به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

در خیال مزن فهم خویش سازتو نیست

چو شمع جیب‌تو جز بوتهٔ‌گداز تو نیست

زکارگاه خیالت کسی چه پرده درد

که فطرت توهم از محرمان رازتو نیست

به غیر نیستی از اعتبار عالم رنگ

به هرچه فخرکنی باب امتیازتو نیست

زدستگاه تصنع تری به آب مبند

حقیقتی‌که تو داری به جز مجاز تو نیست

به سایه نیز ندارد غرور خاک حساب

نشیب هرچه‌کنی فهم جزفرازتونیست

به غیر سجده ز خاک ضعیف منفعلی‌ست

ز جست وخیز برآ این قدر نماز تو نیست

تردد دو جهان آرزوی مقصد خلق

به‌عرصه‌ای‌ست‌که یک‌گام هرزه‌تاز تو نیست

به پردهٔ تپش دل هراز مضراب است

توگر نفس نزنی دهر نغمه‌سازتو نیست

زچشم بستن خود غافلی‌، امل تا چند

حریف نیم‌گره رشتهٔ دراز تو نیست

ز اختیار درین بزم دم مزن بیدل

جهان‌، جهان نیاز است‌، جای ناز تو نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:26 PM

 

تویی‌که غیر دلم هیچ‌جا مقام تو نیست

اگر نگین دمد آفاق جای نام تو نیست

جهات‌کون و مکان چون نگاه اشک‌آلود

هنوز آبله پایی و نیم‌گام تو نیست

قدم به کسوت ناز حدوث می‌بالد

خمارها همه جز نشئهٔ دوام تو نیست

خرام قاصد رازت ازآن سوی من وماست

نفس هم آنهمه معنی رس پیام تونیست

هزار آینه در دل شکست تمکینت

ولی چه سودکه تمثال شوق رام تو نیست

فضولی هوست ننگ اعتبار مباد

به‌کام تست جهان‌گر جهان به‌کام تو نیست

نیاز‌پروری ناز سحرپردازی‌ست

به خود منازکه جز خواجگی غلام تو نیست

به پرگشایی عنقا نفس چه رشته‌تند

چه شدکه دانهٔ دل ریشه‌گرد دام تو نیست

تأملت نشود گر محاسب اعمال

کسی دگر هوس انشای انتقام تو نیست

چو آسمان زتو برتر خیال نتوان بست

چه منظری‌که هوا هم به پشت‌بام تو نیست

سواد رازتو روشن به نورفطرت توست

چراغ وهم‌کس آیینه‌دار شام تو نیست

چوآفتاب به هرجا رسی سراغ خودی

نشان پاگل رعنایی خرام‌تو نیست

تو خواه مست‌گمان باش خواه محویقین

شراب جام تو غیر از شراب جام تو نیست

پیام عشق به‌گوش هوس مخوان بیدل

سخن اگر سخن اوست جزکلام تو نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:26 PM

 

کتاب عافیتی قیل و قال باب تو نیست

ببند لب‌ که جز این نقطه انتخاب تو نیست

برون دل نتوان یافت هرچه خواهی یافت

کدام‌گنج‌که در خانهٔ خراب تو نیست

سپند مجمر تسلیم قانع ازلی‌ست

بس است نال اگر اشک باکباب تو نیست

اگر تو لب نگشایی ز انفعال طلب

جهان به غیر دعاهای مستجاب تو نیست

نفس چو صبح‌، غنیمت شمار موهومی‌ست

زمان اگر همه پیری‌ست جز شتاب تو نیست

به د!‌غ منت احسانم ای فلک منشان

دماغ سوخته را تاب ماهتاب تو نیست

چه آسمان چه زمین انفعال روبوشی ست

توگرپری شوی این شیشه‌ها حجاب تونیست

به جلوهٔ قو ازل تا بد جهان عدم اسب

در آفتاب قیامت هم آفتاب تو نیست

کجا بریم خیالات پوچ علم و عمل

به عالمی‌که تویی هیچ چیزباب تو نیست

ز دل معاملهٔ عین و غیر پرسید

زبان‌ گزید که جز شبههٔ حساب تو نیست

گل بهار و خزان ظهور یکرنگ است

تو هم ببال‌ که جز باد در حباب تو نیست

مقیم خانهٔ زینی چو شمع آگه باش

که پا به هرچه نهی جزسرت رکاب تونیست

‌سلامت سر مژگان خویش باید خواست

به زیر سایهٔ دیوار غیر خواب تو نیست

در آتشیم ز بی‌انفعالی‌ات بیدل

که می‌گدازی وچون شیشه نم درآب تو نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:26 PM

 

جهان قلمرو توفان اعتبار تو نیست

ز هرچه رنگ توان یافتن بهار تو نیست

کمند همت وحشت سوار عشق رساست

هوس اگرهمه عنقا شود شکارتونیست

زلاف‌ترک میفکن‌خلل به‌همت فقر

شکست هردو جهان یک‌کلاه‌وار تو نیست

شرر به چشم تغافل اشارتی دارد

که این بساط هوس جان انتظار تو نیست

سحر چه‌کرد درتن باغ تا توخواهی‌کرد

به هوش باش‌که فرصت نفس شمارتو نیست

کجاست آینه‌ای کزنفس نباخت صفا

هوای عالم هستی همین غبار تو نیست

کدام موج درین بحر بی‌تردد ماند

به خود مناز ز جهدی‌که اختیار تو نیست

حضور ساغر خمیازه می‌دهد آواز

که هیچ نشئه به‌گل‌کردن خمارتو نیست

کدام رمز و چه اسرار، خویش را دریاب

که هرچه هست نهان غبرآشکارتونیست

به‌خود چه‌الفت بیگانگی‌ست شوق تو را

که محو غیری وآیینه درکنارتو نیست

مثال شخص درآیینه‌گرد وحشت اوست

توگر ز خودنروی هیچکس دچارتو نیست

دلیل خویش پس از مرگ هم تویی بیدل

چو شمع‌کشته‌کسی جز تو بر مزارتو نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:26 PM

 

پیش چشمی‌که نورعرفان نیست

گر بود آسمان نمایان نیست

عمرها شد، دمیده است آفاق

بی‌لباسی هنوز عریان نیست

شمع راگر به فکرخویش سری‌ست

تاکف پاش جزگریبان نیست

نقشبند خیال دور مباش

گل چه داردکزین‌گلستان نیست

باید از نقد اعتبارگذشت

جنس بازار عبرت ارزان نیست

برفلک هم خم است دوش هلال

ناتوانی کشیدن آسان نیست

نرگستان عبرتیم همه

چشم ا‌زخود بپوش مژگان نیست

عاجزی خضر وادی ادب است

پای خوابیده جز به دامان نیست

تا نفس از تپش نیاساید

جمع‌گردیدن دل امکان نیست

خجلتی چیده‌اید برچینید

خودفروشان‌! زمانه دکان نیست

سجده را مفت عافیت شمرید

جبهه‌سایی کف پشیمان نیست

کام عیش از صفای دل طلبید

خانه آتش زدن چراغان نیست

شرم‌دار از طلب‌که بر در خلق

سیلیی هست اگر خوری نان نیست

گه بخور ای طمع‌که نان خسان

هضم ناگشته باب دندان نیست

بیدل امروز در مسلمانان

همه‌چیز است لیک ایمان نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

 

مقیدان وفا را ز دل رمیدن نیست

به دامنی‌که ته پاست باب چیدن نیست

ز ناکسی عرق انفعال تسلیمیم

به عرض سجده ما جبهه بی‌چکیدن ‌نیست

ز سحربافی بی‌ربط کارگاه نفس

دو رشته‌ای‌که تواند به هم تنیدن نیست

خروش صورگرفته‌ست دهر لیک چه سود

دماغ غفلت ما را سر شنیدن نیست

نیست‌ دمیده ‌است چو نرگس در این ‌تماشاگاه

هزار چشم ویکی را نصیب دیدن نیست

ز دستگاه چه حاصل فسرده‌طبعان را

به پا اگر برسد آبله‌، دویدن نیست

قلندرانه حدیثی‌ست زاهدا، معذور

تو غره‌ای به بهتشتی که جای ربدن نیست

چو صبح زین دو نفس‌ گرد اعتبار مبال

پر شکسته هوا می‌برد پریدن نیست

نظر به پاشکنی تا سرت فرود آید

وگرنه گردن مغرور را خمیدن نیست

به جیب‌کسوت عریانیی ‌که من دارم

خیال اگر سر سوزن شود خلیدن نیست

دماغ فرصت‌ کارم چو خامهٔ نقاش

ز عالمی‌ست‌ که آنجا نفس‌ کشیدن نیست

در آن حدیقه که حرف پیام من گویند

ثمر اگر همه قاصد شود رسیدن نیست

فشار تنگی دل بیدل از چه نیرنگ است

شرار سنگم و امکان آرمیدن نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

 

هما سراغم و زیر فلک مگس هم نیست

چه جای کس که درین خانه هیچکس هم نیست

به‌وهم‌، خون‌مشو ای دل‌که مطلبت عنقاست

به ‌عالمی ‌که توان ‌سوخت مشت خس هم ‌نیست

ز بیقراری مرغ اسیر دانستم

که جای یک نفس آرام در قفس هم نیست

به بی‌نیازی ما اعتماد نتوان کرد

به دل هوایی اگر نیست دسترس هم نیست

فساد ما اثر ایجاد حکم‌.تهدید است

اگر ز دزد نیابی نشان عسس هم نیست

ز خویش رفتن ما ناله‌ای به بار نداشت

فغان‌که قافلهٔ عجزرا جرس هم نیست

گذشته است ز هم‌گرد کاروان وجود

کسی که پیش نیفتاده است پس هم نیست

شرار من به چه امید فال شعله زند

که دامنم ته سنگ آمد و نفس هم نیست

به درد بیکسیم خون شو، ای پر پرواز

کز آشیان به درم کردی و قفس هم نیست

بدین دو روزه تماشای زندگی بیدل

کدام شوق و چه عشق اینقدر هوس هم نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

 

چو صبحم دماغ می‌آشام نیست

نفس می‌کشم فرصت جام نیست

دو دم زندگی مایهٔ جانکنی‌ست

حق خود ادا می‌کنم وام نیست

تبسم به حالم نظرکردن است

در آن پسته جز مغز بادام نیست

به هرجا برد شوق می‌رفته باش

نفس قاصدانیم پیغام نیست

جنون در دل از بی‌دماغی فسرد

هواهاست در خانه و بام نیست

غبار جسد عزمها داشته‌ست

کر این جامه رفت از بر احرام نیست

مپرسید از دل‌که ماکیستیم

نشان می‌دهد آینه نام نیست

دل از ربط فقر و غنا جمع‌دار

شب وروز با یکدگررام نیست

تلاش جهان چشم پوشیدن‌ست

سحر نیزتا شام جز شام نیست

دو بال است از بیضه تا آشیان

کمین پرافشاندن آرام نیست

چوزنجیرپیوند هم بگسلید

تعلق فغان می‌کند دام نیست

درآتش فکن بیدل این رخت وهم

تو افسرده‌ای کارکس خام نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

 

پر بیکسم امروزکسی را خبرم نیست

آتش به سرخاک‌که آن هم به سرم نیست

رحم است به نومیدی حالم‌که رفیقان

رفتند به جایی‌که در آنجاگذرم نیست

ای‌کاش فنا بشنود افسانهٔ یأسم

می‌سوزد وچون شمع امید سحرم نیست

حرف‌کفنی می‌شنوم لیک ته خاک

آن جامه‌که پوشد نفسم را به برم نیست

چون‌گردن مینا چه‌کشم غیر نگونی

عالم همه تکلیف صداع است وسرم نیست

وهم است که گل کرده‌ام از پردهٔ نیرنگ

چون چشم همین می‌پرم وبال وپرم نیست

جایی‌که دهد غفلت من عرض تجمل

نه بحر جز افشردن دامان ترم نیست

آگه نی‌ام از داغ محبت چه توان‌کرد

شمعی‌که تو افروخته‌ای در نظرم نیست

ازکشمکش خلد و جحیمم نفریبی

دامان تو در دستم و دست دگرم نیست

گوند دل‌گم شده پامال خرامی‌ست

فریاد در آن‌کوچه‌کسی راهبرم نیست

در عالم عنقا همه عنقا صفتانند

من هم پی خود می‌دوم اما اثرم‌نیست

هرچندکنم دعوی خلوتگه تحقیق

چون حلقه به جزخانهٔ بیرون درم نیست

بی‌مرگ به مقصد چه خیال است رسیدن

من عزم دلی دارم و دل دیر و حرم نیست

تمثال من این به‌بودکه چیزی ننمودم

از آینه‌داران تکلف خبرم نیست

بیدل چه بلا عاشق معدومی خویشم

شمعم‌که‌گلی به ز بریدن به سرم نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

 

عزت ‌و خواری دهر آن همه دور از هم نیست

افسری نیست‌ که با نقش قدم توأم نیست

روز و شب ناموران در قفس سیم و زرند

هیچ زندان به نگین سختتر از خاتم نیست

عکس هم دست ز آیینه به هم می‌ساید

تا ز هستی اثری هست ندامت‌ کم نیست

غنچه و گل همه با چاک جگر ساخته‌اند

خون‌ شو، ای‌ دل‌ که جهان جای دل خرم نیست

بسکه خشک است دماغ هوس‌آباد جهان

صبح این ‌گلشن اگر آب شود شبنم نیست

ای سیهکار هوس‌، بیخبر از گریه مباش

که به جز اشک چراغان شب ماتم نیست

ساز اسراری و ضبط نفست سست نواست

اندکی تاب ده این رشته اگر محکم نیست

سهل مشمر سخن سرد به روشن‌گهران

که نفس بر رخ آیینه ز سیلی ‌کم نیست

عالم حیرت ما آینهٔ همواری‌ست

ساز این پرده تماشاگه زیر و بم نیست

محو گلزار تو را جرات پرواز کجاست

بال ما ریخت به جایی ‌که تپیدن هم نیست

به تمیز است غرض ورنه به کیش همت

نیست زخمی‌ که به منتکدهٔ مرهم نیست

وضع بیحاصل ما بار دل اندوختنست

شاخ و برگی که سر از بید کشد بی‌خم نیست

حسن تاب عرق شرم ندارد بیدل

ورنه آیینهٔ ما آن همه نامحرم نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4429058
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث