به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دل را به باد دادیم آه از نظر گشودن

این خانه بال و پر داشت در رهن در گشودن

آیینهٔ فضولی زنگارش از صفا به

تا چند چشم حق بین بر خیر و شر گشودن

زین خلق بی‌مروت انصاف جستن ما

طومار شکوه در مرگ بر نیشتر گشودن

صبح دعاست فرصت ای غافل از اجابت

دارد گشود مژگان دست اثر گشودن

نشکسته گرد هستی پوچ است لاف عرفان

در بیضه چند چون سنگ بال شرر گشودن

در گلشنی که شوقش بر صفحه‌ام زد آتش

فردوس در قفس داشت طاووس پر گشودن

بر دستگاه هستی چندان هوس مچینید

بیش از تبسمی نیست خوان سحر گشودن

مغرور جاه و عبرت افسانهٔ خیال است

در خواب هم ندارد چشم گهر گشودن

چینی به مرگ فغفور کاری دگر ندارد

از درد حقگذاری جز موی سرگشودن

دل بستهٔ وفایی جهدی که وانگردد

ظلم است این گره را بی‌دست تر گشودن

وارستن از تعلق با ما نساخت بیدل

نی را به ناله آورد درد کمر گشودن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

 

ظلمست به تشویش دل اقبال نمودن

صیقل زدن آیینه و تمثال نمودن

جز صفر کم و بیش درین حلقه ندیدم

چون مرکز پرگار خط و خال نمودن

گرم است ز ساز حشم و زینت افسر

هنگامهٔ تب کردن و تبخال نمودن

ای شیشهٔ ساعت دلت از گرد خیالات

گردون نتوان شد ز مه و سال نمودن

ما هیچکسان گرمی بازار امیدیم

تسلیم متاع همه دلال نمودن

چون آبله آرایش افسر هوس کیست

ماییم و سری قابل پا مال نمودن

فریاد که بردیم ز نامحرمی خلق

اندوه زبان داشتن و لال نمودن

شد عمر به پرواز میسر نشد آخر

چون شمع دمی سر به ته بال نمودن

پیری ز پر افشانی فرصت خبرم کرد

شد موی سپید آب به غربال نمودن

بیدل به نفس آینه‌پردازی هستی‌ست

دل جمع کن از صورت احوال نمودن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

 

غنیمت ‌گیر چون آیینه محو شان خود بودن

جهانی را تماشا کردن و حیران خود بودن

چه صحرا و چه‌ گلشن‌ گر تأمل رهبرت‌ گردد

سلامت نیست غیر از پای در دامان خود بودن

ز تشویش دو عالم چشم زخم آزاد می‌باشد

ته یک پیرهن از پیکر عریان خود بودن

دو دم شغل معاصی انتظار رحمتی دارد

که باید تا ابد شرمندهٔ احسان خود بودن

تو محرم نشئهٔ فرصت‌شناسی‌نیستی ورنه

به‌صد فردوس دارد ناز در زندان خود بودن

خیال سدره و طوبی نیاز طاق نسیان‌کن.

نگاهی بایدت در سایهٔ مژگان خود بودن

رضای خاطر فرصت ضرور افتاده است اینجا

به هر تقدیر باید خادم مهمان خود بودن

کمان قبضهٔ اسرار یکتایی به زه دارد

مقیم گوشهٔ تحقیق در میدان خود بودن

یقین را شبهه دیدی آگهی را جهل فهمیدی

خدایی داد از کف منکر فرمان خود بودن

وجوب آینه خود نیز جز پیش تو نگذارد

زمانی گر توانی محرم امکان خود بودن

به گرد خویش می‌گردد سپهر و نازها دارد

که تا هستی‌ست می‌باید همین قربان خود بودن

تبسم واری از اخلاق می‌خواهد وفا بیدل

نمک دارد همین مقدار شور خوان خود بودن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

 

تا چند به عیب من وما چشم‌گشودن

آیینهٔ ما آب شد از شرم نمودن

مانند شرر دانهٔ بیحاصل ما را

نا کاشته دیدند سزاوار درودن

زین بیش که‌کاهیدی از اسباب تعین

ای صفر هوس بر تو چه خواهند فزودن

جمعیت دل وقف مقیم پس زانوست

باید به تامل مژه‌ای چند غنودن

نا صافی دل بیخبر از وهم و گمان بود

تمثال بر آیینه ما بست زدودن

علم و عملی چند که‌افسانهٔ وهم است

می‌جوشد ازین پرده‌ چو گفتن ز شنودن

ما را به تصرفکدهٔ عالم اسباب

دستی‌ست‌که باید چو نفس بر همه سودن

خمیازه غنیمت شمرد ذوق وصالم

چشمم به ‌تو وا می‌کند آغوش گشودن

ما خاک نشینان چمن عیش دوامیم

گل از سر تسلیم محالست ربودن

جز عجز ز پیدایی ما پرده‌گشا نیست

انداز خمی هست در ابروی نمودن

بیدل ‌رم فرصت سرو برگ نفس‌ توست

جایی‌که تو باشی نتوان آنهمه بودن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

 

خلقی‌ست غافل اینجا از کشتن و درودن

چون خوشه‌ های‌ گندم صد چشم و یک غنودن

گل‌ کردن حقیقت چندین مجاز جوشاند

بر خویش پرده‌ ها بست این نغمه از سرودن

گر نوبهار هستی این رنگ جلوه دارد

نتوان زد از خجالت‌ گل بر سر نمودن

آن به‌ که همچو طاووس از بیضه بر نیایی

چشم هزار دام‌ست در راه پر گشودن

رفع صداع هستی در سجده صندلی داشت

بر عافیت تنیدیم آخر زجبهه سودن

گوش از فسانهٔ ما پیش از تمیز بربند

حرف زبان شمعیم داغ دل شنودن

ای حرص جبهه‌واری عرض حیا نگهدار

تاکی به رنگ سوهان سرتا قدم ربودن

سیلاب خانه اینجا تشویش رفت و در بست

غارتگری ندارد آیینه جز زدودن

تحقیق موج بی‌آب صورت نمی‌پذیرد

از خویش نیز خالیست آغوش‌ بی‌تو بودن

بر رشتهٔ تعلق چندین مپیچ بیدل

جز درد سر ندارد از موی سر فزودن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

 

همعنان آهم آشوب جهان خواهم شدن

پیرو اشکم محیط بیکران خواهم شدن

دل ز نیرنگ تغافل‌های او مأیوس نیست

ناز می‌گویدکه آخر مهربان خواهم شدن

چون سحر زخمم سفارشنامهٔ گلزار اوست

قاصد خون‌گر نباشد خود روان خواهم شدن

نرگسش را گر چنین با تیره‌روزان الفت است

بعد ازین چون مردمک یک سرمه‌دان خواهم شدن

پیش خورشیدش مرا از صبح بودن چاره نیست

هر کجا او ماه باشد من کتان خواهم شدن

من که از خود رفتنم دشوار می‌آید به چشم

محرم طرز خرام او چه‌سان خواهم شدن

دستگاه ناتوانان جز تظلم هیچ نیست

چون نفس بر خویش اگر بالم فغان خواهم شدن

بیدماغ فرصتم سودایی اقبال کیست

تا هما آید به پرواز استخوان خواهم شدن

خانهٔ جمعیتم بی‌آفت وسواس نیست

تا کجاها خواب چشم پاسبان خواهم شدن

می‌کشم عمری‌ست بیدل خجلت نشو و نما

در عرق مانند شمع آخر نهان خواهم شدن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

 

رساند عمر به جایی دل از وفا کندن

که کس نگین نتواند به نام ما کندن

ز دست عجز بلندی چه ممکن است اینجا

مخواه از آبله دندان پشت پا کندن

اگر به ناله‌ کنی چارهٔ‌ گرانی دل

هزارکوه توانی به یک صدا کندن

به جا نکنی نشود کام مدعا شیرین

زمین مرقد فرهاد تا کجا کندن

چو بخت نیست به اقبالت اشتلم چه بلاست

ز رشک سایه نباید پر هما کندن

جهان چو شمع فرو می‌رود به‌ خاک سیاه

به سر فتاده هواهای زیر پا کندن

قد دو تا به‌کجا می‌بری تأمل‌ کن

عصا به پیش گرفته‌ست جابه‌جا کندن

چو صبح شهرت موهوم جز خجالت نیست

نگین به خنده ده از نقش بر هواکندن

گشود تکمه به پیراهن حیا مپسند

قیامت است دل از بند آن قباکندن

به وهم نشو و نما نخل‌های این گلشن

رسانده‌اند به گردون ز بیخها کندن

فتادکشمکشی چند درکمین نفس

خوش است‌گر‌کند این ریشه را رسا کندن

تلاش رزق به تهدیدکم نشد بیدل

فزود تیزی دندان آسیا کندن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

 

موج خونم هر قدر توفان نما خواهد شدن

حق شمشیر تو رنگین‌تر ادا خواهد شدن

عمرها شد در تمنای خرامت مرده‌ام

خاک من آیینهٔ آب بقا خواهد شدن

از تغافل چند بندی پرده بر روی بهار

چشم وا کن غنچهٔ بادام وا خواهد شدن

دردم مردن مرا بر زندگی افسوس نیست

حیف دامانت‌ که از دستم رها خواهد شدن

قدر مشتاقان بدان ای ساده رو کز جوش خط

بی‌نیازیها زبان التجا خواهد شدن

در کمین شعلهٔ هر شمع داغی خفته است

هر کجا تاجیست آخر نقش پا خواهد شدن

بی‌تلافی نیست شوقم در تک و پوی وصال

دست اگر کوتاه شد آهم رسا خواهد شدن

نشئهٔ آب و گل و شوخی بنای وحشتیم

دامنی ‌گر بشکنی تعمیر ما خواهد شدن

در بیابانی که دل می‌نالد از بار غمت

گر همه ‌کوه است پا مال صدا خواهد شدن

پختگان یکسر کباب انتظار خامی‌اند

انتهای هر چه دیدی ابتدا خواهد شدن

گر به ‌این افسردگی جوشد جنون اعتبار

بحر را موج‌ گهر زنجیر پا خواهد شدن

جادهٔ سر منزل تحقیق ما پوشیده نیست

نقش پا تا خاک ‌گشتن رهنما خواهد شدن

دوری از دلدار ننگ اتحاد معنوی است

موج ما با گوهر از گوهر جدا خواهد شدن

سرمهٔ صد نرگسستان عبرت است اجزای ما

خاک اگر گردیم چندین چشم وا خواهد شدن

نیستم بیدل چو تخم از خاکساری ناامید

آخر این افتادگیهایم عصا خواهد شدن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

 

گر به این واماندگی مطلق عنان خواهم شدن

گام اول در رهت سنگ نشان خواهم شدن

جبههٔ من درکمین سجده‌ای فرسوده است

عالمی را قبله‌ام‌گر آستان خواهم شدن

اینقدر کز خود به فکر جستجویت رفته‌ام

گر نگردم بی‌نشان عنقا نشان خواهم شدن

خاکساری نیست آن تخمی‌که پا مالش‌کنند

با زمینی‌ گر بسازم آسمان خواهم شدن

غیر جیب بیخودی خلوتگه آرام نیست

در شکست رنگ چون آتش نهان خواهم شدن

اشک مجنونم تسلی در مزاجم تهمتی‌ست

از چکیدن گر فرو ماندم روان خواهم شدن

آتش یاقوت من خاموش روشن‌کرده‌اند

از تکلف تا کجا صاحب زمان خواهم شدن

با چنین ضعفی‌که سازش‌ جزشکست رنگ نیست

گر به‌ گردون هم برآیم‌ کهکشان خواهم شدن

خشک بردارید ازین دریاگلیم ابر من

یک عرق‌ گر نم‌ کشم صد دل‌ گران خواهم شدن

با همه افسردگی بیدل چو آواز جرس

گر روم از خود دلیل‌ کاروان خواهم شدن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

 

نسزد زجوهرفطرتت به جنون شبهه وشک زدن

چو نفس جریدهٔ ماو من به هوس نوشتن و حک زدن

به بساط جرعه‌کشان تو، غم نقل و باده‌که می‌کشد

که توان ز حرف تبسمت به‌هزار پسته نمک زدن

چه ظهورگرد سپاه تو چه خفا تغافل جاه تو

به‌گشاد و بست نگاه تو در راز ملک و ملک زدن

به جهان رنگ فنا اثر غم امتحان دگر مبر

بر محرمان ستم است اگر زرگل رسد به محک زدن

تو شه قلمرو عزتی چه جنون ز طبع ‌تو جوش زد

که درند جیب تعیّنت غم پینه بر کپنک زدن

ز مزاج پیچش خلق دون خجل است طعنه‌گر فنون

نشوی جراحت مرده را هوس آزمای‌کلک زدن

اثر دماغ رعونتت شده رنگ پستی دولتت

به‌کجاست‌ گوشهٔ زانویی‌ که توان علم به فلک زدن

بگذر ز حاصل مدعا که به حکم فرصت بی‌بقا

چمن است بر سر زخم ما گل انتظار گزک زدن

پی وهم هرزه عنان مدو به سراب غرق‌ گمان مشو

ز شنای بحر گمان مرو به خیال باطل حک زدن

حذرای حسود جنون حسب ‌که به حکم آگهی ادب

مثلی‌که بیدل مازند به تو نیست‌ کم ز کتک زدن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4329284
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث