به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

رشته بگسیخت نفس زیر و بم ساز نماند

گوش ما باز شد امروز که آواز نماند

واپسی بین‌ که به صد کوشش ازین قافله‌ها

بازماندن دو قدم نیز ز ما باز نماند

ترک جرأت‌ کن اگر عافیتت می‌باید

آشیان در ته بال است چو پرواز نماند

ساز اظهار جز انجام نفس هیچ نبود

خواستم درد دلی سرکنم آغاز نماند

شرم مخموری‌ام از جبههٔ مینای غرور

عرقی ریخت که می در قدح راز نماند

با همه نفی سخن شوخی معنی باقیست

بال و پر ریخت گل و رنگ ز پرواز نماند

غنچهٔ راز ازل نیم تبسم پرداخت

پردهٔ غیر هجوم لب غماز نماند

سایه از رنگ مگر صرفهٔ تحقیق برد

هرچه ما آینه‌کردیم به پرداز نماند

موج ما را زگهر پای هوس خورد به سنگ

سعی لغزید به دل‌گرد تک وتاز نماند

بیدل این باغ همان جلوه بهار است اما

شوق ما زنگ زد آیینهٔ‌گداز نماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:32 AM

 

گر آیینه‌ات در مقابل نماند

خیال حق و فکر باطل نماند

نه ‌صبحی‌ست اینجا نه بامی‌ست پیدا

کجا عرش وکو فرش اگر دل نماند

همین‌پوست مغز است اگر واشکافی

خیال است لیلی چو محمل نماند

نم خون عشاق اگر شسته‌گردد

حنا نیز در دست قاتل نماند

ز دانش به صد عقده افتاده‌ کارت

جنون‌گرکنی هیچ مشکل نماند

نخواهی به تاب نفس غره بودن

که این شمع آخر به محفل نماند

نشان گیر ازگرد عنقا سراغم

به آن نقش پایی‌که درگل نماند

برد شوق اگر لذت نارسیدن

اقامت در آغوش منزل نماند

مجازآفرین است میل حقیقت

کرم گرکند ناز سایل نماند

نفس عالمی دارد امّا چه حاصل

دو دم بیش پرواز بسمل نماند

جهان جمله فرش خیال است امّا

ز صیقل گر آیینه غافل نماند

دل جمع دارد چه دنیا چه عقبا

چوگوهر شدی بحر و ساحل نماند

در این بزم ز آثار اسرارسنجان

چه ماند اگر شعر بیدل نماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:32 AM

 

شوق تا محمل به دوش طبع وحشت‌ساز ماند

بال عنقا موج زدگردی که از ما باز ماند

نیست جز مهر زبان موج تمکین‌ گهر

دل چو ساکن شد نفس از شوخی پرواز ماند

چشم واکردیم دیگر یاد پیش‌ و پس‌ کراست

فکر انجام شرار و برق در آغاز ماند

کی حریف وحشت سرشار دل‌ گردد سپند

این جرس از کاروان ما به یک آواز ماند

وحشت صبح از نفس ایجاد شبنم می‌کند

در گره‌ گم‌ گشت تار ما ز بس بی‌ساز ماند

هیچکس از خجلت دیدار مژگان برنداشت

آینه دور از تماشا یک نگاه انداز ماند

شمع یکسر اشک و آه خویش با خود می برد

هم به زیرپای ما ماند آنچه از ما باز ماند

در خزان سیر بهارم ز‌بن‌ گلستان کم نشد

رنگها پرواز کرد و حیرتم گلباز ماند

از فرامش‌خانهٔ عرض شرر جوشیده‌ام

گرد بالی داشتم در عالم پرواز ماند

صفحهٔ دل تیره‌کردم بیدل ازمشق هوس

بسکه برهم خورد این آیینه از پرداز ماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:32 AM

 

از هجوم کلفت دل ناله بی‌آهنگ ماند

بوی این‌ گل از ضعیفی در طلسم رنگ ماند

سوختیم و مشت خاشاکی ز ما روشن نشد

شعلهٔ ما چون نفس در دام این نیرنگ ماند

از حیا موجی نزد هر چند دل از هم‌ گداخت

آب شد آیینه اما حیرتش در چنگ ماند

سنگ راه هیچکس تحصیل جمعیت مباد

قطرهٔ بیتاب ما گوهر شد و دلتنگ ماند

در خرابات هوس تا دور جام ما رسید

بیدماغی از شراب و نکبتی از بنگ ماند

عجز طاقت در طلب ما را دلیل عذر نیست

منزلی‌کوتا نباید سر به پای لنگ ماند

منت سیقل مکش‌، دردسر اوهام چند

عکس معدوم است اگر آیینه ا‌ت در زنگ ماند

آخر از سعی ضعیفی پیکر فرسوده‌ام

همچو اخگر زیر دیوار شکست رنگ ماند

نیست تکلیف تپیدنهای هستی در عدم

آرمیدن مفت آن سازی‌که بی‌آهنگ ماند

نام را نقش نگینها بال پرواز رساست

ما ز خود رفتیم اگر پای طلب در سنگ ماند

یکقدم ناکرده بیدل قطع راه آرزو

منزل آسودگی ازما به صد فرسنگ ماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:32 AM

 

رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند

خاکستری ز قافلهٔ اعتبار ماند

از ما به خاک وادی الفت سواد عشق

هرجا شکست آبله دل یادگار ماند

دل را تپیدن از سرکوی تو برنداشت

این‌گوهر آب‌گشت و همان خاکسار ماند

وضع حیاست دامن فانوس عافیت

از ضبط خود چراغ ‌گهر در حصار ماند

مفت نشاط هیچ اگر فقر و گر غنا

دستی نداشتم که بگویم ز کار ماند

زنهار خو مکن به‌گرانجانی آنقدر

شد سنگ ناله‌ای که درین ‌کوهسار ماند

فرصت نماند و دل به تپش همعنان هنوز

آهو گذشت و شوخی رقص غبار ماند

هرجا نفس به شعلهٔ تحقیق سوختیم

کهسار بر صدا زد و مشتی شرار ماند

پیری سراغ وحشت عمر گذشته بود

مزدور رفت دوش هوس زیر بار ماند

نگذاشت حیرتم که گلی چینم از وصال

از جلوه تا نگاه یک آغوش‌وار ماند

خودداری‌ام به عقدهٔ محرومی آرمید

در بحر نیز گوهر من برکنار ماند

مژگان ز دیده قطع تعلق نمی کند

مشت غبار من به ره انتظار ماند

بیدل ز شعله‌ای که نفس برق ناز داشت

داغی چو شمع کشته به لوح مزار ماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:32 AM

 

از دلم‌بگذشت و خون‌در چشم حیرت‌ساز ماند

گرد رنگی یادگارم زان بهار ناز ماند

پیش از ایجاد توهم جوهر جان داشت جسم

تا پری در شوخی آمد شیشه از پرواز ماند

کاروان ما و من یکسر شرر دنباله است

امتیازی دامن وحشت‌گرفت و باز ماند

شمع یک‌رنگی ز فانوس خموشی روشن است

نیست جز تار نفس چون ناله از آواز ماند

امتیاز گوشه‌گیری دام راه کس مباد

صید ما از آشیان در چنگل شهباز ماند

حلقهٔ سرگشتگی دارد به‌ گوش گردباد

نقش‌پایی‌هم‌گر از مجنون به‌صحرا باز ماند

کیست در راهت دلیل ‌کاروان شوق نیست

ناله بال افشاند هرجا طاقت پرواز ماند

داغ نیرنگ وفا را چاره نتوان یافتن

جلوه خلوت‌پرور و نظاره بیرون‌تاز ماند

تا به بیرنگیست‌سیر پرفشانیهای رنگ

یافت انجام آنکه سر در دامن آغاز ماند

صیقل تدبیر برآیینهٔ ما زنگ ریخت

شعلهٔ این تیغ آخر در دهان‌گاز ماند

یاد عمر رفته بیدل خجلت بیحاصلی‌ست

باز پیوستن ندارد آنچه از ما باز ماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:32 AM

 

در گلستانی‌ که چشمم محو آن طناز ماند

نکهت‌گل نیز چون برگ گل از پرواز ماند

بسکه فطرتها به‌گرد نارسایی بازماند

یک جهان انجام‌، خجلت‌پرور آغاز ماند

نغمه‌ها بسیار بود اما ز جهل مستمع

هرقدر بی‌پرده شد در پرده‌های ساز ماند

حسن‌در اظهار شوخی رنگ‌تقصیری ند!شت

چشمها غفلت نگه شد جلوه محو باز ماند

این زمان، حسرت‌، تسلی‌خانهٔ جمعیت است

بی‌خیالی نیست آن آیینه ‌کز پرداز ماند

نقش نیرنگ حقیقت ثبت لوح دل بس است

شوق غافل نیست گر چشم تماشا باز ماند

جوهر آیینهٔ من سوخت شرم جلوه‌اش

حیرتی ‌گل ‌کرده بودم لیک محو ناز ماند

عمرها شد خاک بر سر می‌کند اجزای من

یارب این‌گرد پریشان از چه دامن باز ماند

شعلهٔ ما دعوی افسردن آخر پیش برد

برشکست رنگ بستم آنچه ازپرواز ماند

صافی د‌ل شبههٔ هستی به عرض آوردن است

عکس هرجا محو شد آیینه از پرداز ماند

جاده سرمنزل مقصد خط پرگار داشت

عالمی انجامها طی‌کرد و در آغاز ماند

یار رفت از دیده اما از هجوم حیرتش

با من از هر جلوه‌ای آیینه‌داری باز ماند

خامشی روشنگر آیینهٔ دیدار بود

با سواد سرمه پیوست آنچه از آواز ماند

ازگداز صد جگر اشکی به عرض آورده‌ام

بخیه‌ای آخر ز چاک پرده‌های راز ماند

بیدل از برگ و نوای ما سیه‌بختان مپرس

روزگار وصل رفت و طالع ناساز ماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:32 AM

 

دل به قید جسم از علم یقین بیگانه ماند

کنج ما را خاک خورد از بسکه در ویرانه ماند

سبحه آخر از خط زنار سر بیرون نبرد

درکمند الفت یک ریشه چندین دانه ماند

در تحیر رفت عمر و جای دل پیدا نشد

چون ‌کمان حلقه‌، چشم ما به راه خانه ماند

شور سودای تو از دلهای مشتاقان نرفت

عالمی زین انجمن بر در زد و دیوانه ماند

مدتی مجنون ما بر وهم وظن خط می‌کشید

طرح آن مسطر به یاد لغزش مستانه ماند

در خراباتی که از شرم نگاهت دم زدند

شورمستی خول شد وسربرخط پیمانه ماند

ساز عمر رفته جز افسوس آهنگی نداشت

زان همه خوابی‌که من دیدم همین افسانه ماند

شوخ ‌چشمان را ادب در خلوت دل ره نداد

حلقه‌ها بیرون در زین وضع ‌گستاخانه ماند

دل فسرد و آرزوها در کنارش داغ شد

بر مزار شمع جای ‌گل پر پروانه ماند

آخرکارم نفس در عالم تدبیر سوخت

هرسر مویی‌که من تک می‌زدم در شانه ماند

حال من بیدل نمی‌ارزد به استقبال وهم

صورت امروز خود دیدم غم فردا نماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:32 AM

 

طالعم زلف یار را ماند

وضع من روزگار را ماند

دل هوس تشنه است ورنه سپهر

کاسهٔ زهر مار را ماند

نفس من به این فسرده‌ دلی

دود شمع مزار را ماند

بسکه بی‌دوست داغ سوختنم

گلخنم لاله‌زار را ماند

خار دشت طلب ز آبله‌ام

مژهٔ اشکبار را ماند

نقش پایم به وادی طلبت

دیدهٔ انتظار را ماند

عجزم از وضع خود سری واداشت

ناتوانی وقار را ماند

یار در رنگ غیر جلوه‌ گر است

هم چو نوری‌ که نار را ماند

جگر چاک صبح و دامن شب

شانه و زلف یار را ماند

عزلت آیینه‌دار رسواییست

این نهان آشکار را ماند

نیک در هیچ حال بد نشود

گل محال است خار را ماند

با دو عالم مقابلم‌ کردند

حیرت آیینه‌دار را ماند

مایهٔ بیغمی دلی دارم

که چو خون شد بهار را ماند

هر چه‌ از جنس‌ نقش پا پیداست

بیدل خاکسار را ماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:32 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4378258
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث