به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

شب که از شور شکست دل اثر پرزور شد

همچو چینی تار مویی ‌کاسهٔ طنبور شد

برق آفت‌گر چنین دارد کمین اعتبار

خرمن ما عاقبت خواهد نگاه مور شد

عیش صد دانا ز یک نادان منغص می‌شود

ربط مصرع بر هم است آنجا که حرفی کور شد

نفس را ترک هوا روح مقدس می‌کند

شعله‌ای‌ کز دود فارغ ‌گشت عین نور شد

گر نمکدانت چنین در دیده‌ها دارد اثر

آب در آیینه همچون اشک خواهد شور شد

دل شکست اماکسی بر نالهٔ ما پی نبرد

موی چینی جوهر آیینهٔ فغفور شد

کاش چون نقش قدم با عاجزی می‌ساختم

بسکه سعی ما رسایی‌کرد منزل دورشد

ساغر عشق مجازم نشئهٔ تحقیق داد

مشت خونم جون مجنون می‌زد ومنصورشد

چون سحر کم نیست‌ گر عرض غباری داده‌ایم

بیش ازین نتوان به سامان نفس مغرور شد

عمرها شد بیدل احرام خموشی بسته‌ام

آخراین ضبط نفس خواهد خروش صور شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

هرکجا عشاق را درد طلب منظور شد

رفتن رنگ دو عالم خون یک ناسور شد

رنگ منت برنمی‌دارد دل اهل صفا

صبح‌ ، زخم خویش را خود مرهم‌کافور شد

بسکه دیدم الفت آفاق لبریز گزند

دیدهٔ احباب بر من خانهٔ زنبور شد

بیقرارانت دماغ حسرتی می‌سوختند

یک شرر ازپرده بیرون‌زد چراغ طور شد

دل چه سامان‌کز شکست آرزو بر هم نچید

بس که مو آورد این چینی سر فغفور شد

بود بی‌تعمیریی صرف بنای کاینات

دل خرابی‌کرد کاین ویرانه‌ها معمور شد

ترک انصاف از رسوم انتظام یمن نیست

بسکه چشم از معنی‌ام پوشید حاسد،‌کور شد

گاه توفان غضب از چین ابرو باک نیست

از شکست پل نترسد سیل چون‌ پر زور شد

زبن همه حسرت‌که مردم در خمارن مرده‌اند

جمع شد خمیازه‌ای چند و دهان گور شد

آبله بی‌سعی پامردی نمی‌آید به دست

ربشهٔ تاک از دویدن صاحب انگور شد

محنت پیری‌ست بیدل حاصل عیش شباب

هرکه ‌شب ‌می خورد خواهد صبحدم‌ مخمور شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

فکر نازک عالمی را سرمهٔ تقریر شد

موی چینی بر صداها جادهٔ شبگیر شد

موجها تا قطره زین دریا به بیباکی ‌گذشت

گوهر ما را ز خودداری ‌گذشتن دیر شد

آب می‌گشتیم‌کاش از ننگ بیدردی چو کوه

کز دل سنگین عرقها بر رخ ما قیر شد

در جناب ‌کبریا جز نیستی مقبول نیست

خدمت اندیشیدن ما موجد تقصیر شد

صید ما دیوانگان تألیف چندین دام داشت

حلقه‌ها عمری به هم جوشید تا زنجیر شد

نور دل جوشاند عشق از پردهٔ بخت سیاه

صبح ما زین شام در پستان زنگی شیر شد

آدمی چندان به مهمانخانهٔ گردون نماند

این ستمکش یک دو دم غم خورد آخر سیر شد

در عدم از ما و من پر بیخبر می‌زبستیم

خواب ما را زندگی هنگامهٔ تعبیر شد

کوهها از شرم خاموشی به پستی ساختند

سرمه ‌گردیدن به یاد آمد بم ما زیر شد

طبع ما را عجز، نقاش هزار اندیشه ‌کرد

ناتوانی مو دمید و کلک این تصویر شد

زین همه اسباب بیرون تا کجا آید کسی

چین دامان بلندم خار دامنگیر شد

قدر زانو اندکی زین بیش بایستی شناخت

بر در دل حلقه زد اکنون‌ که بیدل پیر شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

مژده ای ذوق وصال آیینه بی‌زنگار شد

آب گردید انتظار و عالم دیدار شد

خلق آخر در طلب واماندگی اظهار شد

بر ره خوابیده پا زد آبله بیدار شد

سایه‌وار از سجده طی‌ کردم بساط اعتبار

کوه و دشت از سودن پیشانی‌ام هموار شد

غیر بیمغزی حصول اعتبار پوچ چیست

غنچه سر بر باد داد و صاحب دستار شد

حسن در خورد تغافل داشت سامان غرور

بسکه چین اندوخت ابرو تیغ جوهردار شد

عالمی را الفت رنگ از تنزه بازداشت

دستها اینجا به افسون حنا بیکار شد

در غبار وهم و ظن جمعیت دل باختم

خانه از سامان اسباب هوس بازار شد

از وجود آگه شدیم اما به ایمای عدم

چشمکی زد نقش پا تا چشم ما بیدار شد

رنج هستی اینقدر از الفت دل می‌کشم

ناله را در نی‌ گره پیش آمد و زنار شد

ننگ خست توأم بی‌دستگاهی بوده است

رفت تا ناخن‌ گشاد پنجه‌ام دشوار شد

خجلت غفلت قوی‌تر کرد بر ما رفع وهم

سایه تا برخاست از پیش نظر دیوار شد

محو او باید شدن تا وارهیم از ننگ طبع

خار از همرنگی آتش‌ گل بی‌خار شد

بیدل افسون هوس ما را ز ما بیگانه‌ کرد

بسکه مرکز بر خیال پوچ زد پرگار شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

نقطهٔ دل‌گرد خودگشت و خط پرگار شد

گردش این سبحه تا هموار شد زنار شد

ساز استعداد این محفل تحیر نغمه بود

قلقل مینا به طبع زاهد استغفار شد

صفحه‌ای در یاد آن برق نگاه آتش زدم

شوخی یک نرگسستان چشمکم بیدار شد

زان لب خندان به خاکم آرزوها خفته است

چون سحر خواهد غبار من تبسم زار شد

ناله گل ناکرده نگذشتم ز عبرتگاه دل

تنگی این کوچه‌ام چون نی خرام‌افشار شد

جز غرور ما و من این دشت پالغزی نداشت

تا نفس در لب شکستم راه‌ دل هموار شد

حسرت پرواز رنگ دستگاه ناله ریخت

بال و پر تا فالی از خمیازه زد منقار شد

شور دلهای گرفتار از اثر نومید نیست

در خم آن زلف خواهد شانه موسیقار شد

آرزو در دل شکستم خواب راحت موج زد

موی این چینی به فرقم سایهٔ دیوار شد

از نفس جمعیت کنج عدم بر هم زدم

جرأتی لغزید در دل خواب پارفتار شد

مشت خاکم تا کجاها چید خشت اعتبار

کز بلندی جانب پا دیدنم دشوار شد

خاطرم از کلفت افسانهٔ هستی گرفت

چشم ‌می‌پوشم‌ کنون ‌گرد نفس بسیار شد

جام در خون زن چو گل بیدل دگر ابرام چیست

در بساط رنگ نتوان بیش از این مختار شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

اینقدر نمی‌دانم صیدم از چه لاغر شد

کزتصور خونم آب تیغ اوتر شد

حرف شعله خویش را، با محیط سرکرذم

فلس ماهیان یکسر دیده سمندر شد

کاف‌و نون‌لبی‌ وا کر‌د، حسن‌وعشق شورانگیخت

احوالی ضرور افتاد قند ما مکرر شد

در جهان نومیدی محو بود آفتها

آررو فضولی ‌کرد جستجو ستمگر شد

گردش فلک دیدی‌، ای‌ جنون تأمل چیست

دور، دور بیباکی‌ست شیشه وقف ساغر شد

هرچه با جنون‌پیوست زکمین آفت رست

پاسبان خود گردید خانه‌ای که بی در شد

خواب گل در این گلشن تهمت خیالی بود

رنگ پهلویی‌گرداند تا امید بستر شد

راحت آرزوییها داغ‌ کرد محفل را

رنگ‌ها چو شمع اینجا صرف بالش پر شد

کسب عزت دنیا سخت عبرت‌آلودست

خاک‌ گشت سر در جیب‌ قطره‌ای‌ که ‌گوهر شد

آه بر در دونان آخر التجا بردیم

تشنه‌کام می‌مردیم آبرو میسر شد

بیلد‌ل این تغافلها جرم خست‌ کس نیست

احتیاجها شورید گوش دوستان ‌کر شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

ای شمع تک وتاز نفس ‌گرد سفر شد

اکنون به چه امید توان سوخت سحر شد

در نسخهٔ بیحاصل هستی چه توان خواند

زان خط‌که غبار ‌نفسش زبر و زبر شد

مردم همه در شکوهء بیکاری خویشند

سرخاری این طایفه هنگامهٔ‌ گر شد

در خامهٔ تقدیر نگونی عرقی داشت

کاخر خط پیشانی ما اینهمه تر شد

تمثال به آن جلوه نمودیم مقابل

ای بیخردان آینه‌داری چه هنر شد

افسانهٔ خاموشی من‌کیست‌که نشنید

گم شد جرس از قافله چندانکه خبرشد

یاران نرسیدند به داد سخن من

نظمم ‌چه فسون‌ خواند که‌ گوش‌ همه ‌کر شد

چون سبحه درین سلسله بیگانگیی نیست

سرها همه پا بود که پاها همه سر شد

گستاخی‌ام از محفل آداب بر آورد

گردیدن من‌گرد سرش حلقهٔ در شد

فریاد که از دل به حضوری نرسیدم

شب بودکه در خانهٔ آیینه سحر شد

در قسلزم تقدیرکه تسلیم کنار است

کشتی و کدو، صورت امواج خطر شد

چون ما نو آن‌کس‌ که به تسلیم جبین سود

هرچند که تیغش به سر افتاد سپر شد

تا یک مژه خوابم برد ازخویش چو اخگر

خاکستر دل جوش زد و بالش پر شد

فکر چمن‌آرایی فردوس که دارد

سر در قدمت محو گریبان دگر شد

بیدل نشوی غافل از اقبال گریبان

هر قطره ‌که در فکر خود افتاد گهر شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

بازم از شرم سجود امشب عرق بیتاب شد

لآستان او به یاد آمد جبیبم آب شد

تا قیامت بر‌نمی‌آیم ز شرم ناکسی

داشتم گرد سرش گردیدنی گرداب شد

عجز بردیم و قبول بار رحمت بافتیم

آنچه اینجا کاسد ما بود آنجا باب شد

حرص پهلوها تهی‌کرد ازحضور بوریا

در خیال‌خوب مخمل عالمی بیخواب شد

آنقدرها نیست این پست و بلند اعتبار

صنع‌ تصحیفی است‌ گر بواب ما نواب شد

تا قوا سستی ندارد این تعلقها بجاست

با گسستن بست‌ پیمان رشته چون بیتاب شد

گر گذشتن شد بقین بگذر ز تدبیر جسد

فکرکشتی چیست هرگاه آبها پایاب شد

دانه مهری بود بر طومار وهم شاخ و برک

دل ز جمعیت‌گذشت و عالم اسباب شد

زندگی‌ گر عبرت‌ آهنگ همین ‌شور و شر است

چون نفس نتوان به ساز ما و من مضراب شد

خاک گردیدبم اما رمز دل نشکافتیم

در پی این دانه چندین آسیا بی‌آب شد

جستجوی رفتگان سر بر هوا کردیم حیف

پیش ما بود آنچه ما را در نظر ناباب شد

قامتت خم‌گشت بیدل ناگزیر سجده باش

ناتوانی هر کجا بی‌پرده شد محراب شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

صیاد بی‌نشانی پرواز رنگ ما شد

آن پر که داشت عنقا صرف خدنگ ما شد

روزی که اعتبارات سنجید نقد ذرات

رنگ پریده هرجا گل کرد سنگ ما شد

کم پایی طلب ماند ناقص خرام تحقیق

راه جهاد مسدود از کفش تنگ ما شد

در فکر دل فتادیم‌، راحت ز دست دادیم

صافی کدورت انگیخت آیینه زنگ ما شد

حیران ناتوانی ماندیم و عمر بگذشت

رنگ شکستهٔ ما قید فرنگ ما شد

در وادی املها کوشش نداشت تقصیر

کمفرصتی قدم زد تا عذر لنگ ما شد

رنگ بهار هستی تکلیف صد جنون داشت

هر سبزه‌ای که گل کرد زین باغ بنگ ما شد

اندوه بیدماغی درهم شکست ما را

مینا تهی شد از می چندانکه سنگ ما شد

دل برده بود ما را آن سوی نیستی‌ها

افسانهٔ قیامت چندی درنگ ما شد

گر فهم راز کردیم یا چشم باز کردیم

بر هر چه ناز کردیم سامان ننگ ما شد

چون شمع سیر این بزم با ما نساخت بیدل

مژگان گشودن آخر کام نهنگ ما شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

جگری آبله زد تخم غمی پیدا شد

دلی آشفت غبار المی پیدا شد

صفحهٔ‌سادهٔ هستی خط‌ نیرنگ نداشت

خیرگی کرد نظرها رقمی پیدا شد

نغمهٔ پردهٔ دل مختلف آهنگ نبود

ناله دزدید نفس زیر و بمی پیدا شد

باز آهم پی تاراج تسلی برخاست

صف بیتابی دل را علمی پیدا شد

بسکه دارم عرق از خجلت پرواز چو ابر

گر غبارم به هوا رفت نمی پیدا شد

عدمم داد ز جولانگه دلدار سراغ

خاک ره‌گشتم و نقش قدمی پیدا شد

رشک آن برهنم سوخت که در فکر وصال

گم‌شد ازخویش و ز جیب صنمی پیدا شد

فرصت عیش جهان حیرت چشم آهوست

مژه برهم زدنی‌کرد رمی پیدا شد

قد پیری ثمر عاقبت‌اندیشی ماست

زندگی زیر قدم دید خمی پیدا شد

بسکه درگلشن ما رنگ هوا سوخته است

بی‌نفس بود اگر صبحدمی پیدا شد

هستی صرف همان غفلت آگاهی بود

خبر از خویش‌ گرفتم عدمی پیدا شد

خواب پا برد زما زحمت جولان بیدل

مشق بیکاری ما را قلمی پیدا شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4398911
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث