به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

در این ‌گلشن ‌کدامین شعله با این تاب می‌گردد

که از شبنم به چشم لاله و گل آب می‌گردد

دلیل عاجزان با درد دارد نسبت خاصی

غرور سجده مایل صورت محراب می‌گردد

کف خاکستری بر چهره دارد شعلهٔ شوقم

چو قمری‌ وحشتم‌ در پردهٔ سنجاب می‌گردد

گداز آماده ی‌کمفرصتی در بر دلی دارم

که همچون اشک تا بی‌پرده گردد آب می‌گردد

به‌ کوشش ‌ریشه‌ای را می‌توان ساز چمن‌ کردن

نفس از پر زدنها عالم اسباب می‌گردد

ز بیتابی چراغ خلوت دل‌ کرده‌ام روشن

تجلی فرش این آیینه از سیماب می‌گردد

گدازم آبیار جلوهٔ معشوق می‌باشد

کتان می‌سوزد و خاکسترش مهتاب می‌گردد

به عریانی بلند افتاد از بس مدعای من

گریبان هم به دستم مطلب نایاب می‌گردد

به‌طوف بحر رحمت می‌برم خاشاک عصیانی

هجوم اشک اگر نبود عرق سیلاب می‌گردد

قماش عرض هستی تار و پود غفلتی دارد

که چون ‌مخمل اگر مژگان گشایی خواب می‌گردد

به تمکین می‌رساند انفعال هرزه جولانی

هوا ایجاد شبنم می‌کند چون آب می‌گردد

جنونم دشت را همچشم‌دریا می‌کند بیدل

ز جوش اشک من تا نقش پاگرداب می‌گردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

سیه مستی به دور ساغرت بیتاب می‌گردد

به‌ عرض سرمه‌ گرد چشم ‌مستت ‌خواب می‌گردد

کمین عشرتی دارد اما ساز اشکی‌ کو

درین ‌گلشن چو شبنم ‌گل‌ کند مهتاب می‌گردد

ضعیفی مایهٔ شوق سجودم در بغل دارد

شکست رنگ تابی پرده شد محراب می‌ گردد

شد ازترک تماشا خار را هم بستر مخمل

به چشم بسته مژگان دستگاه خواب می‌ گردد

گل ناز دگر می‌خندد از کیفیت عجزم

شکست رنگ من در طرهٔ او تاب می‌گردد

ز دل خواهی نوایی واکشی مگذار بی‌یأسش

همان سعی شکست این ساز را مضراب می‌ گردد

مکن دل را عبث خجلت‌گداز خودفروشیها

که این ‌گوهر به عرض شوخی خود آب می گردد

امید عافیت از هرچه داری نذر آفت‌ کن

زآتش مزرع بیحاصلان سیراب می‌گردد

ز شرم زندگی چندان عرق‌ریز است اجزایم

که گر رنگی به گردش آورم گرداب می گردد

فلک می‌پرورد در هر دماغی شور سودایی

جهانی را سر بیمغز از این دولاب می‌ گردد

در عزم شکست خویش زن‌گر جراتی داری

درین ره هر قدر گستاخی است آداب می‌گردد

به‌هر جرات حریف تهمت قاتل نی‌ام بیدل

به‌ کویش می‌برم خونی‌ که آنجا آب می‌ گردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

به عبرت سرکشان را موی پیری رهنمون‌گردد

زند خاکسترش دامن‌که آتش سرنگون‌گردد

ز خودداری عبث افسردگیها می‌کشد فطرت

اگر تغییر رنگی‌ گل‌ کند باغ جنون ‌گردد

گرانی نیست اسباب جهان دوش تجرد را

الف با هرچه آمیزد محال است اینکه نون‌ گردد

جهانی شکند جان لیک جز عبرت‌که می‌داند

که سقف خانهٔ فرهاد آخر بیستون‌گردد

جگرها می‌گدازیم و نداریم از طلب شرمی

که بهر دانه‌ای چند آسیای ما به خون‌گردد

غریق عالم آبیم لیک از الفت هستی

بر این دریا پل آراید قدح‌ گر واژگون گردد

طبیعت بدلجام افتاد ازکم‌همتی‌هایت

تو فارس نیستی ورنه چرا مرکب حرون ‌گردد

مطیع عالم ناچیز نتوان دید همت را

ترحمهاست بر مردی‌ که حیزی را زبون‌ گردد

ز افراط تعین رونق حسن غنا مشکن

دمد کم‌رنگی از باغی‌ که آب آنجا فزون‌ گردد

فروغ می چه رنگ انشاکند از چهرهٔ زنگی

زگال تیره روز آتش خورد تا لاله‌گون‌ گردد

ندامتها ز ابرام نفس دارم‌که هر ساعت

بود در دل صد امید و به نومیدی برون‌ گردد

به افسون بقا عمریست آفت می‌کشم بیدل

ازین جوی ندامت خورده‌ام آبی‌ که خون ‌گردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

به حرف و صوت مگو کار دل تباه نگردد

کجاست آینه‌ای کز نفس سیاه نگردد

ز ما و من به ندامت مده عنان فضولی

تأملی ‌که نفس رفته رفته آه نگردد

گر انفعال خطا نگذرد ز جادهٔ عبرت

بسر درآمده را پا کفیل راه نگردد

بقا کجاست ‌که نازد کسی به هستی باطل

به دعوی‌ای که تو داری نفس گواه نگردد

هزار لغزش مستی‌ست پیش پای تعین

سر بریده مگر از خم کلاه نگردد

به فکر هستی موهوم احتمال ندارد

که سر به جیب فرو بردن تو چاه نگردد

تلاش دیگر و آزادگی‌ست جوهر دیگر

مژه اگر به تپش خون شود نگاه نگردد

دگر به سایهٔ دست حمایت‌ که ‌گریزم

چو شمع بستن مژگان اگر پناه نگردد

ز فوت فرصت دامن‌فشان به پیش که نالم

که عمر رفته به فریادکس ز راه نگردد

دل از غبار حوادث میفشرید به تنگی

که هاله یکدو نفس بیش ‌گرد ماه نگردد

به کر و فر مفریبید طبع بیدل ما را

دماغ فقر حریف صداع جاه نگردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

بر دستگاه اقبال کس خیره‌سر نگردد

این‌خط نمی‌توان خواند تا صفحه برنگردد

ای خواجه بی‌نیازی موقوف خودگدازی‌ست

تسکین تشنه کامی آب گهر نگردد

حیف است موج آزاد نازد به قید گوهر

بی‌قدردانیی نیست پایی که سر نگردد

وحشت بهار شوقیم بی‌برگ و ساز اسباب

پرواز رنگ این باغ مرهون پر نگردد

ننگ وفاست دعوی در مشرب محبت

چشمی بهم رسانید کز گریه تر نگردد

تسکین طلب جهانی مست جنون نوایی‌ ست

لب از فغان نبندد نی تا شکر نگردد

در فکر چرخ ‌و انجم جهد تغافل اولی‌ست

تا دانه‌ ات به غربال پر در به در نگردد

تختحقیق نقطهٔ دل از علم و فن مبراست

پرگار همت اینجا گرد هنر نگردد

در بیخودی نهفته‌ست بوی بهار وصلش

دور است قاصد ما تا رنگ برنگردد

آشوب غفلت ما ظلم است بر قیامت

یارب شبی ‌که داریم ننگ سحر نگردد

در کارگاه تسلیم ‌کو عزت و چه خواری

خورشید‌ بی‌نیاز است‌ گر خاک زر نگردد

همت درین بیابان سرمنزل قرین است

بیدل تو در طلب باش‌ گو راه سر نگردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

دل تا به‌کی‌ام جز پی آزار نگردد

ظلم است گر این آبله هموار نگردد

عمری‌ست به تسلیم دوتایم چه توان‌کرد

بر دوش ‌کسی نام نفس بار نگردد

بند لب عاشق نشود مهرخموشی

در نی‌ گرهی نیست ‌که منقار نگردد

حیف از قدم مردکه در عرصهٔ همت

سربازی شمعش گل دستار نگردد

مطلوب جگرسوختگان سوز و گدازی‌ست

پروانه به گرد گل و گلزار نگردد

برگشتن از آن انجمن انس محال است

هشدار که قاصد ز بر یار نگردد

بر نقطهٔ دل یک خط تحقیق تمام است

پرگار بر این دایره هر بار نگردد

بیرون‌ نتوان رفت به هرکلفت آنتن بزم

گر تنگی اخلاق دل افشار نگردد

بی‌باکی سعی تو به عجز است دلیلت

گر پا نزنی آبله بیدار نگردد

بگذار دو روزی ز هوس‌ گرد برآریم

هستی سر وهمی‌ست‌که بسیار نگردد

هرچند حیا باب ادبگاه وصالست

یارب مژه پیش تو نگونسار نگردد

بیدل به سر ازپرتو خورشید تو دارد

آن سایه‌که پیش و پس دیوار نگردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

جنون بینوایان هرکجا بخت‌آزما گردد

به سر موی پریشان سایهٔ بال هماگردد

دمی بر دل اگر پیچی‌کدورتها صفاگردد

نبالد شورش از موجی‌که‌گوهر آشناگردد

درشتی را نه آسان‌ست با نرمی بدل‌کردن

دل ‌کوه آب می‌گردد که سنگی مومیا گردد

به‌ هرجا عقدهٔ ‌دل وانگردد، سودن دستی

غبار دانه نتوان یافت گر این آسیا گردد

هوا بر برگ ‌گل تمکین شبنم می‌کند حاصل

نگاه شوخ ما هم‌کاش بر رویت حیاگردد

رم دیوانهٔ ما دستگاه حیرتی دارد

که هرجا گردبادی رنگ ریزد نقش پاگردد

مکن گردن‌فرازی تا نسازد دهر پامالت

که نی آخر به جرم سرکشیها بوریا گردد

رسایی نیست انداز پر تیر هوایی را

کسی تاکی ز غفلت درپی بال هما گردد

ز خاکم‌ سجد‌ه هم‌ کم‌ نیست ای‌ باد صبا رحمی

مبادا اوج جرأت‌گیرد و دست دعاگردد

تکلف برنمی‌دارد دماغ جام منصورم

سر عشاق هرجا گردد ازگردن جدا گردد

به خاموشی رساند معنی نازک سخنگو را

چو مو، ازکاسهٔ چینی ببالد، بیصدا گردد

چو اشک ‌از بسکه صاف‌افتاده مطلب بسمل‌ما را

محال است اینکه خون ما به رنگی آشنا گردد

طرب‌ وحشی ‌است ‌ای ‌غافل ‌مده ‌بیهوده آوازش

نگردیده‌است زین‌رنگ آنقدر از ماکه واگردد

کدورت می‌کشد طبع روانت بیدل از عزلت

به ‌یکجا آب چون‌ گردید ساکن‌ بی‌صفا گردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

هرچه آنجاست چو آنجا روی‌اینجاگردد

چه خیال است‌ که امروز تو فردا گردد

در مقامی‌ که بود ترک و طلب امکانی

رو به دنیاست همان گرچه ز دنیا گردد

جمع شو ، مرکز نه دایرهٔ چرخ برآ

قطره چون فال‌ گهر زد دل دریا گردد

رستن از پیچ و خم رشتهٔ آمال‌ کراست

بگسلی از دو جهان تا گرهی وا گردد

نور دل درگرو کسب قبول سخن است

به نفس‌ گو چه دهد سنگ‌ که مینا گردد

سن بی‌ سر و پا تفرقهٔ ساز حیاست

آب چون بر در فواره زد اجزا گردد

طور مستان نکشد تهمت تغییر وفا

خط ساغر چه خیال است چلیپا گردد

عجز تقریر من آخر به اشارات کشید

ناله چون راه نفس‌ گم کند ایما گردد

نامهٔ رمز نفس در پر عنقا بربند

سر این رشته نه جایی‌ست‌که پیداگردد

کعبه و دیر مگو گرد تو گشتیم بس است

آسیا نیست سر شوق‌ که هر جا گردد

گوهر آزادگی موج نخواهد بیدل

سر چو گردید گران آبلهٔ پا گردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

همین دنیاست کانجامش قیامت پرده‌در گردد

دمد پشت ورق از صفحه هنگامی‌که برگردد

مژه بربند و فارغ شو ز مکروهات این محفل

تغافل عالمی دارد که عیب آنجا هنر گردد

ز اقبال ادب‌کن بی‌خلل بنیاد عزت را

به دریا قطره چون خشکی به خود بندد،‌گهرگردد

مهیای خجالت باش اگر عزم سخن داری

قلم هرگاه گردد مایل تحریر، ترگردد

مپندار از درشتیهای طبع آسان برون آیی

به صد توفان رسدکهسار تا سنگی شررگردد

به آسانی حبابت پا برآورده‌ست از دامن ..

به خود بال اندکی دیگرکه مغز از سر به‌درگردد

کمال خواجگی در رهن صوف و اطلس است اینجا

اگر این است عزت آدمی آن به‌که خرگردد

در این محفل که چون آیینه عام افتاد بی‌دردی

تو هم واکرده‌ای چشمی ‌که ممکن نیست ترگردد

غم دیگر ندارد شمع غیر از داغ صحبتها

شبی در شب نهان دارم مباد این شب سحر گردد

چه امکان است‌گردون از شکست ما شود غافل

مگر دوری رسدکاین آسیا جای دگرگردد

چو شمعم آن قدر ممنون پابرجایی همّت

که رنگ از چهرهٔ من‌گر پرد برگرد سر گردد

ز بس پروانهٔ فرصت کمینی‌های پروازم

نفس‌گر دامن افشاند چو صبحم بال و پرگردد

هوای عالم دیدار و خودداری چه حرف است این

چو عکس آیینه اینجا تا قیامت دربه‌در گردد

ندارد قاصدت تا حشر جز رو بر قفا رفتن

پیامت با که‌ گوید آن‌که از پیش تو برگردد

سواد آن تبسم نیست‌کشف هیچکس بیدل

مگر این خط مبهم را لبش پر و زبرگردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

دل اگر محو مدعا گردد

درد در کام ما دوا گردد

طعمهٔ درد اگر رسد دریا

هرمگس همسر هما گردد

محو اسرار طرهٔ او

رگ گل دام مدعا گردد

گرسگالد وداع سلک هوس

گره دل‌گهر اداگردد

گسلد گر هوس سلاسل وهم

کوه و صحرا همه هوا گردد

محوگردد سواد مصرع سرو

مدّ آهم اگر رسا گردد

ما و احرام آه دردآلود

هم هواگرد را عصاگردد

دل آسوده کو؟ مگر وسواس

گره آرد که دام ما گردد

در طلوع‌ کمال بیدل ما

ماه در هالهٔ سها گردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4427817
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث