به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

فریب جاه مخور تا دل تو تنگ نگردد

که قطره‌ای به ‌گهر نارسیده سنگ نگردد

صفای جوهر آزادگی مسلم طبعی

که ‌گرد آینه‌داران نام و ننگ نگردد

دماغ جاه ز تغییر وضع چاره ندارد

همان قدر به بلندی برآ که رنگ نگردد

به پاس صحبت یاران‌، ز شکوه ضبط نفس‌ کن

که آب‌، آینهٔ اتفاق زنگ نگردد

تلاش ‌کینه‌کشی نیست در مزاج ضعیفان

پر خزیده به بالین‌، پر خدنگ نگردد

خیال وصل طلب را مده پیام قیامت

که قاصد از غم دوری راه‌، لنگ نگردد

ز داغدار محبّت مخواه سستی پیمان

بهار اگر گذرد لاله نیمرنگ گردد

دلی‌ که‌ کرد نگاه تو نقشبند خیالش

چه ممکن است نفس ‌گر کشد فرنگ نگردد

هوس چه صید کند یارب از کمینگه فرصت

اگر چه کاغذ آتش زده پلنگ نگردد

به وهم عمر کسی را که زندگی نفریبد

کند به خضر سلام و دچار بنگ نگردد

به‌ کین خلق نجوشد عدم سرشت حقیقت

نتیجهٔ پر عنقا خروس جنگ نگردد

جهان رنگ ندارد سر هلاک تو بیدل

گشاد چشم چو شمعت اگر نهنگ نگردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

جنون جولانی‌ام هرجا به‌وحشت رهنماگردد

دو عالم ‌گردباد آیینهٔ یک نقش پاگردد

گر آزادی هوس داری چو بو از رنگ بیرون آ

هوا گل می‌کند دودی‌ که از آتش جدا گردد

به ‌بزم‌ وصل ‌عاشق ‌را چه‌ امکان است خودداری

که‌ شبنم جلوهٔ خورشید چون بیند هوا گردد

نیاز عاشقان سرمایهٔ ناز !ست خوبان را

به پایت دیده تا دل هر چه افشاند حنا گردد

چنین ‌کز ضعف در هرجا تحیر نقش می‌بندم

عجب دارم گر از آیینه تمثالم جدا گردد

کسی تاکی به‌دوش ناله بندد محمل خسرت

عصا بشکن درآن وادی‌که طاقت نارساگردد

عوارض‌کثرت‌اسمی‌ست ذات واحد ما را

خلل‌در شخص‌یکتا نیست‌گر قامت‌دوتاگردد

طواف خاک مجنون و مزار کوهکن تا کی

اگر سودا سری دارد بگو تا گرد ما گردد

هوای هرزه‌گردی می‌زند موج از غبار من

مبادا همچو گردابم سر وامانده پا گردد

نم خجلت ز هستی همت من برنمی‌دارد

که می‌ترسم عرق سرمایهٔ آب بقا گردد

سراغ عافیت در عالم امکان نمی‌یابم

من و رنگی و امیدی ندانم تا کجا گردد

دل آگاه را لازم بود پاس نفس بیدل

به دام ربشه افتد چون‌گره از ریشه واگردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

حسرتی در دل از آن لاله قبا می‌پیچد

که چودستار چمن بر سر ما می‌پیچد

نبض هستی چقدرگرم تپش پیمایی‌ست

موی آتش زده بر خویش چها می‌پیچد

تا نفس هست حباب من و جولان هوس

نیست آرام سری را که هوا می‌پیچد

چه زمین و چه فلک ‌گوشهٔ زندان دل است

ششجهت ‌کلفت این تنگ فضا می‌پیچد

نالهٔ ما به چه تدبیر تواند برخاست

همچو نی صد گره اینجا به عصا می‌پیچد

ناتوانی ‌که به جز مرگ ندارد سپری

به چه امید سر از تیغ قضا می‌پیچد

استخوان‌بندی اوهام ز بس بی‌مغز است

آرزوها هـمه بر بال هـما می‌پیچد

صورخیزست ندامت ز شکست دل ما

که بساط دو جهان را به صدا می‌پیچد

عبرت مرگ کسان سلسلهٔ خجلت ماست

رشته از هرکه شود باز به مـا می‌پیچد

قدرت افسانهٔ ابرام نخواهد بیدل

نفس ازبی‌اثریها به دعا می‌پیچد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

به سرم شور تمنای تو تا می‌پیچد

دود در ساغر داغم چو صدا می‌پیچد

حسرت چاک گرببان نشود دام‌ کسی

این کمندی‌ست که در گردن ما می‌پیچد

عالم از شکوهٔ نومیدی عشاق پُر است

نارسا نالهٔ ما در همه جا می‌پیچد

نبود هستی اگر دشمن روشن‌گهران

نفس پوچ در آیینه چرا می‌پیچد

پیر گردیده‌ام و از خودم آزادی نیست

حلقهٔ زلف ‌که بر قد دو تا می‌پیچد

کس ندانست‌که با این همه بیتابی شوق

رشتهٔ سعی نفسها به ‌کجا می‌پیچد

صید عجز خودم از شبنم من هیچ مپرس

بوی گل نیز مرا رشته به پا می‌پیچد

وحشتی ‌هست درپن ‌دشت ‌که چون ‌رشتهٔ شمع

جاده بر شعلهٔ آواز درا می‌پیچد

دل به غفلت نه و از رنج خیالات برآ

عکس برآینه یکسر ز صفا می‌پیچد

می‌کشد هفت فلک درخم یک شاخ غزال

گردبادی‌که به دشت دل ما می‌پیچد

ناله تحریر مضامین تمنای توام

خامشی‌ کیست ‌که مکتوب مرا می‌پیچد

چاره از عربده بیدل نبود مفلس را

سرو از بی‌ثمریها به هوا می‌پیچد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

به روی عالم‌آرا گر نقاب زلف درپیچد

بیاض صفحهٔ ‌کافور را در مشک تر پیچد

گهی چون طفل اشک‌من درآغوش نگه غلتد

گهی چون سبزهٔ ‌مژگان به ‌دامان نظر پیچد

اگر گویم ز زلف خود رهایی ده دل ما را

چو زلف‌خود سر هر مو ز صدجا بیشترپیچد

به ‌گاه خنده شکّر ریزد از چاک دل ‌گوهر

به وقت خامشی موج‌ گهر را درشکر پیچد

نخیزم چون غبار از راه او بیدل که می‌ترسم

عنان توسن ناز از طریق مهر درپیچد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

نه با سازهوس جوشد نه برکسب هنرپیچد

طبیعت چون رسا افتد به معنی بیشتر پیچد

به این آشفتگی ما را کجا راحت چه جمعیت

هوای طره‌ات جای نفس بر دل مگر پیچد

گمان حلقهٔ دام است آن صید نزاکت را

گر از چشم منش تار نگاهی بر کمر پیچد

ز اسباب هوس بر هر چه پیچی فال کلفت زن

گره پیدا کند در هر کجا نی بر شکر پیچد

شب امید طی شد وقت آن آمد که نومیدی

غبار ما ضعیفان هم به دامان سحر پیچد

جنونم داغ شد در کسوت ناموس خودداری

گریبانی چو گل دامن کنم تا بر کمر پیچد

امید عافیت گر هست از تیغ است بسمل را

غریق بحر الفت به که بر موج خطر پیچد

ز سامان تعلقها پریشانی غنیمت دان

همه دام است اگر این رشته‌ها بر یکدگر پیچد

نزاکت‌گاه نازکیست یارب کلک تصویرم

دو عالم رنگ‌ گرداند سر مویی اگر پیچد

به رنگ شمع مجنون‌ گرفتار دلی دارم

که زنجیرش گر از پا واکنی چون مو به سر پیچد

به انداز خرام او مباد از خودروی بیدل

که ترسم‌ گردش رنگت عنان ناز درپیچد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

جنون اندیشه‌ای بگذار تا دل بر هنر پیچد

به‌دانش نازکن چندانکه سودایی به سر پیچد

حصول ‌کام با سعی املها برنمی‌آید

عنان ریشه دشوار است تحصیل ثمر پیچد

نگه محو جمال اوست اما چشم آن دارم

که ‌دل ‌هم قطره‌ اشکی‌ گردد و بر چشم تر پیچد

ز آغوش نقابش تا قیامت‌ گل توان چیدن

اگر بر عارض رنگین شبی از ناز درپیچد

تواند در تکلم شکرستان ریزد از گوهر

لبی‌کز خامشی موج‌گهر را در شکر پیچد

صدای تیغ او می‌آید از هر موج این دریا

در این اندیشه حیرانست دل تا از که سرپیچد

نفس هم برنمی‌دارد دماغ صبح نومیدی

دعای ما کنون خود را به طومار دگر پیچد

خوشا قطع امید و پرفشانیهای اندازش

که صد عمر ابد در فرصت رقص شرر پیچد

به رنگ‌گردباد آن به‌که وحشت‌پرور شوقت

بجای دامن پیچیده خود را برکمر پیچد

چه امکان‌ست طی‌گردد بساط‌حسرت عاشق

چو مژگان هر دو عالم را مگربریکدگرپیچد

تعین هرچه باشد خجلت دون‌همتی دارد

به‌ کوتاهی‌ست‌ میل ‌رشته‌بر خود هر قدر پیچد

کسی بیدل به سعی‌وحشت از خود برنمی‌آید

ز غفلت تاکجا گرداب ما از بحر سر پیچد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

نفس درازی‌ کس تا به چون و چند نیفتد

گره خوش است‌ که بیرون این‌ کمند نیفتد

حیاست آینه‌پرداز اختیار تعلق

اگر دل آب نگردد نفس به بند نیفتد

رعونت است‌که چون شمع می‌کشد ته پایت

به سر نیفتی اگر گردنت بلند نیفتد

مروت آن همه از چشم زخم نیست‌ گزندش

اگر به‌گوش حیا نالهٔ سپند نیفتد

سفاهت است‌کرم بی‌تمیز موقع احسان

گشاده دست و دل آن به‌که هرزه‌خند نیفتد

ز فکرکینه ندارد گزیر طینت ظالم

چه ممکن است حسد در چی‌که‌کند نیفتد

چو صبح‌ گرد من از دامنت رسیده به اوجی

که تا ابد اگرش برزمین زنند نیفتد

مباد کام کسی بی‌نصیب لذت معنی

تو لب ‌گشا که جهان چون مگس به قند نیفتد

به خاک راه تو افکنده‌ام دلی که ندارم

نیاز شرم کن این جنس اگر پسند نیفتد

گر احتیاج به توفان دهد غبار تو بیدل

چو صبح به‌ که صدا از نفس بلند نیفتد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

تو کار خویش کن اینجا تویی در من نمی گنجد

گریبان عالمی دارد که در دامن نمی‌گنجد

گرفتم نوبهاری پیش خود نشو و نما سرکن

بساط‌آرایی ناز تو در گلخن نمی‌گنجد

چو بوی‌گل وداع کسوت‌هستی‌ست اظهارت

سر مویی اگر بالی به پیراهن نمی‌گنجد

به یکتایی‌ست ربطی تار و پود بی‌نیازی را

که درآغوش‌چاک اینجا سر سوزن نمی‌گنجد

بساط ماجری سایه و خورشید طی‌‌کردم

در آن خلوت که او باشد، خیال من نمی‌گنجد

غرور هستی‌ و فکر حضور حق‌خیال است این

سری در جیب آگاهی به این ‌گردن نمی‌گنجد

برون‌ تاز است عشق از دامگاه وهم جسمانی

تو چاهی در خور خود کنده ای بیژن نمی گنجد

ز پرواز غبار رنگ و بو آواز می‌آید

که بال‌افشانی عنقا در این‌گلشن نمی‌گنجد

تو در آغوش ‌بی‌پروای دل‌ گنجیده‌ای ورنه

در این دقت‌سرا امید گنجیدن نمی‌گنجد

ببند از خویش ‌چشم و جلوهٔ مطلق ‌تماشا کن

که حسنی داری و در پردهٔ دیدن نمی‌گنجد

درشتیهای طبع از عشق گردد قابل نرمی

به غیر از سعی آتش آب درآهن نمی‌گنجد

دل آگاه از هستی نبیند جز عدم بیدل

به غیر از عکس درآیینه روشن نمی‌گنجد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

دب چه چاره‌کند چون فضول افتد

بجای عذر دل آورده‌ام قبول افتد

به خاک خفت درتن ره هزار قافله اشک

مبادکس به غبار دل ملول افتد

ترحم است برآن طایر شکسته قفس

که همچو شمع پرافشانی‌اش به نول افتد

ستم به وجد دل از ضبط ناله نتوان کرد

چو نغمه ختم شود ضرب بر اصول افتد

به‌کارگاه هوس از ستم شریکی چند

قیامت است‌که آتش به دشت غول افتد

ز آب دیده گرفتم عیار شیب و شباب

که هر چه ‌گل ‌کند از ابر بر فصول افتد

خرد ودیعت اوهام برنمی‌دارد

به رنج بار امانت مگر جهول افتد

چو موج ‌گوهرم از دل ‌گذشتن آسان نیست

چو رشته خورد گره‌ کوتهی به طول افتد

سری کشیده‌ای آمادهٔ گریبان باش

به پایه‌ای نرسیدی که بی‌نزول افتد

مباز بیدل از اوهام نقد استغنا

مرادکوکه‌کسی در غم حصول افتد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4427824
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث