به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

محوگریبان ادب‌کی سر به هر سو می‌زند

موج‌گهر از ششجهت بر خویش پهلو می‌زند

واکردن مژگان ادب می‌خواهد از شرم ظهور

اول دراین گلشن بهار از غنچه زانو می‌زند

زبن باغ هرجا وارسی جهل است با دانش طرف

بلبل به چهچه‌گرتند قمری به‌کوکو می‌زند

تا چرخ و انجم ثابت است از خلق آسایش مجو

اندیشهٔ داغ پلنگ آتش به آهو می‌زند

تا آمد و رفت نفس می‌بافت وهم پیش و پس

ماسوره چون بی‌رشته شد بیرون ماکو می‌زند

پست و بلند قصر ناز از هم ندارد امتیاز

آن چین مایل از جبین پهلو بر ابرو می‌زند

شکل دویی پیدا کنم تا چشم بر خود واکنم

هر سور‌هٔ تمثال من آیینهٔ او می‌زند

داغم مخواه ای انتظار از تهمت افسردگی

تا یاد نشتر می‌کنم خون در رگم هو می‌زند

یا رب‌ کجا تمکین فرو شد کفهٔ قدر شرر

آفاق‌ کهسارست و سنگم بر ترازو می‌زند

بیدل گران افتاده است از عاجزی اجزای من

رنگی‌ که پروازن دهم چون شمع بر رو می‌زند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:59 AM

 

فطرت آخر بر معاد از سعی اکمل می‌زند

رشته چون تابیده شد خود را به مغزل می‌زند

نشئهٔ تحقیق در صهبای این میخانه نیست

مست و مخمورش قدح از چشم احول می‌زند

خواب خود منعم مکن تلخ از حدیث بورپا

این نیستان آتشی دارد به مخمل می‌زند

ای بسا شیخی‌ که ارشادش دلیل گمرهی‌ست

غول اکثر راه خلق از شمع و مشعل می‌زند

طینت ظالم همان آمادهٔ ظلم است و بس

نشتر از رگ‌گر شود فارغ به دنبل می‌زند

چاره در تدبیر ما بیچارگان خون می‌خورد

پیشتر از دردسر سودن به صندل می‌زند

درد دل پیدا کنید از ننگ عصیان وارهید

با نمک چون جوش زد می جام در خل می‌زند

بر مآل کار تا چشم که را روشن کنند

شمع در هر انجمن آیینه صیقل می‌زند

بس که جوش حرص برد از خلق آثار تمیز

امتحان طاس ناخن بر سر کل می‌زند

ترک دعوی کن که در اقلیم گیر و دار فقر

کوس قدرت پای لنگ و پنجهٔ شل می‌زند

جاه دنیا را پیام پشت پا باید رساند

همّتت پست است بیدل کی بر این تل می‌زند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:59 AM

 

محرمانی‌ که به آهنگ فنا مسرورند

تپش آماده‌تر از خون رگ منصورند

نامجویان هوس را ز شکست اقبال

کاسه‌ها آمده بر سنگ و همان فغفورند

جرسی نیست در این قافلهٔ بی‌سروپا

ناله این است ‌که از منزل معنی دورند

نارسایی تک و تازند چه پست و چه بلند

تا به عنقا همه پرواز پر عصفورند

چشم عبرت به ره هرزه‌دوی بسیارست

لیک این آبله‌ها زبر قدم مستورند

صوف و اطلس همه را پرده‌در رسوایی‌ست

تا کفن پیرهن خلق نگردد عورند

می‌روند از قد خم مایل مطلوب عدم

بوسه‌ خواه لب افسوس کمین گورند

محرم نشئه به خمیازه نمی‌دوزد چشم

حلقه‌های در امید همه مخمورند

تا کجا واسطه را حایل تحقیق ‌کنید

مژه‌ها پیش نظر دود چراغ طورند

معنی از حوصلهٔ فهم بلند افتاده‌ست

خرمن ماه همان دانه‌ کشانش مورند

خلق چون سایه نهفت آینه در زنگ خیال

ورنه این نامه‌سیاهان به حقیقت نورند

بیدل از شب‌پره ‌کیفیت خورشید مپرس

حق نهان نیست ولی خیره‌نگاهان‌ کورند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:59 AM

مصور نگهت ساغر چه رنگ زند

مگر جنون کند و خامه در فرنگ زند

چنین‌که نرگست از ناز سرگران شده است

ز سایهٔ مژه ترسم به سرمه سنگ زند

به گلشنی که چمن در رکاب بخرامی

حنا ز دست تو گیرد گل و به رنگ زند

ز سعی خاک به گردون غبار نتوان برد

به دامن تو همان دامن تو چنگ زند

دل گرفتهٔ ما قابل تصرف نیست

کسی چه قفل بر این خانه‌های تنگ زند

گشودن مژه مفت نفس‌شماری ماست

شرر دگر چه‌قدر تکیه بر درنگ زند

جهان ادبگه‌ دل‌هاست بی‌نفس می‌باش

مباد آینه‌ای زین میانه زنگ زند

دل شکسته جنون بهانه‌جو دارد

که رنگ اگر شکنم شیشه بر تُرنگ زند

نموده‌اند ز دست نوازش فلکم

دمی که گاه غضب بر زمین پلنگ زند

ز خویش غیر تراشیده‌ای‌، کجاست جنون

که خنده‌ای به شعور جهان بنگ زند

به ساز عجز برآ عذرخواه آفت باش

هجوم آبله کمتر به پای لنگ زند

ز بیدلی قدح انفعال سودایم

به شیشه‌ای‌که ندارم‌کسی چه سنگ زند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:59 AM

 

به‌شوخی زد طرب‌غم آفریدند

مکرر شد عسان سم آفریدند

نثار نازی از اندیشه گل کرد

دو عالم جان به یک دم آفریدند

به زخم اضطراب بسمل ما

ز خون رفته مرهم آفریدند

شکست عافیت آهنگ گردید

به هرجا ساز آدم آفریدند

جهان جوش بهار بی‌نیازیست

به یک صورت دو گل‌ کم آفریدند

به هرجا وحشت ما عرضه دادند

شرار و برق بی‌رم آفریدند

گل این بوستان آفت بهار است

شکست و رنگ توأم آفریدند

به تسکین دل مجروح بسمل

پر افشانده مرهم آفریدند

به پیری‌ گریه‌ کن‌ کایینه‌ ی صبح

برای عرض شبنم آفریدند

کریمان‌ خون شوید از خجلت جود

که شهرت خاص حاتم آفریدند

چون ماه نو خم وضع سجودم

ز پیشانی مقدم آفریدند

نه مخموری نه مستی چیست بیدل

دماغت از چه عالم آفریدند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:59 AM

 

برای خاطرم غم آفریدند

طفیل چشم من یم آفریدند

چو صبح آنجا که من پرواز دارم

قفس با بال توأم آفریدند

عرق‌گل کرده‌ام از شرم هستی

مرا از چشم شبنم آفریدند

گهر موج آورد آیینه جوهر

دل بی‌آرزو کم آفریدند

جهان خونریز بنیاد است هشدار

سر سال از محرم آفریدند

وداع غنچه را گل نام‌ کردند

طرب را ماتم غم آفریدند

علاجی نیست داغ بندگی را

اگر بیشم وگرکم آفریدند

کف خاکی که بر بادش توان داد

به خون‌گل‌کرده آدم آفریدند

طلسم زندگی الفت بنا نیست

نفس را یک قلم رم آفریدند

اگر عالم برای خویش پیداست

برای من مرا هم آفریدند

چه سان تابم سر از فرمان تسلیم

که چون ابرویم از خم آفریدند

دلم بیدل ندارد چاره از داغ

نگین را بهر خاتم آفریدند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:59 AM

 

روزگاری‌ که به عشق از هوسم افکندند

بال و پر کنده برون قفسم افکندند

ما و من خوش پر و بالی به خیال انشا کرد

مور بودم به غرور مگسم افکندند

تا کند عبرتم آگاه ز هنگامهٔ عمر

در تب و تاب شمار نفسم افکندند

خون خشکم جوی از قدر نیرزبد آخر

صد ره از پوست برون چو عدسم افکندند

نقش پا کرد تصور به تغافل زد و رفت

در ره هر که خط ملتمسم افکندند

ناز دارم به غباری ‌که ز بیداد فلک

سرمه شد تا به ره دادرسم افکندند

چه توان ‌کرد سراغ همه زین دشت ‌گم است

در پی قافلهٔ بی‌جرسم افکندند

شکوهٔ من ز فراموشی احباب خطاست

از ادب پیش ‌گذشتم ‌که پسم افکندند

سخت زحمتکش اسباب جهانم بیدل

چه نمودند که در دیده خسم افکندند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:59 AM

 

روزی که هوسها در اقبال گشودند

آخر همه رفتند به جایی که نبودند

زین باغ‌ گذشتند حریفان به ندامت

هر رنگ‌ که‌ گردید کفی بود که سودند

افسوس‌ که این قافله‌ها بعد فنا هم

یک نقش قدم چشم به عبرت نگشودند

اسما همه در پرده ناموسی انسان

خود را به زبانی ‌که نشد فهم ستودند

اعداد یکی بود چه پنهان و چه پیدا

ما چشم ‌گشودیم‌ کزین صفر فزودند

از حاصل هستی به فناییم تسلی

در مزرعهٔ ما همه ناکشته درودند

تاراجگران هستی موهوم ز فرصت

توفیق یقینی که نداریم ربودند

زین شکل حبابی ‌که نمود از دویی رنگ

گفتم به‌ کجا گل‌ کنم آیینه نمودند

چون شمع به صیقل مزن آیینهٔ داغم

با هر نگهم انجمنی بود زدودند

خامش‌نفسان معنی اسرار حقیقت

گفتند در آن پرده که خود هم نشنودند

عبرت نگهان را به تماشاگه هستی

بیدل مژه بر دیده‌ گران‌ گشت غنودند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:59 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4378035
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث