به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چوگوهر قطره‌ام تاکی به آب افتدکه برخیزد

زمانی‌ کاش در پای حباب افتد که برخیزد

جهانی‌گشت از نامحرمی پامال افسردن

به ‌فکر خود کسی‌ زین‌ شیخ و شاب ‌افتد که برخیزد

به اقبال فنا هم ننگ دارد فطرت از دونان

مبادا سایه‌ای در آفتاب افتد که برخیزد

ز تقوا دامن عزلت‌گرفت وخاک شد زاهد

مگر چون شور مستی درشراب افتدکه برخیزد

به‌حشر خواجه‌ مپسند ای ‌فلک غیر از زمینگری

مباد این خر مکرر در خلاب افتدکه برخیزد

فسون شیشه‌، ما را ازپری نومیدکرد آخر

به‌روی‌کس محال‌است این‌نقاب‌افتدکه برخیزد

تحمل خجلت خفت نمی‌چیند درین محفل

سپند ما چرا دراضطراب افتد که برخیزد

درپن صحرا عروج ناز هرگردی‌ست دامانی

سر ما هم به فکر آن رکاب افتد که برخیزد

حیا مشکل‌ که‌ گیرد دامن رنگ چمن‌ خیزش

چوگل هرچند این آتش در آب افتدکه برخیزد

ز لنگرداری رسم توقع آب می‌گردم

خدایا بخت‌من چندان به خواب افتدکه برخیزد

نهان در آستین یأس دارم چون سحر دستی

غبار من دعای مستجاب افتدکه برخیزد

نمو ربطی ندارد با نهال مدعا بیدل

مگر آتش ‌درین ‌دیر خراب ‌افتدکه برخیزد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:55 PM

 

چه غفلت یارب از تقریر یأس انجام می‌خیزد

که دل تا وصل می‌گوید ز لب پیغام می‌خیزد

خیال چشم او داری طمع بگسل ز هشیاری

که اینجا صد جنون از روغن بادام می‌خیزد

چسان بیتابی عاشق نگیرد دامن حیرت

که از طرز خرامش ‌گردش ایام می‌خیزد

ز جوش خون دل بر حلقهٔ آن زلف می‌لرزم

که توفان شفق آخر ز قعر شام می‌خیزد

ز بزم می‌پرستان بی‌توقف بگذر ای زاهد

که آنجا هرکه بنشبند ز ننگ و نام می‌خیزد

کرم درکار تست ای بی‌خبر ترک فضولی‌کن

که از دست دعا برداشتن ابرام می‌خیزد

نه اشک اینجا زمین‌فرساست نی آهی هوا پیما

غبار بی‌عصاییها به این اندام می‌خیزد

سخن در پرده خون‌سازی به است از عرض اظهارش

که از تحسین این بی‌دانشان دشنام می‌خیزد

جنون آهنگ صید کیست یارب مست بیتابی

که چون زنجیر، شور از حلقه‌های دام می‌خیزد

عروج عشرت است امشب ز جوش خم مشو غافل

که صحن خانهٔ مستان به سیر بام می‌خیزد

نفس سرمایه‌ای بیدل ز سودای هوس بگذر

سحر هم از سر این خاکدان ناکام می‌خیزد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:55 PM

 

به این عجزم چه ز خاک حیاپرورد برخیزد

مگر مشتی عرق از من به‌جای ‌گرد برخیزد

مگو سهل‌است عاشق را به نومیدی علم‌گشتن

چها زپا نشیند تا یک آه سرد برخیزد

به‌مقصد برد شور یک‌جرس صد کاروان محمل

مباش از ناله غافل گر همه بی‌ درد بر خیزد

خیال آوارهٔ دشت هوای اوست اجزایم

مبادا حسرتی زین خاک بادآورد برخیزد

در آن وادی‌ که دامان تصرف بشکند رنگم

چو اوراق خزان نقش قدم هم زرد برخیزد

ازین دام تعلق بسکه دشوار است وارستن

تحیر نقش بندد گر نگاهی فرد برخیزد

اگر این است نیرنگ اثر زخم محبت را

نفس از سینه چون صبحم قفس‌پرورد برخیزد

بقدر اعتبار آیینه دارد جوهر هرکس

ز جرات‌ گیر اگر مو بر تن نامرد برخیزد

ز املاک هوس‌، دل نام کلفت مزرعی دارم

چو زخم آنجا همه‌گر خنده‌کارم درد برخیزد

ز سامان جنون جوش سحر خواهم زدن بیدل

گریبان می‌درم چندان که از من گرد برخیزد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:55 PM

 

چو شمع از ساز من دیگرکدام آهنگ برخیزد

جبین بر خاک مالد گر ز رویم رنگ برخیزد

مژه واکردن آسان نیست زبن خوابی ‌که من دارم

ز صیقل آینه پاها خورد تا زنگ برخیزد

جهان ما و من ناموسگاه وهم می‌باشد

چه امکان است از اینجا رسم نام و ننگ برخیزد

غرورش را بساط عجز ما آموخت رعنایی

که آتش در نیستان چون فتد آهنگ برخیزد

گر آزادی درین زندان‌سرا تا کی به خون خفتن

دل بی‌مدعا از هر چه گردد تنگ برخیزد

جنون زین دشت و در هر جا غبار وحشتم گیرد

کنم گردی که دور از من به صد فرسنگ برخیزد

فلک در گردش‌ است از وهم ‌ممکن ‌نیست‌ وارستن

مگر از پیش چشم این کاسه‌های بنگ برخیزد

به حرف و صوت ازین کهسار نتوان برد افسردن

قیامت صور بندد بر صدا تا سنگ برخیزد

گرانجانی مکن تا ننگ خفّت‌ کم‌کشد همت

که هر کس مدتی یکجا نشیند لنگ برخیزد

فریب صلح از تعظیم مغروران مخور بیدل

رگ ‌گردن چو برخیزد به عزم جنگ برخیزد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:55 PM

 

تو شمشیر حقی هر کس ز غفلت با تو بستیزد

همان د رکاسه ی سر خون او را گردنش ریزد

به ‌هرجا در رسد آوازهٔ ‌کوس ظفر جنگت

همه‌گر شیر باشد زهره‌اش چون‌آب می‌ریزد

غبار موکبت هرجا نماید غارت آهنگی

حسود از بی‌پر و بالی به دوش رنگ بگریزد

ببالد آفتاب اقتدار از چرخ اقبالت

به فرق دشمن جاهت فلک خاک سیه بیزد

دعای بیدلان از حق امید این اثر دارد

که یارب آتش از بنیاد اعدای تو برخیزد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:55 PM

 

جام غرور کدام رنگ توان زد

شیشه نداریم بر چه سنگ توان زد

.از هوسم واخرید عذر ضعیفی

آبله‌بوسی به پای لنگ توان زد

قطره ‌محال است بی گهر دل جمعت

سست مگیر آن‌ گره ‌که تنگ توان زد

نقش نگینخانهٔ هوس اگر این است

گل به سر نامها ز ننگ توان زد

کوس و دهل مایهٔ شعور ندارد

دنگ نه‌ای چند دنگ دنگ توان زد

بس که شکستند عهدهای مروت

بر سر یاران پرکلنگ توان زد

چشم‌ گشا لیک بر رخ مژه بستن

آینه باش آنقدر که زنگ توان زد

دور چه ساغر زند کسی به تخیل

خنده مگر بر جهان بنگ توان زد

دامن مقصد که می‌کشد ز کف ما

گربه‌گریبان خویش چنگ توان زد

سخت چو فواره غافلی زته پا

سر به هوا تا کجا شلنگ توان زد

بیدل از اندوه اعتبار برون آ

تا پری این شیشه‌ها به سنگ‌توان زد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:55 PM

 

آنکه ما را به جفا سوخته یا می‌سوزد

نتوان ‌گفت چرا سوخته یا می‌سوزد

پیش چشمش نکنی حاصل هستی خرمن

که به یک برق ادا سوخته یا می‌سوزد

تاکی ای آینه زحمت‌کش صیقل باشی

خانه‌ات برق صفا سوخته یا می‌سوزد

تپشی چند که در بال و پر شعلهٔ ماست

ذوق پرواز رسا سوخته یا می‌سوزد

کس نفهمید که چون شمع در این محفل وهم

عالمی‌ سر به هوا سوخته یا می‌سوزد

نور انصاف ‌گر این است‌ که شاهان دارند

سایه در بال هما سوخته یا می‌سوزد

وهم اسباب مپیماکه دماغ مجنون

در سویدا همه را سوخته یا می‌سوزد

من و آهی ‌که اگر سرکشد از جیب ادب

از سمک تا به سما سوخته یا می‌سوزد

مشت آبی که درین دیر توان یافت کجاست

هرچه دیدیم چو ما سوخته یا می‌سوزد

تاکی از لاف ‌کند گرم دماغ املت

نفسی چند که واسوخته یا می‌سوزد

شش جهت شور سپندی ا‌ست ندانم بیدل

دل آواره‌ کجا سوخته یا می‌سوزد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:55 PM

 

دل مپرسید چرا سوخته یا می‌سوزد

هرچه شد باب وفا سوخته یا می‌سوزد

برق آن جلوه‌گراین است‌که من می‌بینم

خانهٔ آینه‌ها سوخته یا می‌سوزد

سوز عشق و دل افسرده زاهد هیهات

از شرر سنگ‌ کجا سوخته یا می‌سوزد

اثر از نالهٔ ارباب هوس بیزار است

برق تصویر که را سوخته یا می‌سوزد

غره صبر مباشید کزین لاله‌رخان

هرکه گردید جدا سوخته یا می‌سوزد

برق سودای تو در پرده اندیشهٔ ما

کس چه داند که چها سوخته یا می‌سوزد

رشحهٔ فیض قناعت بطلب ‌کاتش حرص

خرمن عمر ترا سوخته یا می‌سوزد

ساز هستی ‌که حریفان نفسش می‌خوانند

تا شود گرم نوا سوخته یا می‌سوزد

ای شرر ترک هوس ‌گیر که تا دم زده‌ای

نفس هرزه‌ درا سوخته یا می‌سوزد

کیست پرسد ز نمکدان لب او بیدل

کز چه زخم دل ما سوخته یا می‌سوزد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:55 PM

 

زبان به‌کام خموشی‌ کشد بیانش و لرزد

نگه ز دور به حیرت دهد نشانش ولرزد

نگه نظاره‌ کند از حیا نهانش و لرزد

زبان سخن‌ کند از تنگی دهانش و لرزد

چه شوکت است ادبگاه حسن را که تبسم

ببوسد از لب موج‌گهر دهانش و لرزد

قلم چگونه دهد عرض دستگاه توهم

که فکر مو شود ازحیرت میانش و لرزد

دمی‌که آرزوی دل به عرض شوق توکوشد

گره چو شمع شود ناله بر زبانش و لرزد

خیال ما کند آهنگ سجدهٔ سر راهت

برد تصور از آنسوی آسمانش و لرزد

نظربه طینت بیتاب عاشق اینهمه سهل است

که همچو مو ج شود ناله برزبانش ولرزد

عجب مدار ز نیرنگ اختراع مروت

که همچوآه زدل بگذرد سنانش ولرزد

بود ترحم عشقت به حال ناکسی من

چو مشت خس‌ که ‌کند شعله امتحانش و لرزد

به محفل تو که اظهار مدعاست تحیر

نفس در آینه پنهان کند فغانش و لرزد

به وصل وحشتم از دل نمی‌رود چه توان کرد

که سست مشق رسد تیر بر نشانش و لرزد

به عافیت نی‌ام ایمن ز آفتی‌ که ‌کشید

چون آن غریق ‌که آرند بر کرانش و لرزد

ز بسکه شرم سجودش گداخت پیکر بیدل

چو عکس آب نهد سر بر آستانش و لرزد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:55 PM

 

روزی ‌که قضا سر خط آفاق رقم زد

گفتم به ‌جبینم چه‌نوشتندقلم‌زد

غافل مشوید از نفس نعل درآتش

سرتا قدم شمع درین بزم قدم زد

چون مو به نظر سخت نگون‌سار دمیدیم

فواره این باغ به غربال علم زد

ساز طرب محفل اقبال شکست است

جامی‌که شنیدی تو قلک بر سر جم زد

زین خیره نگاهی ‌که شهان راست به درویش

پیداست که بر چشم یقین گرد حشم زد

واعظ به تکلف ندهی زحمت مستان

از باده نخواهد لب ساغر به قسم زد

صد شکر که چون صبح نکردیم فضولی

با ما نفسی بود که بر آینه کم زد

خواب عجبی داشت جهان لیک چه حاصل

دل‌ کرد جنونی‌ که نفس تا به عدم زد

فریاد که یک سجده به دل راه نبردیم

کوری همه را سر به در دیر و حرم زد

اقبال عرق کرد ز سامان حبابم

تا کوس به شهرت زند از شرم به نم زد

یارب دم پیری به چه راحت مژه بندم

بی‌ سایه شد آن ‌گوشهٔ دیوار که خم زد

بیدل سپر افکند چو مژگان ز ندامت

دستی ‌که ز دامان تو می‌ خواست بهم زد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4420969
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث