به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

تا ز حسن وگلستان تماشا رنگ داشت

حیرت از آیینه‌ام دستی به زیر سنگ داشت

یاد آن عیشی‌که از نیرنگ جولان‌کسی

گرد من د‌ر پرده چون صبح بهاران‌رنگ داشت

تا نفس بال فغان زد رنگ صحرا ریخت دل

عمرها این شمع خامش‌کلبه‌ام را تنگ داشت

کامرانیها بالا شد ورنه از بیحاصلی

دست برهم سودهٔ من دامنی در چنگ د‌اشت

آب می‌گشتیم‌کاش از عرض صافیهای دل

کان تنزه جلوه از آیینه‌داران ننگ داشت

ترک تمکین جوهر ادراک ما بر باد داد

آتش ما اعتبار آبرو در سنگ داشت

عشق هم دارد تلافیها‌که چون مینای می

هرقدر خون بود در دل چهرهٔ ما رنگ داشت

تا کی از شرم تماشا بایدم‌گردید آب

ای خوش آن آیینه‌کز هستی نقاب زنگ داشت

بسکه ما بیچارگان آفت نصیب افتاده‌ایم

رنگ ما بشکست اگر د‌ل با تپیدن جنگ داشت

منفعل از دعوی نشو و نمای هستی‌ام

ساز من در خاک بیدل بیش ازین آهنگ داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

دوش در راه خیالت عجز شوق آهنگ داشت

سعی‌ جولانی که‌ نازشها به پای لنگ داشت

دل به ذوقِ جلوه‌ات با عالمی کرد‌ه‌ست صلح

ورنه ‌این شخص‌ جنون ‌با سایهٔ ‌خود جنگ داشت

در گلستانی ‌که حیرت فرش جولان تو بود

چشم هر برگ گل آشوب از غبار رنگ داشت

بی‌تو از هر قطره اشکم ریخت رنگ ناله‌ای

آرزو در پردهٔ چشمم عجب آهنگ داشت

اینهمه دام خیالاتی که بر هم چیده‌ایم

نیست جرم ما و تو معجون هستی بنگ داشت

جور گردون هم نکرد اصلاح سختیهای دل

آسیا زین دانه‌ گویی زیر دندان سنگ داشت

با همه شور هوس بی‌حس‌تر از آیینه‌ایم

حیرت آن جلوه ما را اینقدرها دنگ داشت

خامشیهایش هجوم آباد چندین شور بود

رنگ ناگردانده تو‌‌فان‌کاری نیرنگ داشت

دل شکستم شور توفان هوسها آرمید

شیشهٔ‌ناخورده بر سنگ‌انجمن‌را تنگ داشت

عمر همچون سایه در اندیشهٔ غفلت‌گذشت

تا نمودی داشتم آیینهٔ من زنگ داشت

پایهٔ تعظیم ما را گردباد آیینه است

هرکه دامن از بساط خاک چید اورنگ داشت

شب‌که حسنش بود بپدل غارت‌اندیش بهار

غنچه تا بیدار گشتن دامنی در چنگ داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

اندیشه در نزاکت معنی کمال داشت

حسن فروغ مهر نقاب هلال داشت

شیرازهٔ غبار هوس‌گشت خجلتم

خاکم تسلی از عرق انفعال داشت

دل رفت از برم به فسون هوای وصل

این غنچه درگشودن آغوش بال داشت

از خودرمیده نیست عروج دماغ من

جامم نظر زگردش چشم غزال داشت

تخم ادب به ریشهٔ شوخی نمی‌زند

موج‌گهر زبانی اگر داشت لال داشت

حسنت به داد حیرت آبینه می‌رسد

آخر لب خموشی ما هم سؤال داشت

دل را غم وداع تو در خون نشانده بود

حال خوشی نداشت‌که‌گویم چه حال داشت

درکیش عشق ساز رهایی ندامت است

افسوس طایری‌که به دام تو بال داشت

پرگویی من آفت آگاهی دل است

آیینه بود تا نفسم اعتدال داشت

مردیم و از غبار دو عالم به در زدیم

ای عافیت ببال‌که هستی وبال داشت

غارتگر بهار نشاطم شکفتگی‌ست

تا غنچه بود دل چمنی در خیال داشت

بیدل هزار جلوه در آیینه‌ات گذشت

آن شخص‌کوکه این همه عرض مثال داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

ز بس که معنی مکتوب عشق پیچش داشت

زبان خامهٔ ما هر چه‌ گفت لغزش داشت

سحاب مزرعهٔ رنگ ما و من دیدم

نه‌سن بود نه‌مینا، شکست نازش‌داشت

هزارگل ز چمن رفت و باز برگردید

بهار رنگ چه مقدار ذوق‌ گردش داشت

به یک نظر دو جهان از عدم برآوردی

گشاد آن مژهٔ ناز این چه‌کاوش داشت

از بن چمن به چه شوخی‌ گذشته‌ای امروز

که رنگ شرم تو از بوی‌ گل‌ تراوش داشت

تغافل تو به نقد دماغ صرفه ندید

وگرنه دل هوس یک دو ناله ارزش داشت

به حیرتم چه فسون خواند عجزبسمل من

که جای‌ خون‌، دم‌ شمشیر یار ریزش داشت

منم‌که بیخبر از آستان دل ماندم

ز دیر و کعبه ‌مگو، سنگ‌هم ‌پرستش داشت

به جز خیال خزان هیچ نیست رنگ بهار

که غنچه ازپررنگ شکسته بالش داشت

هزار شمع به یک حرف داغ شد بیدل

که‌این بساط هوس آنچه داشت‌کاهش داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

تا جنون نقد بهار عشرتم در چنگ داشت

طفل اشکی هم‌که می‌دیدم به دامن سنگ داشت

عمری از فیض لب خاموش غافل زیستم

نغمهٔ عیش ابد این ساز بی‌آهنگ داشت

با همه وحشت غبار دامن خاکیم و بس

اشک در عرض‌روانی نیز عذر لنگ داشت

ازگهر تهمت‌کش افسردن است اجزای بحر

هرکه اینجا فال راحت زد مرا دلتنگ داشت

پای در دامن شکستم شد ره و منزل یکی

جرأت رفتار در هرگام صد فرسنگ داشت

موج لطف از جوهر تیغ عتابش چیده‌ایم

غنچهٔ چین جبینش ازتبسم‌رنگ‌داشت

سعی هستی هیچ ما را برنیاورد از عدم

آتش ما هرکجا زد شعله جا در سنگ داشت

کاش هجران داد من می‌داد اگر وصلی نبود

شمع‌تصویرم‌که از من سوختن هم ننگ‌داشت

نیست جوش لاله وگل غیر افسون بهار

هرقدر ما رنگ گرداندیم اونیرنگ‌داشت

شمع را افروختن در داغ دل خواباند و رفت

منت صیقل چه مقدار انفعال زنگ داشت

نقش پرتو برنمی‌دارد جبین آفتاب

غیر هم اوبود لیک ازنام بیدل ننگ داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

برق آفت لمعه در بی‌ضبطی اسرار داشت

نعرهٔ منصور تا گردن فرازد دار داشت

نغمهٔ تار نفس بی‌مژدهٔ وصلی نبود

نبض دل تا می‌تپید آواز پای یار داشت

دور باش منع دیدن پیش ییش جلوه است

لن‌ترانی برق چندین شعلهٔ دیدار داشت

گرد پروازی ز هستی تا عدم پیوسته است

کاروان ما همین شور جرس دربار داشت

چشم پوشیدیم یکسان شد بلند وپست دهر

عالمی را شوخی نظاره ناهموار داشت

گر دل ما شد تغافل‌کشته جای شکوه نیست

جلوهٔ یکتایی‌اش آیینه‌ها بسیار داشت

چون حباب از نیستی چشمی به هم آورده‌ایم

در خرابی خانهٔ ما سایهٔ دیوار داشت

از مروت عزت‌گل را سبب فهمیدن است

سر شد آن پایی‌که پاس آبروی خار داشت

تاگشودم چشم‌گرم احرام از خود رفتنم

شمع در تحریک مژگان شوخی رفتار داشت

با نسیم وصل واآمیخت‌گرد هستی‌ام

بوی پیراهن عبیر طرفه‌ای درکار داشت

دوش حیرانم خیالت در چه فکرافتاده بود

از تحیر هر بن مویم‌گریبان زار داشت

دانهٔ تاکی به چندین خط ساغر ریشه‌کرد

درگداز سبحهٔ ما عالمی زنار داشت

چون‌گل شمعیم بیدل بلبل باغ ادب

شعلهٔ آواز ما جمعیت منقار داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

شب‌که شور بلبل ما ریشه درگلزار داشت

بوی‌ گل در غنچه رنگ ناله در منقار داشت

نغمه‌ جولا‌ن صید نیرنگ‌ که‌ زین‌ صحرا گذشت

ترکش تیر بتان فریاد موسیقار داشت

رخصت یک جنبش مژگان نداد آگاهی‌ام

حیرت اینحا خواب یا از دیدهای بیدار داشت

عقدهٔ محرومیِ کس فکر جمعیت مباد

تا پریشان بود دل‌، بویی ز زلف یار داشت

داغ بی‌دردی نشاند، آخر به خاک تیره‌ام

بود پر چتر گل‌، تا شمع در پا خار داشت

گر همه‌ کفر است نتوان سر ز همواری‌ کشید

سبحه را دیدیم طوف حلقهٔ زنار داشت

عجز هم‌کافی‌ست‌ هرجا مقصد از خود رفتن‌ است

سایه ‌هستی تا عدم یک لغزشی هموار داشت

صفحه‌ای آتش زدیم آیینه‌ها پرداختیم

سوختن ‌چندین ‌چراغان چشمک ‌دیدار داشت

ب‌ی‌گل صد انجمن بی‌پرده بود اما چه سود

التفات رنگ ما را درپس دیوار داشت

نارسابی صد خیال هرزه انشا کند

طینت بیکار، ما را بیشتر در کار داشت

عمرها شد چون‌گهر تهمت‌کش بی‌دردی‌ام

یاد ایامی‌ که چشمم یک دو شبنم‌وار داشت

آسمانی از کف خاک اختراع غفلت است

بیدل از فخری ‌که ما دارپم باید عار داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

حیرتم عمری به امید ندامت شاد داشت

جان‌کنیها، ریشه‌ای در تیشهٔ فرهاد داشت

دل به‌کلفت سخت مجبوراست از قسمت مپرس

آه از آن آیینه‌کز جوش نفس امداد داشت

بی‌تو در ظلمت سرای جسم‌کی بودی فروغ

پرتو مهرتو این ویرانه را آباد داشت

لخت دل را سد راه ناله‌کردن مشکل است

دست رد از برگ‌گل نتوان به روی باد داشت

پیش ازآن‌کاندیشهٔ دام و قفس زهزن شود

طایر ما آشیان در خاطر صیاد داشت

عالمی بر باد رفت و ریشهٔ عجزم بجاست

ناتوانی بر مزاجم جوهر فولاد داشت

آنچه بر دل رفت از یاد برهمن زاده‌ای

کافرم‌گر هیچ‌کافر این قیامت یاد داشت

برده‌ام تا جلوه‌ای نقب خرابیهای دل

این عمارت جای خشت آیینه دربنیاد داشت

یاد ایامی که در صحرای پرشور جنون

همچو موج سیل نقش پای من فریاد داشت

انتخاب‌کلک صنع از حسن خط‌کردیم سیر

بیت ابرو درازل هرمصرع آن صاد داشت

یأس مطلب نالهٔ ما را نفس‌فرسا نکرد

بی‌بری این سرو را از ریشه هم آزاد داشت

بس‌که پیکان بود بیدل غنچهٔ این‌گلستان

زهرخند زخم چون‌گل خاطر ما شاد داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

سعی‌جاه آرزوی خاک شدن در سر دا‌شت

موج از بهر فسردن طلب گوهر داشت

دل آزاد به پرواز خیالات افسرد

حفف ازآن خانهٔ آیینه‌ که بام و در داشت

از هنر رنگ صفای دل ما پنهان ماند

صفحهٔ آینه ننگ از رقم جوهر داشت

امتیاز آینه‌پردازی تحصیل غناست

زین چمن گل به سر آن داشت که مشتی زر داشت

نشئهٔ ناز تعین می جام رمقی‌ ست

سر بی‌گردن ‌فرصت ‌چو حباب‌ افسر داشت

وحدت آن نیست‌ که‌ کثرت‌ گرهش باز کند

نقطه مُهر عجبی بر سر این دفتر داشت

رنج دعوی نبری عرصهٔ‌فرصت تنگ است

شررکاغذ آتش زده این محضر داشت

تا چو شک از مژه جستیم به خاک افتادیم

بال ما را عرق شرم رهایی تر داشت

دل نه امروز گرفته‌ست سر راه نفس

نشئه در خم به نطر آبلهٔ ساغر داشت

آسمان نیست که ما دل ز جهان برداریم

دل زمین ا‌ست زمین راکه تواند برداشت

تا فنا موج نزد جوهر هستی گم بود

بعد پرواز عیان گشت که رنگم پر داشت

هر طرف می‌گذرم پیری‌ام انگشت‌نماست

قد خم گشته به دوشم علمی دیگر داشت

همچو موج گهرم عمر به غلتانی رفت

فرصت لغزش پا تا به‌ کجا لنگر داشت

گر به تحسین نگشاید لب یاران برجاست

در نیستان قلم، معنی ما شکر داشت

بیدل آشفتگی از طورکلام تو نرفت

این جنون ‌سلسله یکسر خط بی‌ مسطر داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

جز خموشی هرکه دل بر ناله و فریاد داشت

شمع خود را همچو نی در رهگذار باد داشت

ای خوش آن عهدی‌که در محراب چشم انتظار

اشک ما هم‌گردشی چون سبحهٔ زهاد داشت

صید ما را حلقهٔ دام بلا شد عافیت

گوشهٔ چشمی‌که با دل الفت صیاد داشت

خواب اگروحشت گرفت از دیدهٔ من دور نیست

خانهٔ چشمم چوگوهر آب در بنیاد داشت

بیخودی از معنی جمعیتم آگاه‌کرد

گردش رنگ اعتبار سیلی استاد داشت

کرد تعمیر اینقدرگرد خرابی آشکار

ورنه ویران بودن ما عالمی آباد داشت

این زمان محو فرامش نغمگی‌های دلیم

جام ما پیش ازشکستنها ترنگی یاد داشت

از فنای ما مشو غافل‌که این مشت شرار

چشم زخم نیستی در عالم ایجاد داشت

دوش‌کز سازعدم هستی ظهور آهنگ بود

نالهٔ ما هم نوای هرچه باداباد داشت

حیف اوقاتی‌که صرف‌کوشش بیجا شود

تیشه عمری نوحه بر جان‌کندن فرهاد داشت

بال قمری این زمان بیدل غبار سرو نیست

گردوحشت پیش ازین هم هرکه بود آزاد داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4429057
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث