به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

حاصلم زبن مزرع بی‌بر نمی‌دانم چه شد

خاک بودم خون شدم دیگر نمی‌دانم چه شد

ناله بالی می‌زند دیگر مپرس از حال دل

رشته در خون می‌تپدگوهر نمی‌دانم چه شد

ساخنم با غم دماغ ساغر عیشم نماند

در بهشت آتش زدم کوثر نمی‌دانم چه شد

محرم عجز آشناییهای حیرت نیستیم

اینقدر دانم‌که سعی پر نمی‌دانم چه شد

بیش ازبن در خلوت تحقیق وصلم بار نیست

جستجوها خاک شد دیگر نمی‌دانم چه شد

مشت خونی ‌کز تپیدن صد جهان امید داشت

تا درت دل بود آنسوتر نمی‌دانم چه شد

سیر حسنی دآشتم در حیوت‌آباد خفال

تا شکست آیینه‌ام دلر نمی‌دانم چه شد

دی من و صوفی به درس معرفت پرداختیم

او رقم‌کم‌کرد و من دفتر نمی‌دانم چه شد

بیدماغ طاقت از سودای هستی فارغ‌ است

تا چو اشک از پا فتادم سر نمی‌دانم چه شد

بیدل اکنون با خودم غیراز ندامت هیج نعست

آنچه بی‌خود داشتم در بر نمی‌دانم چه شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

حال دل از دوری دلبر نمی‌دانم چه شد

ریخت اشکی بر زمین دیگر نمی‌دانم چه شد

از شکست دل نه‌تنها آب و رنگ عیش ریخت

ناله‌ای هم داشت این ساغر نمی‌دانم چه شد

باس هستی برد از صد نیستی انسوبرم

سوختم چندان‌که خاکستر نمی‌دانم چه شد

صفحهٔ آیینه‌، حرت‌جوهر این‌عبرت است

کای حریفان نقش اسکندر نمی‌دانم چه شد

گردش رنگی و چشمکهای اشکی داشتم

این زمان آن چرخ و آن اختر نمی‌دانم چه شد

دو‌ش در طوفان نومیدی تلاطم کرد آه

کشتی دل بود بی‌لنگر نمی‌دانم چه شد

د‌ر رهت از همت افسر طراز آبله

پای من سر شد برتر نمی‌دانم چه‌شد

از دمیدن دانهٔ من ‌کوچه‌گرد بیکسی‌ست

مشت خاکی داشتم بر سر نمی‌دانم چه شد

بیدماغ وحشتم‌، از ساز آرامم مپرس

پهلویی گردانده ام بستر نمی‌دانم چه شد

عرض معراج حقیقت از من بیدل مپرس

قطره‌، دریاگشت‌، پیغمبر نمی‌دانم چه شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

کسی ‌که نیک و بد هوشیار و مست بپوشد

خدا عیوب وی از چشم هر که هست بپوشد

به دستگاه نشاید وبال بخل کشیدن

حذر کنید از آن آستین ‌که دست بپوشد

بهار رنگ تماشاست الوداع تعلّق

غبار نیست ‌که چشمت دمی ‌که جست بپوشد

تلاش موج جنون است نارسیده به ‌گوهر

عیوب آبله‌پایان همین نشست بپوشد

کمال پر نگشاید به کارگاه دنائت

هوا بلندی خود در زمین پست بپوشد

ترحمی‌ است به نخجیر اگر کمان‌کش ما را

سزد که چشم به وقت‌ گشاد شست بپوشد

حیا به ضبط نگه مانع خیال نگردد

گمان مبر ره شوق ‌آنکه چشم بست بپوشد

ز وهم جاه چه موهاست در دماغ تعیّن

غرور چینی این انجمن شکست بپوشد

گل بهشت شود غنچه بهر بوس دهانت

لب تو زاهد اگر عیب می‌پرست بپوشد

به طعن بیدل دیوانه سربرهنه نیایی

مباد کفش ز پا برکند به دست بپوشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

رضاعت از برم چندانکه گردم پیر می‌جوشد

چو آتش می‌شوم خا کستر اما شیر می‌جوشد

ندارد مزرع دیوانگان بی‌ناله سیرابی

همین یک ریشه از صد دانهٔ زنجیر می‌جوشد

دلم مشکن مبادا نقش بندد شکل بیدادت

زموی چینی اینجا خامهٔ تصویر می‌جوشد

چه دارد انفعال طبع ظالم جز سیه ‌رویی

عرق از سنگ اگربی‌پرده‌گردد قیر می‌جوشد

تبرا از شلایینی ندارد طینت مبرم

ز هرجایی که جوشد خار دامنگیر می جوشد

نفس‌سوز دماغ شرح و بسط زندگی تاکی

به این خوابی‌ که دارم پا زدن تعبیر می‌جوشد

سراغ عافیت خواهی به میدان شهادت رو

که صد بالین راحت از پر یک تیر می‌جوشد

در این صحرا شکارافکن خیال کیست حیرانم

که رقص موج‌ گل با خون هر نخجیر می جوشد

ز صبح مقصد آگه نیستم لیک اینقدر دانم

که سرتاپای ‌من چون سایه یک شبگیر می‌جوشد

مگر از جوهر یاقوت رنگ‌ است‌ این‌ گلستان را

که آب و آتش‌گل پر ادب تاثیر می‌جوشد

دماغ آشفتهٔ خاصیت، ‌پنجاب وکشمیرم

که بوی هر گل آنجا با پیاز و سیر می‌جوشد

به‌ربط ناقصان بیدل مده زحمت ریاضت را

بهم انگورهای خام در خم دیر می‌جوشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

نه تنها از قدح مستی و از گل رنگ می‌جوشد

نوای محفل قدرت به صد آهنگ می‌جوشد

بجا واماندنت زیر قدم صد دشت گم دارد

اگر در گردش آیی خانه با فرسنگ می‌جوشد

جهان را بی‌تأمّل کرده‌ای نظاره زین غافل

که این حیرت‌فزا از سینه‌های تنگ می جوشد

در این‌ صحرا که یکسر بال‌ طاووس است اجزایش

غباری گر به خود بالد همان نیرنگ میجوشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

شب حسرت دیدار توام دام ‌کمین شد

هر ذره ز اجزای من آیینه‌نگین شد

خاکستر از اخگر چقدر شور برآورد

دل سف‌رخت به رنگی‌که‌کبابم نمکین شد

عبرتکدهٔ دهر ز بس خصم تسلی است

چون چشم شررخانهٔ من خانهٔ زین شد

برق رم فرصت سر و برگ طلبم سوخت

صد ناله تمنا نفس بازپسین شد

زنداز نیرنگ خیالم چه توان‌کرد

رحم است بر آن شخص‌که او آینه‌بین شد

انکار نمود آنچه ز صافی به در افتاد

جوهربه‌رخ‌آینه روشنگرچین شد

موهوس و این لنگر ادبار چه سوداست

چون سایه نباید کلف روی زمین شد

ازبس بسه ره حسسرت صیاد نشستم

وحشت به تغافل زد وپروازکمین شد

گر هیچ نباشد به تپش خون شدنی هست

ای آینه دل شو که نخواهی به ازین شد

بیدل عدم و هستی ما هیچ ندارد

جزگرد خیالی‌که نه آن بود و نه این شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

زین ساز بم و زیر توقع چه خروشد

از گاو فلک صبح مگر شیر بدوشد

آربش‌کر و فر دونان همه پوچ‌ست

زان پوست مجو مغز که از آبله جوشد

تحقیق ز تمثال چه‌گل دسته نماید

حیف است‌ کسی در طلب آینه ‌کوشد

جز جبههٔ ما کز تری آرد عرقی چند

کس آب ز سرچشمهٔ خورشید ننوشد

درکیسهٔ ما مایه خیال است درم نیست

دریا گهر راز به ماهی چه فروشد

یک گوش تهی نیست ز افسون تغافل

حرفی که توان گفت مگر پنبه نیوشد

بیدل به حیا چاره افلاس توان‌کرد

عریانی اگر جامه ندارد مژه پوشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

حیرت‌کفیل پر زدن‌گفتگو نشد

شادم که آب آینه‌ام شعله‌خو نشد

مردیم تشنه در طلب آب تیغ او

آخر ز سرگذشت و نصیب‌گلو نشد

افسوس ناله‌ای ‌که به‌ کویش رهی نبرد

آه از دلی‌ که خون شد و در پای او نشد

آسایشم به راه تو یک نقش پا نبست

جمیعتم ز زلف تو یک تار مو نشد

عمری‌ست خدمت لب خاموش می‌کنم

ای بخت ناز کن‌ که نفس هرزه‌گو نشد

بی‌قدر نیست شبنم حیرت بهار عشق

نگداخت دل‌ که آینهٔ آبرو نشد

اشیا مثال آینهٔ بی‌نشانیند

نشکفت ازین چمن گل رنگی که بو نشد

وهم ظهور سر به گریبان خجلت است

فکری نداد رو که سر ما فرو نشد

بیگانه است مشرب فقر و غنا زهم

ساغر نگشت کشتی و مینا کدو نشد

بیدل چو شمع ساخت جبین نیازما

با سجده‌ای که غیر گدازش وضو نشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

آهی به هوا چتر زد و چرخ برین‌ شد

داغی به غبار الم آسود و زمین شد

بشکست طلسم دل و زد کوس محبت

پاشید غبار نفس و آه حزین شد

نظاره به صورت زد و نیرنگ‌ کمان ریخت

اندیشه به معنی نظری‌ کرد و یقین شد

آن آینه ‌کز عرض صفا نیز حیا داشت

تا چشم‌گشودیم پریخانهٔ چین شد

غفلت چه فسون خواند که در خلوت تحقیق

برگشت نگاهم ز خود و آینه‌بین شد

گل‌کرد ز مسجودی من سجده‌ فروشی

یعنی چو هلالم خم محراب جبین شد

عنقایی‌ام از شهرت خودگشت فزون تر

آخر پی‌گمنامی من نقش‌ نگین شد

دل خواست به ‌گردون نگرد زیر قدم دید

آن بود که در یک نظر انداختن این شد

هر لحظه هوایی‌ست عنان‌تاب دماغم

رخشی که ندارم به خیال اینهمه زین شد

از عالم حیرانی من هیچ مپرسید

آیینه ‌کمند نگهی بود که چین شد

وقت است‌که بر بی‌کسی عشق بگرییم

کاین شعله ز خار و خس ما خاک‌نشین شد

در غیب و شهادت من و معشوق همانیم

بیدل تو بر آنی ‌که چنان بود و چنین شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

از حوادث خاطر آزاد ما غمگین نشد

جبههٔ این بحر از سعی هوا پرچین نشد

با لباس فقرم از آلایش دنیا چه باک

این نمد هرگز به آب آینه سنگین نشد

ازقبول خلق نتوان زحمت منت‌کشید

ای خوش آن‌سازی‌ که قابل نغمهٔ ‌تحسین نشد

سفله را بیدستگاهی خضر ره راستی‌ست

این پیاده کجروی نگرفت تا فرزین نشد

سینه صافی هم نمی‌گردد علاج بدگهر

تیغ قاتل را وداع زنگ رفع‌کین نشد

دست برداربد از رنگ نشاط این چمن

شبنمی را پشت ناخن زین حنا رنگین نشد

صبح تیغش تا نکرد ابرو بلند از خواب ناز

همچو شمعم تلخی‌ جان باختن ‌شیرین نشد

در بهار صنعت‌آباد معانی رنگ و بو

چون زبان‌ من به یک انگشت‌ کس ‌گلچین نشد

شوخی باد خزان سرمایهٔ اکسیر داشت

نیست زین‌ گلشن پر کاهی‌ که او زرین نشد

خواب راحت بود وقف بیخودی اما چه سود

رنگ ما پرها شکست و قابل بالین نشد

بسکه آزاد است بیدل از عبارات دویی

ناله هم این مصرع برجسته را تضمین نشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4374601
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث