح منقوش است نظم و نثر دهر

موی‌ کافوری سواد پیر روشن می‌کند

چون بنای موج‌پرداز از شکستم داده‌اند

معنی ویرانی‌ام تعمیر روشن می‌کند

ای شرر مفت نگاهت جلوه‌زار عافیت

روزگار آیینهٔ ما دیر روشن می‌کند

بی‌ندامت حلقهٔ ماتم بود قد دوتا

نالهٔ شمع خانهٔ زنجیرروشن می‌کند

گر خیال آیینه‌دار اعتبار ما شود

صورت خوابی به صد تعبیر روشن می‌کند

گرمی هنگامهٔ امکان جلال عشق اوست

آتش این بیشه چشم شیر روشن می‌کند

بگذر از صیادی مطلب که صحرای امید

خانهٔ برق از رم نخجیر روشن می کند

بیدل از فانوس، زخم عافیت را نور نیست

شمع پیکانی در اینجا تیر روشن میکند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

عقل اگر صد انجمن تدبیر روشن می‌کند

فکرمجنون سطری از زنجیرروشن می‌کند

داغ نومیدی دلی دارم که در هر دم زدن

شمعها از آه بی‌تاثیر روشن می‌کند

عالمی چشم از مزار ما به عبرت آب داد

خاک ما فیض هزاراکسیر روشن می‌کند

ننگ رسوایی ندارد ساز تا خامش نواست

رمزصد عیب وهنرتقریرروشن می‌کند

می‌شود ظاهر به پیری معنی طول امل

جوهر این مو صفای شیر روشن می‌کند

غافلان را نور تحقیق از سواد فقر نیست

توتیا کی دیدهٔ تصویر روشن می‌کند

از رگ‌گل می‌توان فهمید مضمون بهار

فیض معنیهای ما تحریر روشن می‌کند

ناله امشب می‌خلد در دل ز ضعف پیریم

شمع بیدادکمان را تیر روشن می‌کند

عالم دل را عیار از دستگاه ناله‌گیر

وسعت صحرا رم نخجیر روشن می‌کند

از عرق بر جبههٔ افسون چراغان خوانده‌ایم

بزم ما را خجلت تقصیر روشن می‌کند

انتظار فیض عشق از خامی خود می‌کشم

چوب تر را سعی آتش دیر روشن می‌کند

هیچکس بر در نزد بیدل ز زندانگاه چرخ

عجز ما این خانهٔ دلگیر روشن می‌کند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4371831
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث