به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز شرم عشق فلکها به خاک روکردند

دمی که‌چشم گشودند سر فروکردند

هوای قصر غنا خفت پا به دامن عذر

کمندها همه بر عزم چین غلو کردند

خرد به صد طلب آیینهٔ جنون پرداخت

که چشم شخص به تمثال روبروکردند

به وهم باده حریفان آگهی پیما

دل‌گداخته در ساغر و سبوکردند

قیامت است‌ که در بحر بی‌کنار عدم

ز خود تهی‌شدگان کشتی آرزو کردند

کسی به معبد خجلت چه سجده پیش برد

جبین به سیل عرق رفت تا وضو کردند

علاج چاک‌گریبان به جهد پیش نرفت

سرنگون شده را بخیهٔ رفو کردند

به حُکم عجز همه نقشبند اوهامیم

شکست چینی ما صرف‌ کلک مو کردند

سواد نسخهٔ بینش خموشی انشا بود

به جای چشم همه سرمه درگلو کردند

دماغ سیرچمن سوخت در طبیعت عجز

به خاک از آبله آبی زدند و بوکردند

ز دورباش ادب غیرتی معاینه شد

که محرمان همه خود را خیال او کردند

تلاش خلق ز علم و عمل دری نگشود

مآل‌کار چوبیدل به هیچ خوکردند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:59 AM

رازداران کز ادب راه لب گویا زدند

مهر بر بال پری از پنبهٔ مینا زدند

زین چمن یک گل سر و برگ خودآرایی نداشت

هرکجا رنگی عیان شد برپر عنقا زدند

پیش از ایجاد هوس مستان خلوتگاه راز

ساغر هوش ازگداز شیشه در خارا زدند

طبع بی‌حس قابل تاثیر آگاهی نبود

بر گمان خفته یاران مرد‌ه ای را پا زدند

منفعل شد فطرت از ابرام بی‌تاثیر خلق

شعله درپستی حزید از بسکه دامنها زدند

ترک مردم‌گیر و راحت‌کن‌که عزلت‌پیشگان

چون‌ گهر موج دگر بیرون این دریا زدند

شاخ و برک هرزه‌کردی تیشه‌اکا درکار داشت

قامت خم‌گشتهٔ ما را به پای ما زدند

عمرها شدت‌کلفت ما و من از دل رفته‌ایم

بر غبار خانهٔ ما دامن صحرا زدند

دامن مشرب فضایی داشت بی‌گرد امل

محرمان از طولِ این اوهام بر پهنا زدند

وحشت از دنیا دماغ بی‌نیازان برنداشت

چین دامن بر خم ابروی استغنا زدند

بیدل اسباب تعلق بود زنگ آگهی

آینه صیقل زدند آنها که پشت پا زدند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:59 AM

 

خوش‌خرامان اگر اندیشهٔ جولان کردند

گردش رنگ مرا جنبش دامان‌ کردند

دام من در گره حلقهٔ افلاک نبود

چون نگاهم قفس از دیده حیران‌ کردند

به سراغم نتوان جز مژه برهم چیدن

داشتم مشت غباری‌ که پریشان کردند

به چه امید درین دشت توان آسودن

وحشتی بود که تسلیم غزالان‌ کردند

زین‌ چمن حاصل‌ عشاق همین‌بس‌ که‌ چو رنگ

چینی از خود شکنی زینت دامان کردند

بی قراران ادب‌پرور صحرای جنون

سیلها درگره آبله پنهان‌کردند

سعی واماندهٔ خلق آن سوی خود راه نبرد

بسکه دامن ته پا ماند گریبان ‌کردند

نقش بند چمن وحشت ما بی رنگی است

شد هوا آینه تا ناله نمایان‌ کردند

بحر امکان چوگهر شوخی‌یک‌موج نداشت

از پریشان‌نظری اینهمه توفان کردند

جنس بازار وفا رنگ نمی‌گرداند

دل چه مقدارگران‌کشت‌که ارزان کردند

تا ز یادم نگرانی نکشد خاطر کس

سرنوشت من بیدل خط نسیان ‌کردند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:59 AM

 

ذره تا مسهر هزار آینه عریان‌ کردند

ما نگشتیم عیان هر چه نمایان ‌کردند

بیخودی حیرت حسن عرق ‌آلود که داشت

که دل و دیده یک آیینه چراغان کردند

حسن بیرنگی او را ز که یابیم سراغ

بوی گل آینه‌ای بود که پنهان کردند

دل هر ذره چمنزار پر طاووس است

گر‌د ما را به هوای که پریشان کردند

سرو برگ طلبی ‌کو که نفس‌ِ سوختگان

نیم لغزش به هزار آبله سامان‌کردند

سعی جوهر همه صرف عرض‌آرایی‌هاست

سوخت نظاره به این رنگ‌که مژگان‌کردند

وضع تسلیم جنون عافیت‌آباد دل است

این گهر را صدف از چاک گریبان کردند

عشق از خجلت تغییر وفا غافل نیست

آب شد آتش ‌گبری که مسلمان ‌کردند

بیدماغی چه‌گریبان‌که نداده‌ست به چاک

تنگ شد گوشهٔ دل عرصهٔ امکان‌کردند

بیدل ازکلفت افسرده‌دلیها چو سپند

مشکلی داشتم از سوختن آسان‌کردند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:59 AM

 

حاصل عافیت آنها که به دامن‌کردند

چو خموشی نفس سوخته خرمن کردند

دل ز هستی چه خیال است مکدر نشود

از نفس‌خانهٔ این آینه روشن کردند

شعلهٔ دردم و تنن لاله‌ستان می‌جوشم

هرکجا داغ تو بود آینهٔ من‌کردند

آه ازین جلوه‌فروشان مروّت دشمن

کز تغافل چقدر آینه آهن‌کردند

جلوه آنجاکه بهار چمن بیرنگیست

صیقل آینه موقوف شکستن کردند

در مقامی ‌که تمنا به خیالت می‌سوخت

شرری جست ز دل وادی ایمن ‌کردند

چون نفس جرات جولان چقدر بیدردی‌ست

پای ما راکه ز دل آبله دامن‌کردند

نوبهار آنهمه مشاطگی خاک نداشت

خون ما زنخت به این رنگ‌که‌گلشن‌کردند

نرگسستان جهان وعده‌گه دیداری‌ست

کز تحیر همه جا آینه خرمن ‌کردند

ای خوش آن موج‌که در طبع‌گهر خاک شود

عجز بالیدهٔ ما را رگ گردن‌ کردند

زخم درکیش ضعیفی اثر ایجاد رفوست

کشتهٔ رشکم ازآن تیغ‌که سوزن‌کردند

یک سپند آنهمه سامان نفروشد بیدل

عقده‌ای داشت دل سوخته شیون‌ کردند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:53 AM

 

تا شدم ‌گرم طلب عجز درایم‌ کردند

گام اول چو سرشک آبله پایم ‌کردند

چه توان‌کرد زمینگیری تسلیم رساست

خشت فرسودهٔ این کهنه سرایم کردند

ننگ عریانی‌ام از اطلس افلاک نرفت

بی‌تکلف چقدر تنگ قبایم کردند

عمرها شد غم خود می‌خورم و می‌بالم

پهلوی‌ کاسته چون شمع غذایم‌ کردند

سخت‌جانی به تلاش غم جاهم فرسود

استخوان داشتم افسون همایم‌ کردند

چون یقین منحرف افتاد دلایل بالید

راستی رفت ‌که ممنون عصایم ‌کردند

تا ز هر گوشه رسد قسمت شکر دگرم

قابل زله چو کشکول گدایم کردند

سیر دریاست در این دشت تماشای سراب

تا شوم محرم خود دورنمایم ‌کردند

زندگی عاشق مرگ است چه باید کردن

تشنهٔ خون خود از آب بقایم‌کردند

زحمت هستی‌ام از قامت پیری دریاب

چقدر بارکشیدم که درتایم کردند

می‌کند گریه عرق ‌گر مژه بر می‌دارم

ناکجا منفعل از دست دعایم‌کردند

الم عین وسوا می‌کشم و حیرانم

یارب از خود به چه تقصیر جدایم‌کردند

نقش خمیازهٔ واژون حبابم بیدل

آه ازین ساغر عبرت‌ که بنایم‌ کردند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:53 AM

 

یاران مزهٔ عبرت از این مائده بردند

در نان و نمک‌ها قسمی بود که خوردند

در چشمهٔ شرم آب نماند از دل بیدرد

کردند جبین بی‌نم و چشمی نفشردند

آه از شرری چند کز افسون تعلق

دندان به دل سنگ فشردند و نمردند

امواج به صد تک زدن حسرت‌ گوهر

آخر کف پا آبله کردند و فسردند

هر چینی از این بزم شکست دگر آورد

موی سر فغفور چه مقدار ستردند

چون شمع در این صومعه از شرم فضولی

تسلیم سرشتان به عرق سبحه شمردند

در خاک طلب بیدل اثرهای ضعیفان

لغزش قدمی بود که چون اشک سپردند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:53 AM

 

حسرت زلف توام بود شکستم دادند

وصل می‌خواستم آیینه به دستم دادند

بیخود شیوهٔ نازم که به یک ساغر رنگ

نُه فلک گردش از آن نرگس مستم دادند

دل خون‌ گشته‌ که آیینهٔ درد است امروز

حیرتی بود که در روز الستم دادند

صد چمن جلوه ببالد زغبارم تا حشر

گه به جولان تویی رنگ شکستم دادند

فال جولان چه زنم قطرهٔ ‌گوهر شده‌ام

آنقدر جهد که یک آبله بستم دادند

بهر تسلیم غبار به هوا رفتهٔ من

سجده‌ کم نیست به هرجاکه نشستم دادند

چه توان ‌کرد که در قافلهٔ عرض نیاز

جرس آهنگ دل ناله‌پرستم دادند

نه فلک دایرهٔ مرکزتسلیم من است

دستگاه عجب از همت پستم دادند

ناوک همتم از جوشن اسباب‌گذشت

به تغافل چقدر صافی شستم دادند

بیدل از قسمت تشریف ازل هیچ مپرس

اینقدر دامن آلوده که هستم دادند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:53 AM

 

گر آگهی به سیر فنا و بقا بخند

عبرت بهانه‌جوست بر این خنده‌ها بخند

گل رستن و بهار دمیدن چه لازم است

در زیر لب چو آبلهٔ زیر پا بخند

افسردی ای شرر به فشار شکفتگی

آخرتو راکه‌گفت در این تنگنا بخند

مستغنی از گل است مزار شهید عشق

ای غنچه لب‌، توبر سرخاکم بیا بخند

فرصت کمین وعدهٔ فردا دماغ کیست

ای‌گل بهار رفت برای خدا بخند

منعم‌! غبار چهرهٔ محتاج‌، شستنی‌است

بر فقر گریه گر نکنی بر غنا بخند

چندین سحر به وهم پرافشان ناز رفت

یک‌گل تونیز از لب بام هوا بخند

درپرده خون حسرت بی‌دست وپا مریز

گاهی چو اشک گریهٔ دندان‌نما بخند

صدگل بهارمنتظر یک جنون توست

آتش به صفحه‌ات زن و سرتا به پا بخند

با صبح ‌گفتم از چه بهار است خنده‌ات

گفت اندکی تو هم زتکلف برآ بخند

بر شام ما چو شمع جوانی بسی ‌گریست

پیری‌ کنون تو گل‌ کن و بر صبح ما بخند

بیدل بهار عمر شکفتن چه خنده است

ای غافل از نفس عرقی از حیا بخند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:53 AM

 

ای بی‌نصیب عشق به ‌کار هوس بخند

بر بال هرزه پر دو سه چاک قفس بخند

دل جمع‌کن به یک دو قدح ازهزار وهم

برمحتسب بتیز و به ریش عسس بخند

اوقات زندگی ز فسردن به باد رفت

برگریه‌ات اگر نبود دسترس بخند

زین جمع مال مسخرگی موج می زند

خلقی‌ست درکمند فسار و مرس بخند

شور ترانه‌سنجی عنقایی‌ات رساست

چندی به قاه‌قاه طنین مگس بخند

از شرم چون شرر مژه‌ای واکن و بپوش

سامان این بهار همین است و بس بخند

زین‌کشت‌خون به‌دل چه‌ضرور است رستنت

لب گندمین کن و به تلاش عدس بخند

در آتش است شمع و همان خنده می‌کند

ای خامشی به غفلت این بوالهوس بخند

تاکی‌کند فسون نفس داغ فرصتت

ای آتش فسرده به سامان خس بخند

خاموش رفته‌اند رفیقانت از نظر

اشکی به درد قافلهٔ بی‌جرس بخند

بر زندگی چو صبح‌ گمان بقاکبراست

گو این غبار رفته به‌گردون نفس بخند

بیدل چو گل اگر فکنی طرح انبساط

چشمی به خویش واکن و بر پیش و پس بخند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:53 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4371233
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث