به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بیقراران تو کز شوق فنا دیوانه‌اند

هرکجا یابند بوی سوختن پرونه‌اند

کو دلی‌کزشوخی حسنت‌گریبان چاک نیست

یکسر این آیینه‌ها در جلوه‌گاهت شانه‌اند

غافل ازکیفیت نیرنگ حال ما مباش

گبردش‌آرایان رنگ عافیت پیمانه‌اند

از محبت پرن حال خاکساران وف

کاین غبارآلودگان گنجند یا ویرانه‌اند

مو به‌موی دلبران تکلیف زنار است و بس

این قیامت جلوه‌ها سر تا قدم بتخانه‌اند

عالم‌ کثرت طلسم اعتبار وحدت است

خوشه‌ها آیینه‌دار شوخی یک دانه‌اند

گر خطایی‌ سر زد از ما جای‌ عذر بیخودی‌ست

ناتوانان نگاهت لغزش مستانه‌اند

هوش ممکن نیست سر دزدد ز فکر نیستی

بی‌گریبانان این غفلت‌سرا دیوانه‌اند

زاهدان حاشا که در خلد برین یابند بار

چون عصا این خشک‌مغزان باب آتشخانه‌اند

این امل‌فرسودگان مغرور آرامند لیک

زیر سر چنگ هوس یک ریش و چندین شانه‌اند

جز شکستن نیست سامان بنای اعتبار

رنگهای این چمن صهبای یک پیمانه‌اند

دوستان کامروز بهر آشنا جان می‌دهند

گر بیفتد احتیاج از خویش هم بیگانه‌اند

نقد امداد عزیزان تا کجا باید شمرد

هرکلیدی راکه قفلش بشکند دندانه‌اند

صرف معنی نیست بیدل فطرت ابنای دهر

یکقلم این خوابناکان مردهٔ افسانه‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

معنی‌سبقان‌گر همه صد بحر کتابند

چون موج ‌گهر پیش لبت سکته جوابند

رحم است به حال تب وتاب نفسی چند

کاین خشک‌لبان ماهی دریای سرابند

بیش وکم خلق آیت بیمغزی وهمست

صفر آینه‌داران عدم در چه حسابند

جز هستی مطلق ز مقیّد نتوان یافت

اشیا همه یک سایهٔ خورشید نقابند

عبرت‌نظران در چمن هستی موهوم

چون شبنم صبح از نفس سوخته آبند

مستی به خروشی است در این بزم که از شرم

مستان همه گر آب شوند اشک کبابند

پیری تو کجایی‌ که دهی داد هوسها

این منتظران قد خم پا به رکابند

چون کاغذ آتش زده این شوخ‌نگاهان

تسلیم غنودنکدهٔ یک مژه خوابند

فرصت‌شمرانیم چه رایی و چه مریی

موج وکف پوچ آینه در دست حبابند

زبرفلک از منعم ودروبش مپرسید

گر خانه همین است همه خانه خرابند

بیدل مشکن ربط تأمل که خموشان

چون کوزهٔ‌ سربسته پر از بادهٔ نابند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

در غبار هستی اسرار فنا پوشیده‌اند

جامهٔ عریانی ما را ز ما پوشیده‌اند

ای نسیم صبح از دم‌سردی خود شرم دار

می‌رسی بیباک وگلها یک قبا پوشیده‌اند

غنچه‌ها راتا سحرگه برق خرمن می‌شود

در ته دامن چراغی کز هوا پوشیده‌اند

بر نفس‌گرد عرق تا چند پوشاند حباب

اینقدر دوشی که دارم بی‌ردا پوشیده‌اند

گرهمه عنقا شوم شهرت‌گریبان می‌درد

عالم عریانی است اینجا کرا پوشیده‌اند

رازداری های عشق آسان نمی‌باید شمرد

کوهها در سرمه‌گم شد تا صدا پوشیده‌اند

نیستم آگاه دامان‌ که رنگین می‌کنم

خون ما را در دم تیغ قضا پوشیده اند

با دوعالم جلوه پیش خویش پیدا نیستیم

فهم باید کرد ما را در کجا پوشیده‌اند

هیچ چشمی بی‌نقاب از جلوه‌اش آگاه نیست

داغم از دستی‌ که در رنگ حنا پوشیده‌اند

ای هما پرواز شوخی محو زیر بال ‌گیر

اینقدر دانم که زیر نقش پا پوشیده‌اند

از قناعت نگذری‌ کانجا ز شرم عرض جاه

دستها در مهر تنگ گنجها پوشیده‌اند

در سواد فقرگم شو زنده جاوید باش

در همین خاک سیاه آب بقا پوشیده‌اند

دوستان عیب و هنر ازیکدگر پنهان‌کنند

دیده‌ها باز است اما بر حیا پوشیده‌اند

بیدل ازیاران‌کسی بر حال ما رحمی نکرد

چشم این نامحرمان‌کور است یا پوشیده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

یاران فسانه‌های تو و من شنیده‌اند

دیدن ندیده و نشنیدن شنیده‌اند

نامحرمان انجمنستان حسن و عشق

آواز بلبل آنسوی گلشن شنیده‌اند

غافل ز ماجرای دل و وحشت نفس

بسمل به پیش چشم و تپیدن شنیده‌اند

خلقی نگشته محرم ناموس آبرو

نام چراغ در ته دامن شنیده‌اند

گرفیض اشک حاصل موی سفید نیست

از شیر صبح بوی چه روغن شنیده‌اند

جز شبههٔ حضور به دوران چه می‌رسد

زان بت که نام او ز برهمن شنیده‌اند

عشاق سرنوشت ‌کلیم و نوای طور

از خامشان قصهٔ ایمن شنیده‌اند

رمز تجرد به فلک رفتن مسیح

مستان ز بیزبانی سوزن شنیده‌اند

لب‌خشک می‌دوند حریفان ز ساز جسم

هرچند شش جهت همه تن‌تن شنیده‌اند

هرجا نوای عین و سوا می‌خورد به ‌گوش

از پردهٔ تو یا ز لب من شنیده‌اند

صور است شور دهر و کسی را تمیز نیست

یکسر کران ترانهٔ الکن شنیده‌اند

افسانه نیست آینه‌دار مآل شمع

آثار تیرگی همه روشن شنیده‌اند

جمعی نبرده راه به حرمانسرای عمر

آتش گرفته دامن خرمن شنیده‌اند

بیدل شهید طبع ادب را زبان ‌کجاست

حرف سر بریده ز گردن شنیده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

این ستم‌کیشان ‌که وهم زندگی ‌را هاله‌اند

در تلاش خودکشیها شعلهٔ جواله‌اند

عمرها شد حرف دردی آشنای‌ گوش نیست

کوهکن تا بی‌نفس شد کوهها بی‌ناله‌اند

خلقی از خود رفت واکنون‌ذکر ایشان می‌رود

کاروان خواب را افسانه‌ها دنباله‌اند

دعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست

شیر می‌غرند و چون وامی‌رسی بزغاله‌اند

سرد شد دل از دم این پهلوانان غرور

رستمند اما بغل‌پرورده‌های خاله‌اند

دل سیاهی یکقلم آیینه‌دار صحبت است

گر همه اهل خراسانند از بنگاله‌اند

جمله با روی ملایم قطره‌اند اما چه سود

چون به مینای دل افتادند یکسر ژاله‌اند

همچو دندان بهر ایذا وصل ‌و هجرشان یکی‌ست

گر همه یک ساله می‌آیند وگر صدساله‌اند

با عروج جاه این افسردگان بی‌مدار

بر لب هر بام چون خشث‌کهن تبخاله‌اند

چشم اگر دارد تمیز حسن و قبح اعتبار

زنگیان جامه گلگون‌، نوبهار لاله‌اند

بیدل از خرد وبزرگ آن به که برداری نظر

دور گاوان‌ رفت و اکنون‌ حاضران‌ گوساله‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

محرمان‌ کاثار صنع از عشق پر فن دیده‌اند

بت اگر دیدند نیرنگ برهمن دیده‌اند

وحشت‌ آهنگان‌ چو شمع از عبرت‌ کمفرصتی

آستین تا چیده گردد چین دامن‌دیده‌اند

از خیال عافیت بگذر که در زیر فلک

گر همه‌کوه است سنگش در فلاخن دیده‌اند

بار دنیا چیست تا نتوان ز دل برداشتن

غافلان قیراط را قنطار صد من دیده‌اند

فرصت جانکاه هستی خلق را مغرور کرد

شمعها تاریکی این بزم روشن دیده‌اند

زین نگینهایی‌ که نقشش داد شهرت می‌دهد

عبرت‌آگاهان دل از اسباب‌کندن دیده‌اند

گر تو نگشایی‌ ز خواب‌ ناز مژگان‌ چاره چیست

از همین چشمی که داری نور ایمن دیده‌اند

عشوهٔ دنیا نخوردن نیست امکان بشر

غیرت مردان چه سازد صورت زن دیده‌اند

سر به‌ پستی دزد و ایمن زی‌ که مغروران چوکوه

تیغ بر فرق از بلندیها گردن دیده‌اند

جز همین‌نان‌ریزهٔ‌خشکی‌که‌بی‌آلایش است

لکه در هرکسوت از تاثیر روغن دیده‌اند

از شرار کاغذم داغی است کاین وارسته‌ها

بر رخ هستی عجب دندان‌نما خن دیده‌اند

بیدل افکار دقیق آیینهٔ تخقیق نیست

ذره‌ها خورشید را در چشم روزن دیده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

در عشق آنکه قابل دردش ندیده‌اند

حیزی‌ست کز قلمرو مردش ندید‌ه اند

گل ها که بر نسیم بهار است نازشان

از باد مهرگان دم سردش ندیده‌اند

خلقی خیال باز فریبند زیر چرخ

خال زیاد تختهٔ نردش ندیده‌اند

وامانده‌اند خلق به پیچ و خم حسد

کیفیت حقیقت فردش ندیده‌اند

بر سایه بسته‌اند حریفان غبار عجز

جولان کوه و دشت نوردش ندیده‌اند

سامان نوبهار گلستان ما و من

رنگ پریده‌ای‌ست که گردش ندیده‌اند

از گاو آسمان چه تمتع برد کسی

شیر سفید و روغن زردش ندیده‌اند

ای بی‌خبر، ز شکوه ی‌گردون به شرم‌کوش

آخر ترا حریف نبردش ندیده‌اند

بیدل درین بساط تماشاییان وهم

از دل چه دیده‌اند که دردش ندیده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

لاله و گل چشمک رمز خوان فهمیده اند

زعفرانی هست کاینها بر وفا خندیده اند

زین گلستانم به گوش آواز دردی می رسد

رنگ و بویی نیست اینجا بلبلان نالیده‌اند

برغرور فرصت ما تا کجا خندد شباب

آسیاها نیز اینجا رنگ گردانیده‌اند

سرنگونی با همه نشو و نما از ما برفت

ناتوانان همچو مو پر منفعل بالیده‌اند

به که غلتانی نخواند برگهر افسون ناز

موجها بیتاب بودند این دم آرامیده‌اند

خواه برگردون سحر شو خواه در دریا حباب

در ترازوی نفس جز باد کم سنجیده‌اند

منکر وضع ندامت غافلست از ساز عیش

دستها اینجا دو برگ ‌گل به هم ساییده‌اند

نیست تدبیر وداع درد سر کار کمی

بی‌تمیزان عقل‌کامل را جنون نامیده‌اند

کل شوی تا دورگردون محرم عدلت‌ کند

جزوها یکسر خط پرگار را کج دیده‌اند

از ادب تا یاد آن نرگس نچیند انفعال

خانهٔ بیمار را دارالشفا نامیده‌اند

حیرتی را مغتنم‌گیریدو عشرتها کنید

محرمان از صد بهار رنگ یک‌ گل چیده‌اند

پیش هر نقش قدم ما را سجودی بردن است

کاین به خاک‌افتادگان پای کسی بوسیده‌اند

بی‌ادب بی دل به خاک نرگسستان نگذری

شرمناکان با هم آنجا یک مژه خوابیده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

آنها که رنگ خودسری شمع دیده‌اند

انگشت زینهار ز گردن کشیده‌اند

داغ تحیرم‌که نفس مایه‌های وهم

زپن چار سو امید اقامت خریده‌اند

جمعی ‌کزین بساط به وحشت نساختند

چون اشک شمع لغزش رنگ پریده‌اند

خلقی به اشتهار جنونهای ساخته

دامن به چین نداده گریبان دریده‌اند

گوش و زبان خلق به وضع رباب و چنگ

بسیار گفتگوی سخن کم شنیده‌اند

تحقیق را به ظاهر و مظهر چه نسبت است

افسون احولی‌ست ‌که آیینه دیده‌اند

مردان ز استقامت و همت به رنگ شمع

از جا نمی‌روند اگر سر بریده‌اند

بر دوش بید مصلحتی داشت بی‌بری

کز بار سایه نیز ضعیفان خمیده‌اند

رنج بقا مکش‌ که نفس‌های پر فشان

درگلشن خیال نسیمی وزیده‌اند

غم شد طرب ز فرصت هستی ‌که چون حباب

بر طاق عمر شیشه نگونسار چیده‌اند

رنگ بهارشرم ز شوخی منزه است

بیدل مصوران عرق می کشیده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4374598
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث