به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

به سعی بی‌نشانی آنسوی امکان رهی واکن

پر افشانست همت آشیان در چشم عنقاکن

ازین صحرای وحشت هر چه برداری قدم باشد

سری از خواب اگر برداشتی اندیشهٔ پا کن

به یک مژگان زدن از خود چو حیرت می‌توان رفتن

اگرگامی نداری جنبش نظاره پیدا کن

ز رفع‌ گرد هستی می‌توان صد صبح بالیدن

نسیم امتحان شوگوشه‌ای زبن پرده بالاکن

گداز قطره بحری را ز خود لبریز می‌بیند

جو دل صهبا شو و از ذره تا خورشید میناکن

درین مزرع چه لازم آب دادن تخم بیکاری

ز حاصل‌گر به استغنا زدی آفت تقاضاکن

عمارتهای آب و خاک نتوان بر فلک بردن

اگر خواهی بنای رنگ ریزی ناله بر پاکن

گرفتم ‌گلشنی ای بیخبر رنگ قبولت ‌کو

همه یک قطرهٔ خون باش اما در دلی جاکن

خیال ما شراب بی‌خمار نیستی دارد

اگر از بزم همت ساغری داری پر از ماکن

غرور سرکشی در آفتابت چند بنشاند

فروتن باش یعنی سایهٔ دیواری انشا کن

اگر چشمت ز اسرار محبت سرمهٔ دارد

بببن موی سر مجنون و سیر زلف لیلاکن

کمینگاه تعلق هاست خواب غفلت بید‌ل

به یک واکردن مژگان جهانی را ز سر واکن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

هوس ها می‌دمد زین باغ جوش گل تماشا کن

امل آشفته است آرایش سنبل تماشا کن

تعلقهاست یکسر حلقهٔ زنجیر سودایت

دو روزی گر هوس دیوانه‌ای غلغل تماشا کن

گر آگاهی ز زخم دل مباش از ناله هم غافل

به عرض خندهٔ گل شیون بلبل تماشا کن

سواد نسخهٔ تحقیق اگر چشمت کند روشن

ز هر جزو محقر انتخاب گل تماشا کن

به جیب هر بن مو جلوهٔ خاصی‌ست خوبی را

اگر چشم است وگر رخسار وگر کاکل تماشا کن

ز بال و پر چه حاصل گر ندیدی عرض پروازی

در آب و رنگ این‌گلزار بوی گل تماشا کن

تپیدنهای دل صد رنگ شور بیخودی دارد

دهان شیشه‌ای واکرده‌ای قلقل تماشا کن

کهن شد سیر گل در عالم نیرنگ خودداری

کنون از خود برآ، آشفتن سنبل تماشاکن

چه حسرت‌ها که دارد نردبان قامت پیری

عروج موج سیلاب از سر این پل تماشا کن

به هشیاری ندارد هیچکس آسودگی بیدل

دمی بیخود شو و کیفیت این مل تماشا کن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

اگر حسرت پرستی خدمت ترک تمنا کن

ز مطلب هر چه گم کردد درین آیینه پیدا کن

ز خود نگذشته‌ای از محمل لیلی چه می‌پرسی

غبارت باقی است آرایش دامان صحرا کن

تجلی از دل هر ذره شور چشمکی دارد

گره درکار بینایی میفکن دیده‌ای و‌اکن

محیط بی‌نیازی در کنار عجز می‌جوشد

تو ای موج از شکست خویش غواصی مهیا کن

درین محفل که چشم او ادب ساز حیا باشد

به رفع خجلتت قلقل ز سنگ سرمه مینا کن

درین ویرانه تا کی خواهی احرام هوس بستن

جهان جایی ندارد گر توانی در دلی جا کن

به فکر نیستی خون خوردن و چیزی نفهمیدن

سری دزدیده‌ای در جیب حل این معماکن

بهار بسملی داری ز سیر خود مشو غافل

تپیدن‌گر به حیرت زدگلی دیگر تماشاکن

اثر پردازی تمثال تشویشی نمی‌خواهد

به یک آیینه دیدن چاره معدومی ماکن

ز ساز پرفشانیها عرق می‌خواهد افسردن

غبار ساحلم را ای حیا بگداز و دریاکن

کنار عرصهٔ سامان تماشا بیشتر دارد

ز باغ رنگ و بو بیرون نشین و سیر گلها کن

در اینجاگرم نتوان یافت جای ‌هیچکس بیدل

سراغ امن خواهی سر به زیر بال عنقا کن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

بر حیرت اوضاع جهان یک مژه خم زن

این صفحه رقم‌گیر وفا نیست قلم زن

تحقیق به اسباب هوس ربط ندارد

هنگامهٔ آیینه و تمثال بهم زن

ممنون ستم‌کیشی انجام وفایم

بر شیشهٔ ما برهمنان سنگ صنم زن

تا واکشی از پردهٔ تحقیق نوایی

سازی که نداریم به مضراب عدم زن

آوارگی سعی هوس را چه علاج است

ای بی‌خبر از دل به در دیر و حرم زن

صد عیش ابد در قفس آگهی توست

واکن مژه و خیمه به گلزار ارم زن

با جهد برون ‌آ زکمینگاه ندامت

تا دست بهم بر نزنی خیز و قدم زن

این بزم جنون عرصهٔ رعنایی نازست

چندان که غبارت ننشسته است علم زن

بی‌ کنج قناعت نتوان داد غنا داد

در دامن خود پا به سر عیش و الم زن

بیهوده به صحرای هوس جاده مپیما

هر صفحه که آید به نظر مسطر رم زن

با ساز جسد شرم کن از شعله نوایی

تا خشکی این دف ندرّد پوست به نم زن

بیدل اگرت دعوی آداب‌پرستی است

جایی که نیابی اثر آینه‌، دم زن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

بیا ای‌گرد راهت خرمن حسن

به چشم ما بیفشان دامن حسن

سحرپردازی خط عرض شامی است

حذر کن از ورق گرداندن حسن

به چشمم از خطت عالم سیاه است

قیامت داشت‌ گرد رفتن حسن

چو خط پروانهٔ حیرت مآلیم

پر ما ریخت در پیراهن حسن

ز سیر بیخودی غافل مباشید

شکست رنگ داردگلشن حسن

نه ‌ای‌ خفاش با مهرت‌ چه ‌کین است

بجز کوری چه دارد دشمن حسن

تعلقهای ما با عالم رنگ

ندارد جز دلیل روشن حسن

گشاد غنچه آغوش بهار است

مپرس از دست عشق و دامن حسن

نه عشقی بود و نی عاشق نه معشوق

چه‌ها گل کرد از گل کردن حسن

شکست رنگ ما نازی دگر داشت

ندیدی آستین مالیدن حسن

ز دل تا دیده توفانگاه نازست

تحیر از که پرسد مسکن حسن

نگه سوز است برق بی نقابی

که دید از حسن جز نادیدن حسن

غبارم پیش از آن کز جا برد باد

عبیری بود در پیراهن حسن

رگ‌گل مرکز رنگ است بیدل

نظرکن خون من درگردن حسن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

بر شیشه خانهٔ دل افسرده سنگ زن

کم نیستی زگل قدحی را به رنگ زن

چشمی به وحشت آب ده از باغ اعتبار

مهری تو هم به محضر داغ پلنگ زن

رنج دگر مکش به کمانخانهٔ سپهر

جای نفس همین پر و بال خدنگ زن

تسلیم حکم عشق نشاید کم از سپند

گر خود در آتشت بنشاند شلنگ زن

امن است هرکجا سر تسلیم رهبر است

زین وضع فال‌گیر و به‌ کام نهنگ زن

تاکی نفس به خون‌کشی از انتقام خصم

تیغی‌که می‌زنی به فسانش به رنگ زن

هرغنچه زین بهارطلسم شکفتنی است

ای غافل از طرب در دلهای تنگ زن

خلد و جحیم چند کند غافل از خودت

آتش به‌ کارگاه خیالات بنگ زن

همت زمین مشرب تغییر خجلت است

در دامنی‌ که چین نزند دست چنگ زن

خمخانه‌ها به ‌گردش چشمت نمی‌رسد

امشب محرفی به دماغ فرنگ زن

بیدل شکست شیشهٔ دل نیز عالمی‌ست

ساز جنون‌کن و قدحی در ترنگ زن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

صبح است ازین مرحلهٔ یاس به در زن

چون صبح تو هم دامن آهی به‌ کمر زن

کم نیستی از غیرت فریاد ضعیفان

بر باد رو و دست به دامان اثر زن

چون نی گره‌ کار تو لذات جهان است

گر دست دهد ناله‌ات آتش به شکر زن

خمها همه سنگند زمینگیر فشردن

خامی‌ست درین میکده‌ گو جوش شرر زن

زین بحر خطر مقصد غواص تسلی‌ست

دل جمع‌کن و سنگ به سامان‌ گهر زن

ساغرکش این میکده مخموری راز است

خمیازه مهیاکن و بر حلقهٔ در زن

تا منفعل‌ کوشش بیهوده نباشی

بر آتش افسردهٔ ما دامن تر زن

مجنون روشان خانهٔ در بستهٔ امنند

تا خون نخوری‌ گل به در کسب هنر زن

در ملک هوس رفع خمار است جنون‌ هم

گر دست به جامت نرسد دست به سر زن

قطع نظر اولی‌ست زپیچ و خم آمال

این شاخ پراکنده دمیده‌ست تبر زن

پر مایل نیرنگ تعلق نتوان زیست

یک چین جبین دامن ازین معرکه برزن

بیدل دلت از گریه نشد نرم گدازی

خواب تو گران است به رخ آب دگر زن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

آسان مکن تصور بار مغان کشیدن

سر می‌دهد به سنگت رطل‌ گران ‌کشیدن

نشر و نمای هستی چون شمع‌ خودگدازیست

می‌باید از بهارت رنج خزان کشیدن

بیهوده فکر اسباب خم ریخت در بنایت

تا چند بار دنیا چون آسمان ‌کشیدن

ای زندگی فنا شو یا مصدر غنا شو

تا منتی نباید زین ناکسان ‌کشیدن

از بیضه سر کشیدم اما کجاست پرواز

تا بال و پر توانیم از آشیان‌ کشیدن

کام امل پرستان شایستهٔ پری نیست

زین چاه تیره تا کی یک ربسمان کشیدن

بدگوهر‌ی محال است ‌کم‌ گردد از ریاضت

روی تنک دهد آب تیغ از فسان ‌کشیدن

گیرم‌ کشد مصور صد بیستون به سویی

چون من اگر تواند یک ناتوان‌ کشیدن

بار خمیدگیها یکسر به دوش پیری‌ست

بستند بر ضعیفان زور کمان کشیدن

ضبط نفس چه مقدار با مقصد آشنا هست

ما را به ما رسانید آخر عنان‌ کشیدن

گر تحفهٔ نیازی منظور ناز باشد

در پیش ساده رویان خط می‌توان ‌کشیدن

بیدل میان خوبان مجبور ناتوانی است

تا کی به تار مویی کوه ‌گران ‌کشیدن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

از چرخ بار منت تا کی توان کشیدن

باید به‌پای مردی دست از جهان کشیدن

توفان‌ کن و برانگیز گرد از بنای هستی

دامان مقصد آخر خواهی چنان کشیدن

یک نالهٔ سپندت از وهم می‌رهاند

تا کی به رنگ مجمر دود از دهان‌ کشیدن

اسباب می‌فزاید بر تشنه‌کامی حرص

گل را ز جوش آب‌ست چندین زبان ‌کشیدن

ای حرص‌! وهم بنما، قطع نظرکن از خویش‌

کاین راه طی نگردد غیر از عنان ‌کشیدن

صید ضعیف ما را از انقلاب پرواز

باید به حلقهٔ دام خط امان ‌کشیدن

آه از هجوم پیری‌، داد از غم ضعیفی

همچون ‌کمان خویشم باید کمان کشیدن

گردی شکسته بالم پرو‌راز من محالست

دارم سری که نتوان زین آستان کشیدن

محو سجود شوقم در یاد چشم مستی

از جبههٔ خیالم می می‌توان کشیدن

زان‌جلوه هیچ ننمود آیینه جز مثالی

نقاش را محال است تصویر جان کشیدن

گو یأس تا نماید آزادم از دو عالم

تا چند ناز یوسف ازکاروان کشیدن

خاکسترم همان به‌کز شعله پیش تازد

مرگ است داغ خجلت از همرهان‌کشیدن

صد رنگ شور هستی آیینه دار مستی است

نتوان چوگل درین باغ ساغر توان‌کشیدن

بیدل دلی ز آهن باید در این بیابان

تا یک جرس توانم بار فغان کشیدن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

رسانده است به آن انجمن ز ما نرسیدن

هزار قافله آهنگ و یک دعا نرسیدن

نفس‌کشد چقدر محمل غرور تردد

به یک دوگام ره وهم تا کجا نرسیدن

تاملی‌که جهان چیده سعی هرزه تلاشان

بر ابتدا تک و تاز و بر انتها نرسیدن

ز دیر وکعبه مپرسید کاین خیال‌پرستان

رسیده‌اند به چندین مقام تا نرسیدن

چه‌گویم از مدد ضعف نارسایی طاقت

به خود رساند مرا سعی هیچ جا نرسیدن

تلاش هرزه مآلم درین بساط چه دارد

چکیدن از مژه چون اشک و تا به پا نرسیدن

زآبیاری اشکم چو نخل شمع چه حاصل

تنیده بر ثمر باغ مدعا نرسیدن

ز بسکه داشت جهات ظهور تنگ فضایی

گداخت شبنم گلزارش از هوا نرسیدن

تغافل است تماشاگر حقیقت اشیا

رسیده‌گیر به هر یک بقدر وا نرسیدن

بس است آینه پرداز جرات من بیدل

عرق دمیدن و تا جبهه از حیا نرسیدن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4327524
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث