به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز بس محو است نقش آرزوها در کنار من

بهشتی رنگ می‌ریزد ز پرواز غبار من

پریشانی ندارد موج اگر دریا عنان گیرد

گواهی می‌دهد حالم که بی‌پرواست یار من

چه سازم تا شوم از آفت نشو و نما ایمن

چو نخل شمع خصم ریشه افتاده‌ست تار من

تحیر رستم و بی‌جنبش مژگان پر افشاندم

نگاه چشم شبنم بود سامان بهار من

به هر کمفرصتی گرم انتخاب اعتباراتم

خط موهوم هستی نقطه ربزست از شرار من

جنون‌کو تا به دوش بحر بندد قطره‌ام محمل

که خودداری چوگوهر بر دل من بست بار من

حیاتم هم به‌خود منسوب‌کن تا بر تو افزایم

عدم سرمایه چون صفرم مگیر از من شمار من

حجاب آفتاب از ذره جز حیرت نمی‌باشد

ز من تا چند پنهان می‌روی ای آشکار من

هلاکم‌ کرده‌ای مپسند از آن فتراک محرومم

هنوز این آرزو رنگی‌ست در خون شکار من

کمینگاه خیالت گر به‌این رنگست سامانش

پر طاووس خواهد شد سفید از انتظار من

به راحت مرده‌ام اما زیارتخانهٔ ننگم

تو می‌آیی و من آسوده‌، آتش در مزار من

فنا را دام تسکین خوانده‌ام بیدل ازین غافل

که در هر ذره چشم آهویی دارد غبار من

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:19 PM

 

درین وادی که می‌یابد سراغ اعتبار من

مگر آیینه ‌گردد خاک تا بینی غبار من

کجا بال وچه طاقت تا زنم لاف پرافشانی

نفس در خجلت اظهار کم دارد شرار من

ز ساز مدعا چون سبحه جز کلفت نمی‌بالد

به‌جای نغمه یکسر عقده پرورده‌ست تار من

به‌این آتش که دل در مجمر داغ وفا دارد

چه امکانست گردد شمع خامش بر مزار من

درین عبرت سرا بگذار محو چشم حیرانم

مباد از بستن مژگان گره افتد به کار من

فنا مشتاقم اما سخت بی‌سرمایه آهنگم

فلک چون سنگ بر دوش شرر بسته‌ست بار من

چو آن شمعی‌که پرتو در شبستان عدم دارد

سفیدی ‌کرد راه زندگی در انتظار من

ندارد هستی‌ام غیر ازعدم مستقبل و ماضی

چو دریا هر طرف در خاک می‌غلتد کنار من

نگاه عبرت از هر نقش پا با سرمه می‌جوشد

تو هم آیینه روشن کن ز وضع خاکسار من

به صد تمثال رنگ رفته استقبال من دارد

به هر جا می‌روم آیینه می‌گردد دچار من

چو شبنم یکدو دم فرصت‌ کمین وحشتم بیدل

نی‌ام ‌گوهر که خودداری تواند شد حصار من

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:19 PM

 

زین شکر که تا کوی تو شد راهبر من

چون آبله در پای من افتاد سرمن

مینای سرشکم می سودای که دارد

عمری‌ست پری می‌چکد از چشم تر من

چون سبحه و زنار گسستن چه خیال است

بر ریشه تنیده‌ست هجوم ثمر من

ناموس دلم درگرهٔ ضبط نفسهاست

اشک است‌ گر از رشته برآید گهر من

آیینهٔ تحقیق شکستم چه توان‌ کرد

در زلف تو آشفت چو مژگان نظر من

چینی به سفیدی نکشد ظلمت مویش

شامم شبخون بود که زد بر سحر من

تا جوهر آیینه‌ام از پرده برون ریخت

عیب همه‌ کس‌ گشت نهان در هنر من

خرسندی طبع از همه اقبال بلند است

چون می ز دماغی‌ست فلک پی سپر من

عریانی‌ام آیینهٔ تحقیق ندارد

رنگ تو مگر جامه برآرد زبر من

من خود به‌خیالش خبر از خویش ندارم

تا در چه خیالست ز من بیخبر من

گفتند به دلدار که دارد غم عشقت‌؟

فرمود همان بیدل بی پا و سر من

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:19 PM

 

خار خار کیست در طبع الم تخمیر من

چون خراش سینه ناخن می‌کشد تصویر من

بسکه بی رویت شکفتن رفته از تخمیر من

نیست ممکن‌ گر کشند از رنگ‌ گل تصوبر من

از عدم افسانهٔ عبرت به گوشم خوانده‌اند

در فراموشی است یک خواب جهان تعبیر من

برکه بندم تهمت قاتل‌ که تا صبح جزا

خونم از افسردگی‌ کم نیست دامنگیر من

شور لیلی در شبستان سویدایم نشاند

دوده‌ گیرید از چراغ خانهٔ زنجیر من

یا رب آن روزی ‌که‌ گیرد شش جهت ‌گرد شکست

بر غبار خاطرکس نفکنی تعمیر من

از خودم آخر سراغ مدعا گل کردنی‌ست

می‌دود چون مو سحر بر آستین شبگیر من

انفعال بیوفایی بر محبت آفت است

دام می‌نالد چو زنجیر از رم نخجیر من

چون سحرتا دست یازم‌گرد جرات ریخته‌ست

پر تنک ‌کرده‌ست نومیدی دم شمشیر من

آب می‌گردم چو شمع اما سیاهی زبر پاست

خاک‌گردیدن مگر شوید خط تقصیر من

عمرها شد دل به قید وهم وظن خون می‌خورد

رحم ‌کن ای یأس بر مجنون بی‌زنجیر من

از نشان مدعا چون شمع دور افتاده‌ام

تا سحر هرشب همین پر می‌گشاید تیر من

عمر رفت و همچنان سطر نفس بی‌مسطر است

ناکجا لغزیده باشد خامهٔ تقدیر من

بیدل از طور کلامم بی‌تأمل نگذری

سکته خیز افتاده چون موج‌ گهر تقدیر من

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:19 PM

 

تمثال فنایم چه نشان‌؟ کو اثر من

خودبین نتوان یافتن آیینه‌گر من

گم‌کرده اثر چون نفس باز پسینم

کو هوش‌ که از آینه پرسد خبر من

جمعیت شبنم‌ گره بال هوایی ‌ست

تدبیر اقامت چه‌ کند با سفر من

در نسخهٔ تجرید تعلق چه حدیث است

چون نقطه اثر باخته زیر و زبر من

من آینه پردازم و دل شعبده انگیز

ترسم‌ که مرا جلوه دهد در نظر من

چون ابر ز بس منفعل نشو و نمایم

پرواز عرق می‌شود از سعی پر من

زین سعی ‌که جز لغزش پا هیچ ندارم

تا چند چو اشک ابله بندد کمر من

هر جا تپشم محو شد از خویش نهانم

شب در نفس سوخته دارد سحر من

تا بر الم بیکسی‌ام ناله نخندد

از سرمه توان سایه فکندن به سر من

عریان تنیی هست درین معرکه بیدل

این جامه‌ که تنگی ننماید به‌بر من

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:19 PM

 

جانکنیها چیده هستی تا عدم بنیاد من

بیستون زار است هر جا می‌رسد فرهاد من

اضطرابم درکمین وعدهٔ فردا گداخت

دانه افکنده‌ست بیرون قفس صیاد من

نقش تصویرم قبول رنگ جمعیت نداشت

خامه بست از موی مجنون صنعت بهزاد من

سیلیی‌گر می‌کند باگردش رنگم طرف

صدگلستان بهله می‌پوشدکف استاد من

قلقل مینای دل یارب صفیر یادکیست

رنگهای رفته بر می‌گردد از فریاد من

از مقیمان تغافلخانهٔ ناز توام

روزگاری شدکه یادم رفته است از یاد من

دود شمعم فطرت آشوب دماغ‌کس مباد

خواب پر دور اوفتاد از سایهٔ شمشاد من

بر نفس تا چند باید چیدنم خشت ثبات

کاه دیوار عدم صرفست در ‌بنیاد من

آه نگذشتم ز نیرنگ تعلق زار جسم

شدگره درکوچهٔ نی نالهٔ آزاد من

عرض جوهر شد حجاب معنی اگاهی‌ام

دیده در مژگان نهفت آیینهٔ فولادمن

جز عرق چیزی نگردد حاصل ازکسب‌کمال

خاک بودم آب‌ گشتم اینک استعداد من

جور گردون بیدل از دست ضعیفی می‌کشم

نالهٔ نگذشته بر لب از که خواهد داد من

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:19 PM

 

ز شوخی تا قدح می‌گیرد آن بیدار مست من

به چینی خانهٔ افلاک می‌خندد شکست من

خیالش نقش امکان محو کرد از صفحهٔ شوقم

به صورت‌ پی نبرد آیینهٔ معنی‌پرست من

چو آن آتش که دود خویش داغ حسرتش دارد

نگردید از ضعیفی سایهٔ من زیر دست من

به نظم عافیت در فتنه‌زار کشور هستی

لب و چشمی‌ست‌ گر مقدور باشد بند و بست من

به تحقیق عدم افتادم و در خود نظر کردم

گرفت آیینه نیز از امتیاز نیست هست من

به هر جا پا بیفشردم ز وحشت صرفه‌ کم بردم

نگین نقشم‌،‌ گشاد بال و پر دارد نشست من

به رنگ غنچه لبریز بهار آفتم بیدل

نفس‌ گر می‌کشم می‌آید آواز شکست من

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:19 PM

 

گلفزوش از پرتو شمع من است این انجمن

رنگ می‌بالید تاگردید رنگین انجمن

عارف از سیرگریبان دهر را دل می‌کند

می‌شود خلوت به حکم چشم حق بین انجمن

عالمی رفت از خود و برخاست آشوب جنون

سایهٔ بال پری کرده‌ست سنگین انجمن

بی‌نشان شوقی ‌که نیرنگش برون است از حساب

با فقیران خلوت است و با سلاطین انجمن

گوشه‌ای می‌خواستم زین دشت بیتابی غبار

مشورت از هرکه جستم‌گفت‌: برچین انجمن

گر خورد بر گوشت ‌آواز سپند از مجمری

در وداع وهم دارد رقص تحسین انجمن

ناکجا با هرجنون طبعی طرف باید شدن .

لب بهم بند وتهی‌کن ازسخن چین انجمن

زین علایق هیچ چیزت خار دامنگیر نیست

گر تو می‌خیزی نمی‌گردد شلایین انجمن

خود گدازی مطلبی چون شمع انشا کرده‌ایم

مصرع ما را ندارد تاب تضمین انجمن

ما حریفان جهدها داربم و تنها می‌رویم

ازگرو تازی‌ست در هر خانه‌ای زین انجمن

برخود از غوغا نمی‌چید اینقدر سامان ناز

یاد اگر می‌کرد از یاران پیشین انجمن

ظاهر و باطن چه دارد غیر هستی و عدم

آن تغافل این نگاه‌، آن خلوت و این انجمن

بیدل اینجا تر زبانان مایهٔ درد سرند

شمع‌ گر خاموش‌ گردد گوید آمین انجمن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:19 PM

 

به وهم این و آن خون شد دل غفلت‌پرست من

وگرنه همچو صحرا دامن خود داشت دست من

تحیر در جنون می غلتد از نیرنگ تصویرم

ز پرواز نگاه‌کیست یارب رنگ بست من

سلامت متهم دارد به‌کمظرفی حبابم را

محیطی می‌کنم تعمیر اگر بالد شکست من

حریف بیخودیها کیست ‌کز چشم جنون پیما

خمستان در سر و پیمانه در دست است مست من

رفیقان چون نگه رفتند و من چون اشک درخاکم

زمینگیر ندامت ماند کوششهای پست من

ز برق آه دارم ناوکی درکیش نومیدی

حذر از جرأت ای ظالم‌که پر صاف‌ست شست من

به این سستی‌ که می‌بینم ز بخت نارسا بیدل

کشد نقاش مشکل هم به دامان تو دست من

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:19 PM

 

عرق دارد عنان احتیاج بی‌نقاب من

ره صد دیر آتشخانه واکرده‌ست آب من

به هر مویم گداز دل رگ ابری دگر دارد

چو مژگان سیلها خفته‌ست در موج سراب من

ز علم حسرت دیدار بختی در نظر دارم

که گردد خامشی صور قیامت در جواب من

چو آن گوهر که بعد از گم شدن جویند در خاکش

پریشان گشت اجزای جهان در انتخاب من

به خود تا می‌گشایم چشم از شرم آب می‌گردم

تنکرویی‌ست پر بیگانهٔ وضع حباب من

درین گلشن که شبنم‌کاری خجلت جنون دارد

گلم اما خیال رنگ می‌گیرد گلاب من

ز آتشخانهٔ امکان میسر نیست وارستن

به رنگ شعله حیرانم چه می‌خواهد شتاب من

نمو در مزرعم پای به دامن خفته‌ای دارد

ترشح ریزهٔ میناست در طبع سحاب من

ندانم در کمین انتظار کیستم یارب

ز بالین می‌دمد امشب پر پروانه خواب من

به بزم وصل نام هستی عاشق نمی‌گنجد

ز فکر سایه بگذر آفتاب است آفتاب من

به رنگ جوهر آیینه داغ حیرتم بیدل

نمی‌دانم چسان آسوده چندین پیچ و تاب من

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:19 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4319386
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث