به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نشئهٔ‌گوشهٔ دل از دیر و حرم نمی‌رسد

سر به هزار سنگ زن درد بهم نمی‌رسد

آنچه ز سجده‌گل‌کند نیست به ساز سرکشی

من همه جا رسیده‌ام نی به قلم نمی‌رسد

نیست‌کسی ز خوان عدل بیش‌ربای قسمتش

محرم ظرف خود نه‌ای بهر تو کم نمی‌رسد

راحت‌ کس نمی‌شود زحمت دوش آگهی

خوابی اگر به پا رسد بر مژه خم نمی‌رسد

دعوی نفس باطل است رو به حقش حواله‌کن

مدعی دروغ را غیر قسم نمی‌رسد

تشنگی معاصی‌ام جوهر انفعال سوخت

بسکه رساست دامنم جبهه به نم نمی‌رسد

غیر قبول علم وفن چیست وبال مرد و زن

نامهٔ ‌کس سیاه نیست تا به رقم نمی‌رسد

دوری دامن تو کرد بس که ز طاقتم جدا

تا به ندامتی رسم دست به هم نمی‌رسد

هستی‌ و سعی پختگی خامی‌ فطرت است و بس

رنج مبرکه این ثمر جز به عدم نمی‌رسد

هیچ مپرس بیدل از خجلت نارسایی‌ام

لافم اگر جنون کند تا برسم نمی‌رسد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:00 PM

 

صبح شو ای‌شب‌که خورشید من‌اکنون می‌رسد

عید مردم‌ گو برو عید من اکنون می‌رسد

بعد از اینم بی‌دماغ یاس نتوان زیستن

دستگاه عیش جاوید من اکنون می‌رسد

می‌روم در سایه‌اش بنشینم و ساغرکشم

نونهال باغ امید من اکنون می‌رسد

آرزو خواهدکلاه ناز برگردون فکند

جام می در دست جمشید من اکنون می‌رسد

رفع خواهدگشت بیدل شبههٔ وهم دویی

صاحب اسرار توحید من اکنون می‌رسد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:00 PM

 

هرگز به دستگاه نظر پا نمی‌رسد

کور عصاپرست به بینا نمی‌رسد

هر طفل غنچه هم سبق درس صبح نیست

هر صاحب‌نفس به مسیحا نمی‌رسد

گل خاک‌ گشت و شوخی رنگ حنا نیافت

افسوس جبهه‌ای که به آن پا نمی‌رسد

این است اگر حقیقت نیرنگ وعده‌ات

ماییم و فرصتی که به فردا نمی‌رسد

از نقش اعتبار جهان سخت ساده‌ایم

تمثال کس به آینهٔ ما نمی‌رسد

در جستجوی ما نکشی زحمت سراغ

جایی رسیده‌ایم که عنقا نمی‌رسد

ما را چو سیل خاک به سر کردن است و بس

تا آن زمان که دست به دریا نمی‌رسد

آسوده‌اند صافدلان از زبان خلق

ازموج می شکست به مینا نمی‌رسد

یک دست می‌دهد سحر و شام روزگار

هیچ آفتی به این گل رعنا نمی‌رسد

در گلشنی که اوست چه شبنم‌، کدام رنگ

یعنی دعای بوی‌گل آنجا نمی‌رسد

رمز دهان یار ز ما بیخودان مپرس

طبع سقیم ما به معما نمی‌رسد

زاهد دماغ توبه به کوثر رسانده‌ای

معذور کاین خیال به صهبا نمی‌رسد

آخر به رنگ نقش قدم خاک ‌گشتن است

آیینه پیش پا وکسی وانمی‌رسد

بیدل به عرض جوهر اسرار خوب و زشت

آیینه‌ای به صفحهٔ سیما نمی‌رسد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:00 PM

 

تا گرد ما به اوج ثریا نمی‌رسد

سعی طلب به آبلهٔ پا نمی‌رسد

توفان ناله‌ایم و تحیر همان بجاست

آیینه جوهرت به دل ما نمی‌رسد

عشق ازگداز رنگ هوس آب دادن است

بی‌خس نهال شعله به بالا نمی‌رسد

گر فقر و گر غنا مگذر از حضور شوق

این یک نفس خیال به صد جا نمی‌رسد

عبرت نگاه عالم انجام شمع باش

هرجا سری‌ست جز به ته پا نمی‌رسد

پی ‌خون شدن سراغ‌دلت سخت مشکل است

انگور می نگشته به مینا نمی‌رسد

عرفان نصیب زاهد جنت‌پرست نیست

این جوی خشک‌مغز به دریا نمی‌رسد

از باده مگذرید که این یک دو لحظه عمر

تا انفعال توبهٔ بیجا نمی‌رسد

دیوانگان هزارگریبان دریده‌اند

دست هوس به دامن صحرا نمی‌رسد

بیدل غریب ملک شناسایی خودیم

جزماکسی به بیکسی ما نمی‌رسد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:00 PM

 

کار دلها باز از آن مژگان به سامان می‌رسد

ریشهٔ تاکی به استقبال مستان می‌رسد

اشک امشب بسمل حسن عرق توفان‌ کیست

زبن پر پروانه پیغام چراغان می‌رسد

از بهار آن خط نو رسته غافل نیستم

مدتی شد در دماغم بوی ریحان می‌رسد

آب می‌گردد دل از بی‌دست‌وپایی‌های اشک

در کنارم از کجا این طفل‌ گریان می‌رسد

سطر چاکی از خط طومار مجنون خواندنیست

قاصد ما نامه در دست از گریبان می‌رسد

بی‌محبت در وطن هم ناشناسایی‌ست عام

بهر یک دل بوی پیراهن به ‌کنعان می‌رسد

بس که بر تنگی بساط عشق امکان چیده‌اند

صد گریبان می‌درّد تا گل به دامان می‌رسد

فرصت تمهید آسایش در این محفل ‌کجاست

خواب ها رفته‌ ست تا مژگان به مژگان می‌رسد

دل به آفت واگذار و ایمن از توفان برآ

بر کنار این ‌کشتی از هول نهنگان می‌رسد

قطع ‌کن از نعمت الوان‌ که اینجا چرخ هم

می‌نهد صد ریزه برهم تا به یک نان می‌رسد

حاصل غواص این دریا پشیمانی بس است

وصل ‌گوهر گیر اگر دستت به دامان می‌رسد

در کمند سعی نیکی چین ‌کوتاهی خطاست

تا به هر دامن‌ که خواهی دست احسان می‌رسد

خاکساری در مذاق هیچکس مکروه نیست

منّت این وضع بر گبر و مسلمان می‌رسد

پیشه بسیار است بیدل بر خموشی ختم‌ کن

سعی در علم و عمل اینجا به پایان می‌رسد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:00 PM

 

آه به درد عجز هم‌ کوشش ما نمی‌رسد

آبله‌گریه می‌کند اشک به پا نمی‌رسد

نغمهٔ‌ساز ما و من تفرقهٔ ‌دل است و بس

تا دو دلش نمی‌کنی لب به صدا نمی‌رسد

چند به فرصت نفس غره ی ناز زیستن

در چمنی ‌که جای ‌ماست بوی ‌هوا نمی‌رسد

تنگی این‌نه آسیا در پی دورباش ماست

ما دو سه دانه‌ایم لیک نوبت جا نمی‌رسد

خنده درین چمن خطاست‌ ناز شکفتگی‌ بلاست

تا نگذاردش عرق‌ گل به حیا نمی‌رسد

سخت ز هم‌گذشتهٔم زحمت ناله‌کم دهید

بر پی‌کاروان ما بانگ درا نمی‌رسد

مقصد بی بر چنار نیست به غیر سوختن

دست به چرخ برده‌ایم لیک دعا نمی‌رسد

سایه بهٔمن عاجزی ایمن ازآب و آتش است

سر به زمین فکنده را هیچ بلا نمی‌رسد

در تو هزار جلوه است کز نظرت نهفته‌اند

ترک خیال و وهم کن آینه وانمی‌رسد

قاصد وصل در ره است منتظرپیام باش

آنچه به‌ما رسیدنی‌ست تا به‌کجا نمی‌رسد

کوشش موج و قطره‌ها همقدم است با محیط

هرکه به هر کجا رسد از تو جدا نمی‌رسد

عجز بساط اعتبار از مدد غرور چند

بنده به خود نمی‌رسد تا به خدا نمی‌رسد

ربط وفاق جزوها پاس رعایت‌ کل ‌ست

زخم جدایی دو تار جز به قبا نمی‌رسد

بر درکبریای عشق بارگمان و وهم نیست

گر تو رسیده‌ای به او بیدل ما نمی‌رسد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:00 PM

 

تا ز چمن دماغ را بوی بهار می‌رسد

ضبط‌ خودم‌ چه ‌ممکن ‌است نامهٔ ‌یار می‌رسد

گوش دل ترانه‌ام میکدهٔ جنون‌ کنید

ناله به یاد آن نگه نشئه سوار می‌رسد

شوخی ‌وضع‌ چشم و لب‌ گشت به‌ کثرتم سبب

زین دو سه صفر بی‌ادب یک به هزار می‌رسد

چند به‌این شکفتگی مسخرهٔ هوس شدن

ازگل و لاله عمرهاست خنده به بار می‌رسد

گردن ‌سعی هر نهال خم‌ شده‌ زیر بار حرص

با ثمر غنا همین دست چنار می‌رسد

ماتم فرصت نفس رهبر هیچکس مباد

صبح به هرکجا رسد سینه‌فگار می‌رسد

تا دل ما سپند نیست ‌گرد نفس بلند نیست

بعد شکست ساز ما زخمه به تار می‌رسد

درس ‌کتاب‌ معرفت ‌حوصله‌ خواه خامشی‌ ست

گرسخنت بلند شد تا سر دار می‌رسد

باعث‌ حرف ‌و صوت ‌خلق ‌تنگی‌ جای زندگی‌ست

اینکه تو می‌زنی نفس دل به فشار می‌رسد

پایهٔ فرصت طرب سخت بلند چیده‌اند

تا به دماغ می‌رسد نشئه خمار می‌رسد

برتب و تاب‌ کر و فر ناز مچین ‌که تا سحر

شمع به داغ می‌کشد فخر به عار می‌رسد

پای شکسته تاکجا حق طلب‌ کند ادا

دست فسوس هم به ما آبله‌دار می‌رسد

آه حزینی از دلی گر شود آشنای لب

مژده به دوستان برید بیدل زار می‌رسد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:00 PM

 

زبرگردون آنچه ازکشت تو و من می‌رسد

دانه تا آید به پیش چشم خرمن می‌رسد

زبن نفسهایی‌که از غیبت مدارا می کنند

غره ی فرصت مشو سامان رفتن می‌رسد

انتظار حاصل این باغ پر بی‌دانشی‌ست

ما ثمر فهمیده‌ایم و بار بستن می‌رسد

این من و ما شوخی ساز ندامتهای ماست

خامشی بر پرده چون‌ گردد به شیون می‌رسد

نور خورشید ازل در عالم موهوم ما

ذره می‌گردد نمایان تا به روزن می‌رسد

رفته رفته بدر می‌گردد هلال ناتوان

سعی چاک جیب ما آخر به دامن می‌رسد

با فقیران ناز خشکی ننگ تحصیل غناست

چرب و نرمی‌ کن اگر نانت به روغن می‌رسد

درکمین خلق غافل‌گر همین صوت و صداست

آخر این‌کهسار سنگش بر فلاخن می‌رسد

دعوی دانش بهل از ختم کار آگاه باش

معرفت اینجا به خود هم بعد مردن می‌رسد

مقصد سعی ترددها همین واماندگیست

هرکه هرجا می رسد تا نارسیدن می‌رسد

زندگی دارد چه مقدار انتظار تیغ مرگ

اندکی تا سرگران شد خم به‌گردن می‌رسد

مشت خاکی بیدل ازتقلید گردون شرم دار

دست قدرت ‌کی به این برج مثمن می‌رسد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:00 PM

 

تا ز عبرت سر مژگان به خمیدن نرسد

آنجه زیر قدم تست به دیدن نرسد

پیش از انجام تماشا همه افسانه شمار

دیدنی نیست که آخر به شنیدن نرسد

ای طرب در قفس غنچه پرافشان می‌باش

صبح ما رفت به جایی ‌که دمیدن نرسد

نخل یأسیم‌ که در باغ طرب‌خیز هوس

ثمر ما به تمنای رسیدن نرسد

بی‌طلب برگ دو عالم همه ساز است اما

حرص مشکل‌که به رنج طلبیدن نرسد

شرر کاغذت آمادهٔ صد پرواز است

صفحه آتش زن اگر مشق پریدن نرسد

نشود حکم قضا تابع تدبیرکسی

به‌گمان فلک افسون‌کشیدن نرسد

جوهری لازم آیینهٔ عریانی نیست

دامن ‌کسوت دیوانه به چیدن نرسد

مطلب بوی ثبات از چمن عشرت دهر

هر چه بر رنگ تند جز به پریدن نرسد

شرح چاک جگر از عالم تحریر جدست

آه اگر نامهٔ عاشق به دریدن نرسد

بیدل افسانهٔ راحت ز نفس چشم مدار

این نسیمی است‌ که هرگز به وزیدن نرسد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:00 PM

 

همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد

من و پرفشانی حسرتی‌، که ز نامه گل به سری رسد

چقدر ز منت قاصدان‌، بگدازدم دل ناتوان

به بر تو نامه‌بر خودم‌، اگرم چو رنگ پری رسد

نگهی نکرده ز خود سفر، ز کمال خود چه برد اثر

برویم در پی‌ات آنقدر که به ما ز ما خبری رسد

شرر، طبیعت عاشقان‌، به فسردگی ندهد عنان

تب موج ما نبری گمان‌، که به سکتهٔ گهری رسد

به‌کدام آینه جوهری‌،‌کشم التفاتی از آن پری

مگر التماس‌گداز من به قبول شیشه‌گری رسد

به تلاش معنی نازکم‌،‌که درین قلمرو امتحان

نرسم اگر من ناتوان‌، سخنم به موکمری رسد

ز معاملات جهان کد، تو برآکزین همه دام و دد

عفف سگی به سگی خورد، لگد خری به خری رسد

به چنین جنونکدهٔ ستم‌، ز تظلم توکراست غم

به هزار خون تپد از الم‌،‌که رگی به نیشتری رسد

همه جاست شوق طرب‌کمین‌، ز وداع غنچه‌گل‌آفرین

تو اگر ز خود روی اینچنین به تو از تو خوبتری رسد

به هزارکوچه دویده‌ام‌، به تسلّیی نرسیده‌ام

ز قد خمیده شنیده‌ام‌،‌که چو حلقه شد به دری رسد

زکمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبر

چه قیامت است بر آن هنرکه به همچو بی‌هنری رسد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:00 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4385090
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث