به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

از حوادث خاطر آزاد ما غمگین نشد

جبههٔ این بحر از سعی هوا پرچین نشد

با لباس فقرم از آلایش دنیا چه باک

این نمد هرگز به آب آینه سنگین نشد

ازقبول خلق نتوان زحمت منت‌کشید

ای خوش آن‌سازی‌ که قابل نغمهٔ ‌تحسین نشد

سفله را بیدستگاهی خضر ره راستی‌ست

این پیاده کجروی نگرفت تا فرزین نشد

سینه صافی هم نمی‌گردد علاج بدگهر

تیغ قاتل را وداع زنگ رفع‌کین نشد

دست برداربد از رنگ نشاط این چمن

شبنمی را پشت ناخن زین حنا رنگین نشد

صبح تیغش تا نکرد ابرو بلند از خواب ناز

همچو شمعم تلخی‌ جان باختن ‌شیرین نشد

در بهار صنعت‌آباد معانی رنگ و بو

چون زبان‌ من به یک انگشت‌ کس ‌گلچین نشد

شوخی باد خزان سرمایهٔ اکسیر داشت

نیست زین‌ گلشن پر کاهی‌ که او زرین نشد

خواب راحت بود وقف بیخودی اما چه سود

رنگ ما پرها شکست و قابل بالین نشد

بسکه آزاد است بیدل از عبارات دویی

ناله هم این مصرع برجسته را تضمین نشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

چون شفق از رنگ خونم هیچکس‌گلچین نشد

ناخنی هم زین حنای بی‌نمک رنگین نشد

از ازل مغز سر من پنبهٔ‌گوش من است

بهر خواب غفلتم دردسر بالین نشد

در محیطی‌کاستقامت صید دام موج بود

گوهر بی‌طاقت ما محرم تمکین نشد

بی‌لبت از آب حیوان خضر خونها می‌خورد

تا چرا از خاکساران خط مشکین نشد

ناز هستی در تماشاخانهٔ دل عیب نیست

کیست در سیر بهار آیینهٔ خودبین نشد

بی‌جگر خوردن‌، بهار طرز نتوان تازه‌کرد

غوطه تا در خون نزد فطرت‌، سخن رنگین نشد

چشم زخمم تا به روی تیغ او واکرده‌اند

از روانی موج خون را چون نگه تسکین نشد

بسکه ما را عافیت آیینه‌دار آفت است

آشیان هم جز فشار پنجهٔ شاهین نشد

داغم از وارستگیهای دعای بی‌اثر

کز فسون مدعا زحمتکش آمین نشد

عاقل از وضع ضلالت آگهی ازکف نداد

بی‌خبر ازکفر هم بگذشت و اهل دین نشد

همت وارستگان وامانده اسباب نیست

ز اختلاط سنگ‌، پرواز شرر سنگین نشد

هرقدر بیدل دماغ سعی راحت سوختیم

همچو آتش جز همان خاکسترم بالین نشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

پر هما چه‌ کند بخت اگر دگرگون شد

اطاقه است دم ماکیان چو واژون شد

در اهل مزبله کسب کمال کناسی‌ست

نباید اینهمه مقبول عالم دون شد

جنون حرص پس از مرگ نیز درکار است

هزار گنج ته خاک ملک قارون شد

فسانهٔ تو اگر موجد عدم نشود

مبرهن است‌ که لیلی نماند و مجنون شد

به‌گفتگو مده ازکاف حضور جسیت

عنان ‌گسست چو از دانه ریشه بیرون شد

حصول آبله‌پا مزد بی‌سر و پایی‌ست

کفیل این‌گهرم سعی‌کوه و هامون شد

عروج عالم اقبال بیخودی دگر است

به‌گردش آنچه ز رنگم پریدگردون شد

نوای ساز رعونت قیامت‌انگیز است

به خدمت رگ ‌گردن نمی‌توان خون شد

بهار غیرت مرد آبیاری خون داشت

عرق چکید به‌ کیفتی ‌که‌ گلگون شد

زمان فرصت هر چیز مغتنم شمرید

که تا به حشر نخواهد شد آنچه اکنون شد

بر آن ستمزده بیدل ز عالم اوهام

چه ظلم رفت که مجنون نشد فلاطون شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

پیر گردیدم و هستی سبب ننگ نشد

چون‌کمان‌، خانهٔ بی‌بام و درم تنگ نشد

الفت دل نه همین حایل عزم نفس است

آبله پای که بوسید که او لنگ نشد

بی‌صفا محرمی خویش چه امکان دارد

سنگ تا شیشه نشد آینهٔ سنگ نشد

بیخبرسوخت نفس ورنه درین‌ مکتب وهم

صفحه‌ای نیست‌کز آتش زدن ارژنگ نشد

دل هر ذره به صد چشم تماشا جوشید

دهر طاووس شد و محرم نیرنگ نشد

صوف و اطلس ز کجا پینه بر اندام تو دوخت

بر هوس جامهٔ عریانی اگر تنگ نشد

شبنم صبح دلیل است ‌که در عالم رنگ

تا نفس آب نشد آینه بی‌زنگ نشد

گوش بر زمزمهٔ ساز سپندیم همه

داغ‌ شد محفل و یک نغمه به‌ آهنگ نشد

درگریبان عدم نیز رهی داشت خیال

آه ازبی‌نفسیها نی ما چنگ نشد

هرچه یوشید جهان‌، غیرکفن‌، یمن نداشت

ماتمی بود لباسی‌ که به این رنگ نشد

با خیالات بجوشیدکه در مزرع وهم

بنگ‌ کم نیست چه شد بیدل اگر دنگ نشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

گل نکرد آهی‌که بر ما خنجر قاتل نشد

آرزو برهم نزد بالی‌که دل بسمل نشد

دام محرومی درین دشت احتیاط آگهی‌ست

وای بر صیدی‌که از صیاد خود غافل نشد

دل به راحت‌ گر نسازد با گدازش واگذار

گوهر ما بحر خواهد گشت اگر ساحل نشد

در بیابانی که ما را سر به کوشش داده‌اند

جاده هم از خویش رفت و محرم منزل نشد

شعله را خاموش گشتن پای از خود رفتن است

داغ هم گردیدم و آسودگی حاصل نشد

گرچه رنگ این دو آتشخانه از من ریختند

از جبینم چون شرر داغ فنا زایل نشد

اعتبار اندیشگان آفت‌پرست کاهشند

هیچکس‌بی‌خودگدازی شمع این محفل نشد

عافیت گر هست نقش پردهٔ واماندگی‌ست

حیف پروازی‌که آگاه از پر بسمل نشد

ذوق آغوش دویی در وصل نتوان یافتن

بیخبرمجنون ما لیلی شد ومحمل نشد

نی‌گداز دل به‌کار آمد نه ریزشهای اشک

بی‌تومشت خاک من برباد رفت وگل نشد

در لباس قطره نتوان تلخی دریاکشید

مفت آن خونی‌که خاکستر شد امّا دل نشد

غیرمن زین قلزم حیرت حبابی‌گل نکرد

عالمی صاحبدل‌است امّاکسی بید‌ل نشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

مخمل و دیبا حجاب هستی رسوا نشد

چشم می‌پوشم‌ کنون پیراهنی پیدا نشد

در فرامشخانهٔ امکان چه علم و کو عمل

سعی باطل بود اینجا هر چه شد گویا نشد

زآن حلاوتها که آداب محبت داشته‌ست

خواستم نام لبش‌ گیرم لب از هم وانشد

گر وفا می‌کرد فرصتهای‌ کسب اعتبار

از هوس من نیز چیزی می‌شدم اما نشد

انتظار مرگ شمع آسان نمی‌باید شمرد

سر بریدن منفعل‌ گردید و یار ما نشد

دل به رنگ داغ ما را رخصت وحشت نداد

شکر کن ای ناله پروازت قفس‌فرسا نشد

بهر صید خلق در زهد ریایی جان مکن

زین تکلف عالمی بی‌دین شد و دنیا نشد

قانعان از خفت امداد یاران فارغند

موج هرگز دستش از آب‌ گهر بالا نشد

از دل دیوانهٔ ما مجلس‌آرایی مخواه

سنگ سودا سوخت اما قابل مینا نشد

آتش فکر قیامت در قفا افتاده است

صد هزار امروز دی گردید و دی فردا نشد

خاک ناگردیده رستن از شکست دل‌ کراست

موی چینی بود این مو کز سر ما وانشد

با زبان خلق‌ کار افتاد بیدل چاره چیست

گوشه‌‌گیری‌های ما عنقا شد و تنها نشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

مکتوب مقصد ما از بیکسی فغان شد

قاصد نشد میسر دل خون شد و روان شد

دل بی‌رخ تو هیهات با ناله رفت در خاک

واسوخت این سپندان چندانکه سرمه‌دان شد

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این پنبه بسکه بر خود پیچید ریسمان شد

تا حشر بال اعمال باید کشید بر دوش

این یک نفس بضاعت صد ناقه‌کاروان شد

شمع بساط ما را در کارگاه تسلیم

هرچند عزم پا بود روسوی آسمان شد

تشویش روزی آخر نگذاشت دامن ما

گندم قفای آدم از بس دوید نان شد

کسب وکمال در خلق پر آبرو ندارد

بر دوش بحر آخر موج گهرگران شد

جمعیت عدم را ازکف نمی‌توان داد

دریاد بیضه باید مشغول آشیان شد

دل در خیال دیدار آیینه خانه‌ای داشت

تا بر ورق زد آتش طاووس پرفشان شد

از الفت رفیقان با بیکسی بسازید

کس همعنان‌کس نیست از مرگ امتحان شد

از عجز ما مگویید از حال ما مپرسید

هرچند جمله باشیم چیزی نمی‌توان شد

بیدل نداد تحقیق از شخص ما نشانی

باری به عرض تمثال آیینه مهربان شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

عید است غبار سر راه تو توان شد

قربانی قربان نگاه تو توان شد

امید شهید دم شمشیر غروری‌ست

بسمل ز خم طرف ‌کلاه تو توان شد

باید همه تن دل شد و آشفت و جنون‌کرد

تا محرم‌ گیسوی سیاه تو توان شد

تسلیم ز آفات جهان باک ندارد

در جیب خودم محو پناه تو توان شد

ای خاک خرامت گل فردوس‌ به دامن

کو بخت ‌که پامال گیاه تو توان شد

سهل است شفاعتگری جرم دو عالم

گر قابل یک ذره ‌گناه تو توان شد

بیدل دل ما طاقت آیات ندارد

تاکی هدف ناوک آه تو توان شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

رم وحشی نگاه من غبارانگیز جولان شد

سواد دشت امکان شوخی چشم غزالان شد

به ذوق جلوهٔ او از عدم تا سر برآوردم

چو توفان بهار از هرکف خاکم‌گریبان شد

خموشی را زبانها می‌دهد اعجاز حسن او

به چشمش سرمه تا بر خویشتن بالید مژگان شد

بقدر شوخی خطش سیاهی می‌کند داغم

ز هر دودی کز آنجا گرد کرد اینجا چراغان شد

طبیعت موج همواری زد از نومیدی مطلب

بلند و پست‌ ما را دست ‌بر هم سوده سوهان شد

حجاب‌اندیش ‌خورشید حضور کیست ‌این گلشن

که‌ گل چون صبح در گرد شکست ‌رنگ پنهان شد

به رو‌ی غیر در بستم ز رنج جستجو رستم

چراغ خلوتم آخر نگاه پیر کنعان شد

بهار صد گلستان مشربم از تازه‌روییها

چو صحرایم گشاد جبه طرح‌انداز دامان شد

زگنج فقر نقد عافیت جستم ندانستم

که خواهد بوریا هم بهر فریادم نیستان شد

درین حرمان‌سرا قربی به این دوری نمی‌باشد

منی در پرده می‌کردم تصور او نمایان شد

به مژگان بستنی ‌کوته کنم افسانهٔ حسرت

حریف انتظار مطلب نایاب نتوان شد

سراپا معنی دردم عبارت ختم‌ کن بیدل

که من هر جا گریبان چاک‌ کردم ناله عریان شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

قیامت خنده‌ریزی بر مزار من‌ گل ‌افشان شد

ز شور آرزو هر ذرّهٔ خاکم نمکدان شد

به شغل سجدهٔ او گر چنین فرسوده می‌گردد

جبین درکسوت نقش قدم خواهد نمایان شد

ندانم در شکست طرهٔ مشکین چه پردازد

که گر دامن شکست آیینه‌دار کج کلاهان شد

چه امکانست از نیرنگ تمثالش نشان دادن

اگر سر تا قدم حیرت شوی آیینه نتوان شد

حیا سرمایگیها نیست بی‌سامان مستوری

نگه در هر کجا بی‌پرده شد محتاج مژگان شد

تحّیر معنیی دارد که لفظ آنجا نمی‌گنجد

چو من ‌آیینه‌ گشتم هرچه صورت بود پنهان شد

بهاری در نظر دارم که شوخیهای نیرنگش

مرا در پردهٔ اندیشه خون ‌کرد وگلستان شد

عدم‌پیمایی موج و حباب ما چه می‌پرسی

همان‌چین‌شکست‌این شیشه‌ها را طاق نسیان شد

دو عالم داشت بر مجنون ما بازار دلتنگی

دماغ وقت سودا خوش‌ که آشفت و بیابان شد

چو شبنم ساغر دردم به آسانی نشد حاصل

سراپایم ز هم بگداخت تا یک چشم‌گریان شد

سراغ شعلهٔ دیگر ندارد مجمر امکان

تو دل‌ در پرده روشن‌ کن برون خواهد چراغان شد

طلسم ناز معشوقست سر تا پای من بیدل

غبارم‌ گر ز جا برخاست زلف او پریشان شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4381231
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث