به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نسزد زجوهرفطرتت به جنون شبهه وشک زدن

چو نفس جریدهٔ ماو من به هوس نوشتن و حک زدن

به بساط جرعه‌کشان تو، غم نقل و باده‌که می‌کشد

که توان ز حرف تبسمت به‌هزار پسته نمک زدن

چه ظهورگرد سپاه تو چه خفا تغافل جاه تو

به‌گشاد و بست نگاه تو در راز ملک و ملک زدن

به جهان رنگ فنا اثر غم امتحان دگر مبر

بر محرمان ستم است اگر زرگل رسد به محک زدن

تو شه قلمرو عزتی چه جنون ز طبع ‌تو جوش زد

که درند جیب تعیّنت غم پینه بر کپنک زدن

ز مزاج پیچش خلق دون خجل است طعنه‌گر فنون

نشوی جراحت مرده را هوس آزمای‌کلک زدن

اثر دماغ رعونتت شده رنگ پستی دولتت

به‌کجاست‌ گوشهٔ زانویی‌ که توان علم به فلک زدن

بگذر ز حاصل مدعا که به حکم فرصت بی‌بقا

چمن است بر سر زخم ما گل انتظار گزک زدن

پی وهم هرزه عنان مدو به سراب غرق‌ گمان مشو

ز شنای بحر گمان مرو به خیال باطل حک زدن

حذرای حسود جنون حسب ‌که به حکم آگهی ادب

مثلی‌که بیدل مازند به تو نیست‌ کم ز کتک زدن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

 

گر حنا بر خاک پایت جبهه ساخواهد شدن

خون صدگلزار پا مال حنا خواهد شدن

ما اسیران را به سامان‌گاه اقبال فنا

تیغ قاتل سایهٔ بال هما خواهد شدن

از رعونت بگذر ای غافل‌که آخر شعله را

سرکشیها زیر دست نقش پا خواهد شدن

خودنمایی‌گر به این خجلت عرق سامان شود

عکس در آیینه غواص حیا خواهد شدن

نیست غم‌گر آب و رنگ این چمن بر باد رفت

شبنم ما نیز اجزای هوا خواهد شدن

از نوید پیری‌ام بر زندگانی نازهاست

کز خمیدن قامتم زلف دوتا خواهد شدن

نیستم غفلت سواد نسخهٔ هستی چو شمع

یکسر این اجزا به چشمم توتیا خواهد شدن

گر چنین داردکمین عافیت سرگشتگی

سنگ این‌کهسار یکسر آسیا خواهد شدن

دامن الفت زگرد این و آن افشانده‌گیر

رنگ و بو آخر ز برگ ‌گل جدا خواهد شدن

امتحانی گر ز جولانگاه طاقت‌ گل کند

سعی ما از سایه دامن زبر پا خواهد شدن

در جنون سامان جیب و دامنی درکار نیست

جامهٔ عریانی از رنگم قبا خواهد شدن

شوق طاووس است بیدل بیضه می‌باید شکست

صد در فردوست از یک عقده وا خواهد شدن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

 

چه دارد این گیر و دار هستی‌ گداز صد نام و ننگ خوردن

شکست آیینه جمع‌ کردن فریب تمثال رنگ خوردن

خوشست از ترک خودنمایی دمی ز ننگ هوس برآیی

به‌ کسوت ریش روستایی ز شانه تا چند چنگ خوردن

شرار تا سر ز خود برآرد نه روز بیند نه شب شمارد

دماغ‌کمفرصتان ندارد غم شتاب و درنگ خوردن

مزاج همت نمی‌شکیبد که ساز نخلش نظر فریبد

به صد فلک دست و دل نزیبد فشار یک چشم تنگ خوردن

کم تلاش هوس شمردم قدم به عجز طلب فشردم

به کعبهٔ امن راه بردم ز تیشه بر پای لنگ خوردن

طمع به هر جا فشرد دندان ز آفتش نیست باک چندان

به اشتهای غرض‌پسندان زبان ندارد تفنگ خوردن

چه سان به تدبیر فکر خامت خمار حسرت رود ز جامت

که در نگین هم به قدر نامت فزوده خمیازه سنگ خوردن

اگر جهان جمله لقمه زاید ز فکر جوع تو برنیاید

مگر چو آماج لب گشاید ز عضو عضوت خدنگ خوردن

به ظلمت آباد ملک صورت دلست سرمایهٔ کدورت

ندارد ای بیخبر ضرورت به ذوق آیینه زنگ خوردن

به سعی تحقیق پر دویدی به عافیت هرزه خط کشیدی

نه او شدی نی به خود رسیدی چه لازمت بود بنگ خوردن

به کیش آن چشم فتنه مایل به فتوی آن نگاه قاتل

بحل گرفتند خون بیدل چو می به دین فرنگ خوردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

 

چه بود سر و کار غلط سبقان در علم و عمل به فسانه زدن

ز غرور دلایل بیخردی همه تیر خطا به نشانه زدن

تب و تاب قیامت و غلغل آن به حیا رها کن و قصه مخوان

حذر از نفسی ‌که در اهل زمان رسد آتش دل به زبانه زدن

ز مزاج جهان غرور نفس غلط است نشاندن جوش هوس

که ز مزرع فتنه نمو نبرد سر و گردن خوشه و دانه زدن

همه ‌گر تک و تاز جنون طلبی‌ کشدت به وصول بساط غنا

چو طبیعت موج‌ گهر نسزد ز محیط ادب به ‌کرانه زدن

مژه از توقع‌ کار جهان به هم آر و غبار هوس بنشان

. به‌کشودن چشم طمع نتوان صف حلقه به هر در خانه زدن

عقبات جهنم و رنج ابد نرسد به عذاب نفاق و حسد

تو امان طلب از در خلد و درآ به تغافل از اهل زمانه زدن

اگرم به فلک طلبد ز زمین وگرم به زمین فکند ز فلک

به قبول و اطاعت حکم قضا نتوان در عذر و بهانه زدن

دل عاشق و عجز مزاج‌ گدا سر حسن و غرور دماغ جفا

من و آینه داری عرض وفا، تو و طره عربده شانه زدن

به دماغ تغیر ناز بتان ز خرابی بیدل ما چه زیان

که به‌کلفت طبع غنی نزند غم پینه به دلق گدا نزدن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

 

با ما نساخت آخر ذوق شراب خوردن

چون میوه زرد گشتیم از آفتاب خوردن

مست‌ست طبع خود سر از کسب خلق بگذر

تا کم‌ کند جنونت می با گلاب خوردن

گر محرمی برون‌آ از تشنه‌کامی حرص

چون وهم غوطه تاکی در هر سراب خوردن

نقشی‌که مبهم افتد دل جمع‌کن ز فهمش

جهل است عشوهٔ حسن زیر نقاب خوردن

آن چین ابرو امشب صد رنگ بسملم‌ کرد

زخم‌کمی ندارد تیغ عتاب خوردن

اغراض بیشمار است عرض حیا نگهدار

طعن جنون چه لازم از شیخ و شاب خوردن

پیچ و خم حوادث ما را نکرد بیدار

با سنگ بر نیامد پهلو به‌خواب خوردن

موقع‌شناس عصیان ذلت کش خطا نیست

می حکم شیر دارد در ماهتاب خوردن

بد مستی تنعم مغرورکرد ما را

ای‌کاش سیخ‌ می‌خورد حرص از کباب خوردن

ملک تو نیست دنیا کم ‌کن تصرف اینجا

مال حرام تا کی بهر صواب خوردن

ترک تلاش دارد آب رخ قناعت

سیر است موج‌ گوهر از پپچ و تاب خوردن

تحصیل روزی آسان نتوان شمرد بیدل

تکلیف خاک و خون‌ست این نان و آب خوردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:04 PM

 

گر به خون مشتاقان تیغ او کشد گردن

تا قیامت از سرها جای مو دمد گردن

موجها نفس دزدید تا گهر به عرض آمد

کرده‌ام سری تعمیر از شکست صد گردن

حرص افسر آرایی سر به سنگ می‌کوبد

سجده مفت راحتها گرکند مدد گردن

هر چه دارد این مزرع برگ و ساز تسلیم است

تخم می‌دماند سر ریشه می‌دود گردن

انتخاب این مسلخ قطعه‌های همواری‌ست

پشت و سینه تا باشد کس نمی‌خرد گردن

کارگاه استعداد می‌کند چها ایجاد

خاک جبهه می‌بندد شعله می‌کشدگردن

زاهد از چنین دستار دست عافیت بردار

خواهدت شکست آخر زیر این سبدگردن

ای وبال پیدایی هستی است و رسوایی

از تو چند بردارد بار نیک و بدگردن

راه عافیت پویی رخش خودسری پی کن

منزلت سر دار است‌گر شود بلدگردن

گل قیامت چیدن در شکقگی دارد

غنچه‌گرد و ایمن باش خنده می‌زندگردن

سرکشان دم افلاس رو به نقش پا دارند

هر قدر تهی‌گردد شیشه خم‌کندگردن

خاک ما سر مویی از زمین نمی‌بالد

یا رب ازکجا آورد این هزار قدگردن

تیغ برکف استاده‌ست صرصر اجل بیدل

همچو شمع در هر جا سر برآوردگردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:03 PM

 

از خود سری مچینید ادبار تا به‌گردن

خلقی‌ست زین چنین سر بیزار تا به‌گردن

ای غافلان گر این است آثار سربلندی

فرقی نمی‌توان یافت از دار تا به گردن

تسلیم تیغ تقدیر زین بیشتر چه بالد

چون موست پیکر ما یک تار تا به‌گردن

زین سرکشی چه دارد طبع جنون سرشتت

آفات همچو سیل‌ست درکار تابه گردن

تمکین نمی‌پسندد هنگامهٔ رعونت

زین وضع زیر تیغ‌ست کهسار تا به گردن

فرداست خاک این‌دشت پا بر سر شکسته‌ست

امروز در ته پاش انگار تا به گردن

خلقی‌ست زین جنونزار عریان بی‌تمیزی

دستار تا به زانو شلوار تا به گردن

رنج خلاب دنیا مست بهار خوبی‌ست

تا پا نهی که رفتی یک بار تا به گردن

مینای این خرابات بی می نمی‌توان یافت

در خون نشستگانند بسیار تا به گردن

از حرص ما تعلق دارد سر تملق

چندیش پای در گل بگذار تا به گردن

موج‌گهر چه مقدار از آب سر برآرد

دارد بنای اقبال دیوار تا به گردن

تا بند بندت از هم چون سبحه وا نگردد

عقد انامل یأس بشمار تا به گردن

تا زندگی ست چون شمع‌ ایمن نمی‌توان زیست

یک‌کوچه آتش از پاست این خار تا به‌گردن

در خلق اگر به این بعد بی ربطی وفاق‌ست

پیغام سر توان برد دشوار تا به گردن

کو سیلی ضروری یا تیغ امتحانی

خلقی نشسته اینجا بیکار تا به گردن

کو طاعتی‌که ما را تاکوی او رساند

تسبیح تا زبان‌ست زنار تا به‌ گردن

بید بهار یأسیم از بی‌بری مپرسید

اعضا به خم شکستیم زین بار تا به‌ گردن

رنگ حنایش امشب سیر بهار نازست

پابوس و منت خون بردار تا به گردن

زان جرأتی که سودم دستی به تیغ نازش

بردم ز هر سر انگشت زنهار تا به‌گردن

چون شعله برده بودم بر چرخ بار طاقت

رنگ شکسته‌ام کرد هموار تا به گردن

سودایی هوس را کم نیست موی سر هم

بپدل مپیچ ازین بیش دستار تا به ‌گردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:03 PM

 

دمی ز عبرت اگر خم‌ کند حیا گردن

سر غرور نبندد به دوش ما گردن

ز سر خیال رعونت برآر و ایمن باش

رگی‌ست آنکه ز تن می‌کند جدا گردن

ز خود نمایی طاقت نمی‌توان برخاست

به‌حکم خجلت اگر بشکند عصاگردن

چه ممکن‌ست‌ که ظالم رسد به اوجِ کمال

مگرکشیدن دارش کند رسا گردن

رگی ‌که ساز تو دارد گسستن آهنگ است

چوگردباد مده تاب بر هوا گردن

به جسمت از رگ و پی آن قدر گرفتاری‌ست

که سرکشیده به چندین کمندها گردن

به هر که وانگری هستی ستم ایجاد

ز پشت پاش ‌کشیده‌ست پوست تا گردن

به رنگ دانه درین‌ کشتزار دعوی خیز

فتاده است سر و می‌کشد ز پاگردن

فکنده‌ایم سپر تا قضا چه پیش آرد

ستمگران دم تیغند و عجز ما گردن

تو از حلاوت تسلیم غافلی ورنه

چو نیشکر همه بند است جابجاگردن

اگر نه در دم تیغ محبت اعجازست

سر بریدهٔ قمری‌که دوخت با گردن

فغان‌که حق حضوری بجا نیاوردیم

چو شمع سر به هوا رفت زیر پا گردن

کسی مباد هوس میهمان خوان غرور

ز اشتهای سری‌، می‌خورد قفا گردن

ز ساز قلقل مینا شنیده‌ام بیدل

که سنگ اگر شکنی نیست بی‌صدا گردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:03 PM

اگر مشت غبار خود پر‌یشان می‌توان‌کردن

به چشم هر دو عالم ناز مژگان می‌توان‌کردن

متاع زندگی هر چند می‌ارزد به باد اینجا

به همت اندکی زین قیمت ارزان می‌توان‌کردن

شب حرمان فرو برده‌ست عصیان‌گاه هستی را

اگر اشکی به درد آید چراغان می‌توان کردن

بهار دستگاه شوق و چندین رنگ سودایی

جنون مفتست اگر یک ناله عریان می‌توان‌ کردن

غبار وادی حسرت فسردن بر نمی‌دارد

به پای هر که از خود رفت جولان می‌توان کردن

اگر حرص‌ گهر دامن نگیرد قطرهٔ ما را

برون زین بحر چندین رنگ توفان می‌توان‌کردن

به رنگ شمع دارم رفتنی در پیش ازین محفل

به پا جهدی که نتوانم به مژگان می‌توان کردن

به وحشت دامن همت اگر یکچین بلند افتد

جهانی را غبار طاق نسیان می‌توان کردن

به طاووسی نی‌ام قانع زگلزار تماشایت

مرا زین بیشتر هم چشم حیران می‌توان‌کردن

ادبگاه محبت گر نباشد در نظر بیدل

ز شور دل دو عالم یک نمکدان می‌توان‌ کردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:03 PM

 

به دل‌ گر یک شرر شوق تو پنهان می‌توان ‌کردن

چراغان چشمکی در پرده سامان می‌توان کردن

به رنگ غنچه ‌گردامان جمعیت به چنگ افتد

دل از اندیشهٔ یک گل گلستان می‌توان کردن

زکلفت بایدم پرداخت حسرتخانهٔ دل را

اگر تعمیر نتوان کرد ویران می‌توان کردن

گرفتم سیر این‌گلشن ندارد حاصل عیشی

چوگل از خون شدن رنگی به دامان می‌توان کردن

ادا فهم مضامین تمناها نه‌ای ورنه

چمن طرح از نوای عندلیبان می‌توان‌کردن

طلب چون چشم قربانی تسلی بر نمی‌دارد

نگه‌گو جمع شو مژگان پریشان می‌توان کردن

چو صبح از انفعال ساز هستی آب می‌گردم

که از خودگر روم یک آه سامان می‌توان‌کردن

توان مختارعالم شد زترک اختیارخود

که در بی‌دست و پایی آنچه نتوان می‌توان کردن

حسد هرجا به فهم مطلب عیب وهنرپیچد

بر استغنا هزار ابرام بهتان می‌توان کردن

به چشم امتیاز اسرار نیرنگ دو عالم را

اگر مژگان توان پوشید عریان می‌توان کردن

مقیم وسعت‌آباد تامل نیستی ورنه

به چشم مور هم یک دشت جولان می‌توان‌کردن

بهار بی‌نشانم لیک تا در فکر خویش افتم

ز موج یک جهان رنگم‌گریبان می‌توان‌کردن

شدم خاک و همان آیینه‌دار وحشتم بیدل

هنوز ازگرد من طوف غزالان می‌توان‌کردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:03 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4307349
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث