به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نامم هوس نگین ندارد

نظمم چو نفس زمین ندارد

همت چه فرازد از تکلف

دامان سپهر چین ندارد

هستی جز شبهه نیست لیکن

بر شبهه کسی یقین ندارد

در طبع لئیم شرم‌ کس نیست

خست عرق جبین ندارد

هرچند به دامنش بپوشی

دست کرم آستین ندارد

درد وطن ازشکسته دل پرس

چنی جز مو ز چین ندارد

هر سو نظر افکنی اسیریم

صیادی ما کمین ندارد

خود خصم خودیم ورنه‌گردون

با خلق ضعیف‌ کین ندارد

عیش و الم از تو پیش رفته‌ست

فرصت دم واپسین ندارد

عیش و الم از تو پیش رفته‌ست

فرصت دم واپسین ندارد

ما و تو خراب اعتقادیم

بت‌، کار به کفر و دین ندارد

تعداد به عالم احد نیست

او در هرجاست این ندارد

هر جلوه ‌که ناگزیر اویی

خواهی دیدن ببین ندارد

شوقی‌ست ترانه‌سنج فطرت

بیدل سر آفرین ندارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد

سری‌ که غیر هوا پشم درکلاه ندارد

دماغ نشئهٔ فقر آرزوی جاه ندارد

سر برهنهٔ ما دردی ازکلاه ندارد

قسم به جوهر بی‌ربطی نیاز و تعین

که هرکه را جگری داده‌اند آه ندارد

ز باد دستی آن زلف تابدار کبابم

که‌ گر همه دلش افتد به‌ کف نگاه ندارد

حقیقت تو مجازاست دل به وهم مفرسا

که غیر شیشه پری هیچ دستگاه ندارد

نفس به جاده طرازی اگر فضول نیفتد

سراسر دو جهان منزل است‌، راه ندارد

چو چشم از مژه غافل ‌مشو که هیچ کس این جا

به غیر سایهٔ دیوار خود پناه ندارد

مباش بیخیر از برق بی‌امان دمیدن

که دانه در دهن اینجا به غیر کاه ندارد

اگر ز محکمهٔ‌ عدل دادخواه نجاتی

دو لب به مهر رسان دعویت‌ گواه ندارد

بساط‌ حشر که خورشید فضل‌ می‌دمد اینجا

تو سایه‌ گر نبری نامهٔ سیاه ندارد

ترحم است بر احوال خلق یأس بضاعت

که در خور کرمش هیچکس گناه ندارد

ز دستگاه تعلق مجو حساب تجرد

بلندی مژه بالیدن نگاه ندارد

نفس تظلم آوارگی ‌کجا برد آخر

ز دل برآمده در هیچ جا پناه ندارد

به غیر داغ‌ که پوشد چو شمع بیدل ما را

که پای تا به سرش غیر یک ‌کلاه ندارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

سعی نفس جز شمار گام ندارد

قاصد ما نامه و پیام ندارد

هر سر و چندین‌ جنون هواست د‌‌ر اینجا

منزل کس احتیاج بام ندارد

این علما جمله تابع جهلایند

پختگی اقبال طبع خام ندارد

بی‌سروپا می‌رویم حاصل ماکو

سبحهٔ ریگ روان امام ندارد

خواه بنالیم و خواه بال فشانیم

صید گرفتار شوق دام ندارد

گر همه عنقا شویم حاصل ما کو

نقش نیگن خیال نام ندارد

سجده خاک‌ست اوج عزت گردون

خواجه چه دارد اگر غلام ندارد

نفرت ازین مزبله به قدر تمیز است

مفت دماغی ‌که جز زکام ندارد

تا به دلت‌ کین ‌کس بود مژه مگشا

تیغ غضب جز حیا نیام ندارد

سوخت دل اما نکر‌د آینه روشن

حیف چراغی‌ که هیچ شام ندارد

خواه نفس‌ گوی خواه عمر گرامی

شاهد ما غیر یک خرام ندارد

عالم بیچارگیست پیش که نالیم

عشق مکافات و انتقام ندارد

طاس فلک پوچ و نقش ما همه باطل

بگذر ازین بازیی تمام ندارد

بیدل‌ازین‌ما ومن‌خموشی‌ات‌اولی‌ست

هستی ما جز صدای جام ندارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

اسرار در طبایع ضبط نفس ندارد

درپردهٔ خس و خار، آتش قفس ندارد

گو وهم سوده باشد بر چرخ تاج شاهان

سعی هما بلندی پیش مگس ندارد

خرد و بزرگ دنیا یکدست خودسرانند

خر گر فسار گم ‌کرد سگ هم مرس ندارد

ای برک‌گل بلند است اقبال پایبوسش

رنگ حناست آنجا، کس دسترس ندارد

درگلشنی‌که ما را دادند بار تحقیق

صبح بهار هستی بوی نفس ندارد

تا ناله‌وار گاهی‌زین تنگنا برآییم

افسوس دامن ما، چین ففس ندارد

بر حال رفتگان‌ کیست تا نوحه‌ای ‌کند سر

این کاروان شفیقی غیر از جرس ندارد

تدبیر عالم وهم بر وهم واگذارید

اینجا پریدن چشم پروای خس ندارد

گردون خرام شوقیم پرگار دور ذوقیم

بی‌وهم تحت‌ و فوقیم‌، دل پیش‌ و پس ندارد

سودا ز سر بینداز، نرد خیال کم باز

تشویق بیدماغان عشق و هوس ندارد

بر فرصتی که نامش هستی‌ست دامن‌افشان

بیدل نفس مدارا با هیچکس ندارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

گلهای آن تبسم باغ فلک ندارد

صد صبح اگر بخندد یک لب نمک ندارد

رنگ دویی در این باغ رعنایی خیال است

سیر جهان تحقیق ملک و ملک ندارد

پوچ است غیر وحدت نقد حساب‌ کثرت

اعداد چیزی از خود چون رفت یک ندارد

اسلام وکفر هریک واحد خیال ذات است

در چشم دور و نزدیک خورشید شک ندارد

دل نوبهار هستی‌ست امّا چه می‌توان‌کرد

رنجی‌ که دارد این‌ گل خار و خسک ندارد

پامال عجز باشید تدبیرها جز این نیست

مست است فیل تقدیر یاد کجک ندارد

آیینه آب سازید تا چند وهم صیقل

مکتوب ساده‌لوحی تشویش حک ندارد

ذوق طراوت ازگل آغوش غنچگی برد

زخمی‌ که آب دزدد غیر از گزک ندارد

افشای راز ظالم موقوف تیره‌روزی‌ست

تا غافل از زگال است آتش محک ندارد

آفات دهر بیدل تنبیه غافلان نیست

طبع خر آنقدرها ننگ ازکتک ندارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

کس طاقت آن لمعهٔ رخسار ندارد

آیینه همین است که دلدار ندارد

سحرست چه‌ گویم ‌که شود باور فطرت

من کارگه اویم و او کار ندارد

گرداندن اوراق نفس درس محال‌ست

موج آینه‌پردازی تکرار ندارد

آیینه ز تمثال خس و خار مبراست

دل بار جهان می‌کشد و عار ندارد

چون نقش قدم برسرما منت ‌کس نیست

این خواب عدم سایهٔ دیوار ندارد

پیچیده در و دشت ز بس لغزش رفتار

تا موج گهر جادهٔ هموار ندارد

اقبال دنائت نسبان خصم بلندیست

غیر از سر خویش آبله دستار ندارد

چون لاله دو روزی به همین داغ بسازید

گل در چمن رنگ وفا بار ندارد

شب‌ رفت و سحر شد به ‌چه افسانه توان ساخت

فرصت نفس ساخته بسیار ندارد

بیدل به عیوب خود اگر کم رسی اولی‌ست

زان آینه بگریز که زنگار ندارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد

بار نفس دو دم بیش آیینه برندارد

فرصت به دوش عبرت بسته است محمل ‌رنگ

کس زین بهار حیرت برگل نظر ندارد

محو جمال او را دادند همچو یاقوت

آبی که نیست موجش رنگی که پر ندارد

گر وحشت غبارت غفلت‌ کمین نباشد

دامان بی‌نیازی چین دگر ندارد

از نارسایی آخر با هیچ صلح کردیم

ما دست اگر نداربم او هم کمر ندارد

آیینه ساخت با زنگ ماند آبگینه در سنگ

این کوهسار نیرنگ یک شیشه‌گر ندارد

در عالم من و ما افسرده‌گیر فطرت

تا دود پرفشان است آتش شرر ندارد

افلاس عالمی را از اختیار واداشت

دستی در آستین نیست‌گر کیسه زر ندارد

در تنگنای گردون باید فسرد و خون شد

این خانه آنچه دارد بیرون در ندارد

تدبیرکین دشمن سهل است بر عرق زن

در عرصه‌ای ‌که آب است آتش جگر ندارد

غواصی تآمل بی‌مزد معنیی نیست

گر ما نفس ندزدیم دریا گهر ندارد

نیرنگ‌ کعبه و دیر محمل‌کش هوس چند

زآنجاکه مسکن اوست او هم خبر ندارد

دود دماغ ما را برد آنسوی قیامت

بیدل به این بلندی ‌کس موی سر ندارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

رنگ حنا درکفم بهار ندارد

آینه‌ام عکس اعتبار ندارد

حاصل هر چار فصل سر‌و بهار است

نشئهٔ آزادگی‌ خمار ندارد

بی گل رو‌یت ز رنگ‌ گلشن هستی

خاک به چشمی که او غبار ندارد

گرد من آنجاکه در هوای تو بالد

جلوه طاووس اعتبار ندارد

طاقت دل نیست محو جلوه نمودن

آینه در حیرت اختیار ندارد

وحشت اگر هست نیست رنج علایق

وادی جولان ناله خار ندارد

یک دل وارسته در جهان نتوان یافت

یک گل بیرنگ و بو بهار ندارد

صید توهُم شکار دام خیالیم

ناقه به‌گل خفته است و بار ندارد

عالم امکان چه جای چشم تمناست

راهگــــذر پاس انتظار ندارد

صافی دل چیست از تمیز گذشتن

آینه با خوب و زشت‌ کار ندارد

تا نکشی رنج وحشتی‌ که نداری

نغمهٔ آن ساز شو که تار ندارد

بیدل از آیینه‌ام مخواه نمودن

نیستی‌ام با کسی دچار ندارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

اسیر آن پنجهٔ نگارین رهایی ازهیچ در ندارد

حنا به صد رنگ وحشت آنجا چو رنگ یاقوت پرندارد

جبین به‌ تسلیم بی‌نیازی به‌خاک اگر نفکنی چه سازی

ز عجز دور است تیغ بازی که سایه غیر از سپر ندارد

درین زیانگاه برق حاصل غرور طبع است و خلق غافل

به صدگداز ارکنی مقابل‌ که سنگ ز آتش خبر ندارد

نفس غبار است صبح امکان عدم تلاش است جهد اعیان

به غیر پرواز این گلستان بهار رنگی دگرندارد

چها نچیده‌ست از تعلق بنای تهمت مدار هستی

تحیر است اینکه خلق یکسر هجوم درد است و سر ندارد

ز دوستان‌کسته پیمان به دوش الفت مبند بهتان

که نخل تالیف اشک و مژگان به جز جدایی ثمر ندارد

قناعت و ننگ ناتمامی‌تریست ابرام وضع خامی

گهر به تدبیر تشنه‌کامی ز جوی ‌کس آب برندارد

ز چشم بستن مگر خیالی فراهم آرد غبارتهمت

وگرنه سعی‌ گشاد مژگان درین شبستان سحر ندارد

نبرد کوشش ز قید گردون به هیچ تدبیر رخت بیرون

اگر نمیرد کسی چه سازد که خانه تنگ است و در ندارد

عدم‌نژادان بی‌بقا را چه عرض طاعت چه عذر عصیان

دل و دماغ قبول رحمت چو خاک بودن هنر ندارد

ز دورباش شکوه غیرت‌کراست جرأت‌کجاست طاقت

تو مرد میدان جستجو باش‌ که بیدل ما جگر ندارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

 

چه بلاست اینکه پیری ز فنا خبر ندارد

سر ما نگون شد اما ته پا نظر ندارد

خط ما غبار هم نیست‌ که به‌ کس رسد پیامش

قلم شکستهٔ رنگ‌، غم نامه‌بر ندارد

دو سه روز صید وهمم که غبار دشت تسلیم

قفس دگر ندارد به جز اینکه پر ندارد

زخیال پوچ هستی به عدم مبند تهمت

که میان نازک یار خبر ازکمر ندارد

ز حباب یک تأمل به صد آبرو کفاف است

صدف محیط فرصت‌گهر دگر ندارد

غم انتظار سایل به مزاج فصل بار است

لب احتیاج مگشاکه‌کریم در ندارد

به حلاوت قناعت نرسید طبع منعم

نی بوربای درونش همه جا شکر ندارد

ز غم قیامت شمع ته خاک هم امان نیست

تو که سوختی طرب‌ کن شب ما سحر ندارد

ز عیان چه بهره بردم‌که خیال هم توان پخت

سر بی‌دماغ تحقیق سر زیر پر ندارد

که رسد به حال زارم‌ که شود به غم دچارم

که به‌کوی بیکسیها همه‌کس‌گذر ندارد

زتلاش همت شمع دلم آب‌گشت بدل

که به ذوق رفتن از خویش همه پاست سر ندارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 1:19 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4427600
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث