به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

آنها که رنگ خودسری شمع دیده‌اند

انگشت زینهار ز گردن کشیده‌اند

داغ تحیرم‌که نفس مایه‌های وهم

زپن چار سو امید اقامت خریده‌اند

جمعی ‌کزین بساط به وحشت نساختند

چون اشک شمع لغزش رنگ پریده‌اند

خلقی به اشتهار جنونهای ساخته

دامن به چین نداده گریبان دریده‌اند

گوش و زبان خلق به وضع رباب و چنگ

بسیار گفتگوی سخن کم شنیده‌اند

تحقیق را به ظاهر و مظهر چه نسبت است

افسون احولی‌ست ‌که آیینه دیده‌اند

مردان ز استقامت و همت به رنگ شمع

از جا نمی‌روند اگر سر بریده‌اند

بر دوش بید مصلحتی داشت بی‌بری

کز بار سایه نیز ضعیفان خمیده‌اند

رنج بقا مکش‌ که نفس‌های پر فشان

درگلشن خیال نسیمی وزیده‌اند

غم شد طرب ز فرصت هستی ‌که چون حباب

بر طاق عمر شیشه نگونسار چیده‌اند

رنگ بهارشرم ز شوخی منزه است

بیدل مصوران عرق می کشیده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

امروز ناقصان به کمالی رسید‌ه اند

کز خودسری به حرف سلف خط‌کشیده‌اند

نکارکاملان همه را نقل مجلس ‌است

تاکس‌گمان بردکه به معنی رسیده‌اند

این امت مسیلمه ز افسون یک دو لفظ

در عرصهٔ شکست نبوت دویده‌اند

از صنعت محاوره لولیان فارس

هندوستانیان تمغل خزیده‌اند

سحر است روستایی و، انگار شهریان

جولاه چند، رشته به‌ گردون تنیده‌اند

از حرفشان تری ‌نتراود چه‌ ممکن است

دون‌فطرتان سفال نو آب‌دیده‌اند

بیحاصلی ز صحبتشان خاک می‌خورد

چون بید اگر بهم ز تواضع خمیده‌اند

هرجا رسیده‌اند به ترکیب اتفاق

چون زخم‌های کهنه نداوت چکیده‌اند

هرگاه وارسی به عروج دماغشان

در زبر پا چو آبله بر خویش چیده‌اند

پیران این‌گروه به حکم وداع شرم

بی‌شبنم عرق همه صبح دمیده‌اند

پاس ادب مجو ز جوانان ‌که یکقلم

از تحت و فوق چشم و دبرها دریده اند

گویا عفف‌تراش و خموشان تپش تلاش

خرد و بزرگ یک سگ عقرب ‌گزیده‌اند

انصاف آب می‌خورد از چشمه‌سار فهم

خرکره‌ها کرند و سخن کم شنیده‌اند

در خبث معنیی‌که تنزه دلیل اوست

لب بازکرده‌اند به حدی که ریده‌اند

بیدل در این مکان ز ادب دم زدن خطاست

شرمی‌که لولیان همه تنبک خریده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

یاران تمیز هستی بدخو نکرده‌اند

از شمع چیده‌اند گل و بو نکرده‌اند

آیین حسن جوهر سعی بصیرت است

کوران تلاش وسمهٔ ابرو نکرده‌اند

وارستگان ز شرم نی بوریای فقر

نقش قبول زینت پهلو نکرده‌اند

خودسنجی از دکانچهٔ سودای شهرت است

ما را نشان تیر ترازو نکرده‌اند

آیینه چند تهمت خودبینی‌ات کشد

ارباب شرم جز به عرق رو نکرده‌اند

توفیق کعبهٔ دل از این سرکشان مخواه

یک سجده نذر خدمت زانو نکرده‌اند

خاصان چو شمع ناظر این محفلند، لیک

جز پیش پا نگاه به هر سو نکرده‌اند

چین جبین به وصف تبسم بدل‌ کنند

شکر لبان اهانت لیمو نکرده‌اند

هرجا شکست دل ادب‌آموز منصفی است

تصویر چینی از قلم مو نکرده‌اند

گرد عبارتیم‌، به معنی‌ که می‌رسد

ما را هنوز در طلبش او نکرده‌اند

بیدل به خود جنون‌ کن و صد پیرهن ببال

بی‌چاک جامهٔ هوس اتو نکرده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

بر من فسون عجز در ایجاد خوانده‌اند

چون‌گل به دامن آتش رنگم نشانده‌اند

خواهد عبیر پیرهن عافیت شدن

خاکبببتری کز اخگر طبعم دمانده‌اند

کس آگه از طبیعت عصیان‌پرست نیست

بر روی خلق دامن‌ تر کم تکانده‌اند

دود دماغ نشو و نمای طبایع است

چون شمع ریشه ‌ای همه در سر دوانده‌اند

از هر نفس‌که ما و منی بال می‌زند

دستی‌ست کز امید سلامت فشانده‌اند

باید چو شمع چشم ز خود بست و درگذشت

بر ما همین پیام تسلی رسانده‌اند

ممنون دستگیری طاقت که می‌شود

ما را ز آستان ضعیفی نرانده‌اند

بانگ جرس شنو ز پی‌کاروان مدو

هرجا رسیده ‌اند رفیقان نمانده ‌اند

بیدل درین هوسکده مگذر ز پاس دل

آیینه را به مجلس‌کوران نخوانده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

اهل معنی ‌گر به گفت‌وگو نفس فرسوده‌اند

هم به ‌قدر جنبش‌ لب دست‌بر هم سوده‌اند

آبرو می‌خواهی از اظهار حاجت شرم دار

این ترنم را ز قانون حیا نسروده‌اند

بگذر از دعوی‌که در خلوتگه عشق غیور

محرمان خانه‌، بیرون در نگشوده‌اند

نقش ما آزادگان بی‌شبههٔ تحقیق نیست

خامهٔ تصویر ما کمتر به رنگ آلوده‌اند

قدردانیهای راحت نیست در بنیاد خلق

چون نفس یکسر هلاک‌ کوشش بیهوده‌اند

بیخبر مگذر ز ماکاین سبزه‌های پی‌سپر

یکقلم در سایهٔ مژگان ناز آسوده‌اند

هیچکس از نور عالمتاب دل آگاه نیست

خانهٔ خورشید ما را پر به‌گل اندوده اند

راه دیگر وانشد برکوشش پرواز ما

بی‌پر و بالان همین چاک قفس پیموده‌اند

مشت خاکیم از فضولی شرم باید داشتن

جز ادب‌ کاری‌ که باب ماست‌ کم‌ فرموده اند

زیر سنگ است از من و ما دامن آزادی‌ام

آه ازبن رنگی‌ که بر بوی گلم افزوده‌اند

بیدل این‌عیش و غم و عجزو غرور و مهر وکین

در ازل زینسان ‌که موجودند با هم بوده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

همچو گوهر قطرهٔ خشکی عیانم‌ کرده‌اند

مغز معنی از که جویم استخوانم کرده‌اند

زیر گردون تا قیامت بایدم آواره زیست

سخت مجبورم خدنگ نُه کمانم کرده‌اند

غیر افسوسم چه باید خورد از این حرمان‌سرا

بر بساط دهر مفلس میهمانم کرده‌اند

نیستم آگه‌ کجا می‌تازم و مقصود چیست

در سواد بیخودی مطلق عنانم‌ کرده‌اند

خجلت بی‌دستگاهی ناگزیر کس مباد

بی‌نصیب از التفات دوستانم کرده‌اند

کیست یارب تا مرا از خودفروشی واخرد

دستگاه انفعال هر دکانم کرده‌اند

جز تحیّر رتبهٔ دیگر ندارم در نظر

چون زمین نظم خود بی‌آسمانم کرده‌اند

همچو مژگان رازها بی‌پرده است از ساز من

درخور اشکی که دارم ترزبانم کرده‌اند

با همه بی‌دست‌وپایی‌ها غم دل می‌خورم

بیکسم چندان که بر خود مهربانم کرده‌اند

سر به سنگ‌ کعبه سایم یا قدم در راه دیر

بی‌سر و بی‌پا برون زان آستانم کرده‌اند

شکوهٔ تقدیر نتوان دستگاه کفر کرد

قابل چیزی که من بودم همانم کرده‌اند

بیدل از آواره‌گردیهای ایجادم مپرس

چون نفس در بال پرواز آشیانم‌ کرده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

گرد عجزم‌، خوشخرامان سرفرازم کرده‌اند

سجده‌واری داشتم گردون‌طرازم کرده‌اند

رنگی از شوخی ندارد حیرت آیینه‌ام

اینقدرها گلرخان تعلیم نازم کرده‌اند

صافی دل بیخودی پیمانه‌ای در کار داشت

کز شعور هر دو عالم بی‌نیازم کرده‌اند

نیستی سرچشمهٔ توفان هستی بوده است

چون طلسم خاک خلوتگاه رازم‌ کرده‌اند

پیش از این صد رنگ، رنگ‌آمیزی دل داشتم

این زمان یک نالهٔ بی‌درد سازم‌ کرده‌اند

سجده فرسود خم تسلیم اوضاع خودم

هم ز جیب خویش محراب نمازم‌ کرده‌اند

چشم شوق الفت آغوش است سرتا پای من

سخت حیرانم به دیدار که بازم کرده‌اند

از هجوم برق‌تازیهای ناز آگه نی‌ام

اینقدر دانم که رحمی بر نیازم کرده‌اند

بیدلی‌ها‌یم دلیل امتحان بیغشی‌ست

نیستم قلب آشنا از بس گدازم کرده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

وعده افسونان طلسم انتظارم کرده‌اند

پای تا سر یک دل امیدوارم کرده‌اند

تا نباشم بعد از این محروم طوف دامنی

خاک بر جا مانده‌ای بودم غبارم‌کرده‌اند

برنمی‌آیم زآغوش شکست رنگ خوبش

همچو شمع از پرتو خود در حصارم‌ کرده‌اند

بعد مردن هم ز خاک من‌گرانجانی نرفت

از دل سنگین همان لوح مزارم کرده‌اند

یک نفس بیچاک نتوان یافت جیب هستی‌ام

زخمی خمیازه مانند خمارم کرده‌اند

نخل تمثال مرا نشو و نمو پیداست چیست

صافی آیینه‌ای را آبیارم کرده‌اند

می‌توان صد رنگ گل چید از طلسم وضع‌ من

چون جنون تعمیر بنیاد از بهارم کرده‌اند

حامل نقد نشاطم ‌کیسهٔ داغ است و بس

همچو شمع از سوختن‌گل درکنارم‌کرده‌اند

بی‌بهاری نیست سیر تیره‌روزی های من

انتخاب از داغ چندین لاله‌زارم کرده‌اند

هستی‌ام حکم فنا دارد نمی‌دانم چو صبح

تهمت‌آلود نفس بهر چه کارم کرده‌اند

تا بود دل در بغل نتوان ‌کفیل راز شد

بی‌خبر کایینه دارم‌، پرده‌دارم کرده‌اند

بی‌هوایی نیست بیدل شبنم وامانده‌ام

ازگداز صد پری یک شیشه‌وارم‌کرده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

آب و رنگ عبرتی صرف بهارم‌ کرده‌اند

پنجهٔ افسوسم از سودن نگارم ‌کرده‌اند

عالم غفلت نگردد پرده تسخیر من

عبرتم در دیده بینا شکارم کرده‌اند

گرد جولانم برون ازپردهٔ افسردگی‌ست

نالهٔ شوقم چه شدگر نی سوارم‌کرده اند

زین سرشکی چند کز یادت به مژگان بسته‌ام

دستگاه صد چراغان انتظارم کرده‌اند

روزگارسوختنها خوش‌ که در دشت جنون

هر کجا برقی‌ست نذر مشت خارم ‌کرده‌اند

تا نسیمی می‌وزد عریانی‌ام‌گل‌کرده است

آتشم‌، خاکستری را پرده‌دارم کرده‌اند

بر که بندم تهمت دانش‌ که جمعی بیخرد

تردماغیهای مجنون اعتبارم کرده‌اند

سخت‌ دشوار است چون ‌آیینه‌ خود را یافتن

عالمی را در سراغ خود دچارم کرده‌اند

پرفشانیهای چندین ناله‌ام اما چه سود

از دل افسرده جزو کوهسارم کرده‌اند

محملم در قطرگی آرایش صد موج داشت

تا شدم ‌گوهر به دوش خویش بارم ‌کرده‌اند

نیست بید‌ل وضع من افسانه‌ساز دردسر

همچو خاموشی شرات بیخمارم کرده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4372274
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث