به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دل ز اوهام غبارآلودست

‌زنگ آیینهٔ آتش‌، دودست

عمرها شدکه چو موج‌گهرم

بال پرواز قفس فرسودست

طرف عجز غرور ست ابنجا

سجده‌ها آینهٔ مسجودست

معنی شهرت عنقا دریاب

شور معدومی ما موجودست

گر شوی محرم انجام طلب

نقش پا آینهٔ مقصودست

غنچه‌ گل ‌کن ‌که درین عبرتگاه

خنده را چاک‌ گریبان سودست

بر دل کس نخوری از دم سرد

وعظ بی‌جا همه‌جا مردودست

زخم دل ضبط نفس می‌خواهد

غنچه را بستن لب بهبودست

تشنه مردند، شهدان وفا

آب شمشیر تو خون‌آلودست

بیدل از هستی موهوم مپرس

ساز بنیاد نفس نابودست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

اجابتی ندمید از دعای‌کس به دو دست

مگر سبو شکندگردن عسس به دو دست

ز عجز ساخته‌ام با هوای عالم پوچ

من‌و دلی‌که چو دندان‌گرفته خس به‌دو دست

ز رمز حیرت آیینه‌، حسن غافل نیست

ستاده‌ام ز دل ساده ملتمس به دو دست

دو برگ گل ز سراپای من جنون دارد

کشیده‌ام سوی‌خود دامنت ز بس به دو دست

به‌گوش دل نتوان زد نوای ساز رحیل

چو ناقه‌گر همه‌بربندی‌اش جرس‌به‌دو دست

هوس نمی‌برد از خلق ننگ‌‌عریانی

تو هم بپوش دمی‌چند پیش‌وپس به دو دست

به دستگاه جهان غرورپا زده‌گیر

مچسب هرزه بر این دامن هوس به دو دست

مآل کوشش امکان ندامت است اینجا

نبرد پیش جز افسوس هیچکس به دو دست

مباد جیب قیامت درد تظلم دل

گرفته‌ایم چو لب دامن نفس به دو دست

اشاره می‌کند از ننگ احتیاج به‌گور

به‌گاه جوع زمین‌کندن فرس به دو دست

چو صبح می‌روم از دامگاه الفت وهم

زگرد بال پریشان همان قفس به دو دست

درین ستمکده بال هوس مزن بیدل

نگاهدار سر خویش چون مگس به دودست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

دل راگشاد کار ز صد عقده برترست

آزادی طبیعت این مهره ششدرست

غواص آرزوی گرفتاری توایم

ما را تأمل گره دام گوهرست

سر برنمی‌کشیم ز خط رضای دوست

چون خامه سعی لغزش ما هم به مسطرست

رنگ پر‌یده ای‌ست ز روی خزان ما

‌در بوته‌های غنچه اگر خرد زرست

گر آرزو به چشم تامل نظرکند

خط لبی ‌که دیده‌ فریب است ساغرست

دریاکشی‌ست مشرب بیهوشی حباب

از خویش رفتنت به دو عالم برابرست

دارم نوید مقدم سیماب جلوه‌ای

ناصح خموش‌! گوشم از آواز پاکرست

تجدید رنگ و بو، نرود از بهار من

نخل حبابم و نفسم جمله نوبرست

واماندگی‌، فسردهٔ یأسم نمی‌کند

تسلیم سایه پرتو خورشید را پرست

بالا دوی‌ست آبلهٔ پا در این بساط

اینجا چو شمع‌گر قدمی هست بر سرست

فردا به خلد هم اگر این ما و من بجاست

ما را همین جبین عرقناک‌کوثرست

یک روی گرم در همه عالم پدید نیست

‌خورشید هم به کشور ما سایه‌پرورست

دشوار نیست قطع امید من آن‌قدر

مقراض یأسم و دم تیغم مکررست

بیدل به قلزم اثر انتظار عشق

چشم تری‌ که بی مژه‌ گردید گوهرست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

بی‌محابا بر من مجنون میفشان پشت دست

چون سفر غافل مزن در تیغ عریان پشت دست

بار هر دوشی بقدر دستگاه قدرت است

برنمی‌دارد به غیر از زخم دندان پشت دست

چشم دنیادار، هرجا می‌گشاید دام حرص

می‌نهد بر خاک کشکول گدایان پشت دست

خاک‌گردم کز غبار سرنوشت آیم برون

چون نگین نتوان زدن بر نام آسان پشت دست

دخل درکار جهان‌کم کن‌که مانند هلال

می‌شود از ناخنت آخر نمایان پشت دست

معنی اقبال و ادبار جهان فهمیدنی‌ست

باوجودگنج در دست است عریان پشت دست

چشم واکردن درین محفل شگونی خوش نداشت

خورد سر تاپای شمع آخر ز مژگان پشت د‌ست

از مکافات عمل غافل نباید زیستن

می‌رسد از پشت دست آخر به دندان پشت دست

طینت تسلیم خوبان نیست باب انقلاب

هست دربست وگشاد پنجه یکسان پشت دست

دیدهٔ حق‌بین به وهم غیر می‌پوشی چرا

برچه عالم می‌زنی ای خانه ویران پشت دست

بی‌جمالت هرکجا بستیم احرام چمن

بازگشتیم از ندامت‌گل به دامان پشت دست

در غبار حاجت استغنای‌ما محجوب ماند

کف‌گشودن از نظرهاکرد پنهان پشت دست

بیدل از خود رنگ و بوی اعتبار افشانده‌ایم

همچوگل ماییم و دامن تاگریبان پشت دست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

خم مکن در عرض حاجت تا توانی پشت دست

اینقدرها برنمی‌دارد گرانی پشت دست

شوکت ملک و ملک تا اوج اقبال فلک

جمله پامال است هرگه می‌فشانی پشت دست

تا کی از ترک کلاه آرایش اندیشیدنت

معنیی دارد نه صورت آنچه خوانی پشت دست

عمرها شد انتظار ضعف پیری می‌کشم

تا زنم ازپیکر خم برجوانی پشت دست

دعوی قدرت جهانی را زپا افکنده است

پهلوانی‌، بر زمین‌گر می‌رسانی پشت دست

از بیاض چشم قربانی چه استغنا دمید

کاین ورق افشاند برلفظ ومعانی پشت دست

سعی آزادی حریف دامگاه وهم نیست

تاکجاگیرد عیار پرفشانی پشت دست

عهدهٔ کار ندامت بار دوشم کرده‌اند

عمرها شد می‌گزم از ناتوانی پشت دست

قطع آثار ندامت نیست ممکن زین بساط

حرص دندان دارد و دنیای فانی پشت دست

غیر استغنا علاج زحمت اسباب نیست

پشت پایی‌گر نباشد، تا توانی پشت دست

ازکفم بیدل نمی‌دانم چه‌گل دامن‌کشید

کز ندامت‌کردم آخر ارغوانی پشت دست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

گداز امن درین انجمن کم افتادست

به خانه‌ای که تویی سقف آن خم افتادست

ز سعی اگر همه ناخن شوی چه خواهی‌کرد

گره به رشتهٔ تدبیر محکم افتادست

مگر به سجده توان پیش برد ناز غرور

که همچو شمع سر ازپا مقدم افتادست

جهان تلاش لگدکوب یکدگر داره

چو سبحه قافله‌ها درپی هم افتادست

ازین قیامت توفان نفس مگوی و مپرس

کجاست آدمی‌، آتش به عالم افتادست

مباد زان لب خامش سوال بوسه‌کنی

غرور تیغ تغافل تنک دم افتادست

فناست آنچه ز علم و عیان به جلوه رسید

هنوز صورت انجام مبهم افتادست

ز نقش پا به جبین وارسید ونوحه کنید

نگین ماست ‌که یکسر ز خاتم افتادست

یکی است پست و بلند بنای هستی ما

به خاک‌، سایهٔ نقش قدم‌کم افتادست

سراغ وحشت فرصت ز اشک ماگیرید

سحر ز باغ‌ گذشته‌ست شبنم افتادست

صبا درین چمن از غنچه‌ها نقاب مدر

سر همه به‌ گریبان ماتم افتادست

کباب آتش بی‌ دردی ‌ام مکن یارب

به حق دیده بیدل که بی نم افتادست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

فسون وهم چه مقدار رهزن افتادست

که ذر بر تو مراکار با من افتادست

کجا روم ‌که چو اشکم ز سعی بخت نگون

به پیش پا همه از پا فتادن افتادست

چو غنچه محرم زانوی دل شو و دریاب

که در طلسم‌گریبان چه دامن افتادست

چرا جنون نکند فطرت از تصور من

که عمرهاست نگاه تو بر من افتادست

به غیر سوختن از عشق نیست جان بردن

بت آتشی به قفای برهمن افتادست

صدای‌ کوه به این نغمه ‌گوش می‌مالد

که سنگ و خشت همه در فلاخن افتادست

نه نخل دانم و نی‌گلبن اینقدر دانم

که راه نشو و نماها به‌گلخن افتادست

در احتیاج نم جبهه می‌دهد آواز

که آب شو، ‌گرت آتش به خرمن افتادست

تلاش نقش نگین می‌رسد به قبر آخر

به دوش دل ز جهان بارکندن افتادست

شرر نی‌ام‌ که‌ کنم‌ کار خود به خنده تمام

چو شمع تا به سحر سر به‌گردن افتادست

بهار رنگ ندارد گل دگر بیدل

در آب چشمهٔ ادراک روغن افتادست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

نه دیر مانع و نی‌کعبه حایل افتادست

ره خیال تو در عالم دل افتادست

فسون عشق به جام نیاز، ناز چه ریخت

که حسن سرکش و آیینه غافل ‌افتادست

حساب سایه و خورشید تا ابد باقیست

ادب‌پرستی و دیدار مشکل افتادست

چه وانمایدم این هستی عدم تمثال

ندیدن آینه‌ای در مقابل افتادست

در آن مقام‌ که عدل ‌کرم به عرض آید

بریدنیست زبانی که سایل افتادست

ترددی ‌که در او مزد راحت است‌ کجاست

نفس در آتش پرواز بسمل افتادست

ز بس غبار که دارد طبیعت امکان

سفینه در دل دریا به ساحل افتادست

بلای‌ کج روی‌ات را کسی چه چاره‌ کند

که هرزه‌گردی‌ و رختت به منزل افتادست

چگونه حسن به صد رنگ جلوه نفروشد

که جای آینه در دست او دل افتادست

به آن بضاعت عجزم که گاه بسمل من

به جای خون عرق از تیغ قاتل افتادست

به‌ کلفت دل مأیوس من ‌که پردازد

هزار آینه زین رنگ درگل افتادست

کدام ناله‌، چه دل‌، بیدل آن قدر دانم

که حیرتی به خیالی مقابل افتادست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

مرا به آبلهٔ پا چه مشکل افتادست

که تا قدم زده‌ام پای بر دل افتادست

به قدر سعی دراز است راه مقصد ما

وگرنه در قدم عجز منزل افتادست

نفس نمانده و من می‌کشم کدورت جسم

گذشته لیلی وکارم به محمل افتادست

امید گوهر دیگر ازین محیط کراست

همین بس است‌که‌گردی به ساحل افتادست

چو سروگرچه نداربم طواف آزادی

رسیده‌ایم به پایی که در گل افتادست

تو درکناری و ما بیخبر، علاجی نیست

فروغ شمع تو بیرون محفل افتادست

به غیر نفی چه اثبات می‌توان‌کردن

طلسم هستی ما سخت باطل افتادست

زسنگ جوش شرر بین و ناله خرمن کن

که زیر خاک هم آتش به حاصل افتادست

تبسم که به خون بهار تیغ کشید

که خنده بر لب‌گل نیم بسمل افتادست

نه نقش پاست‌ که در وادی طلب پیداست

ز کاروان جرسی چند بیدل افتادست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

کنون که مژدهٔ دیدار شوق بنیادست

به هر طرف رودم دل تجلی‌آبادست

مکن به آینه تکلیف نامه و پیغام

که در حضور نویسی تحیر استادست

تعلقی به دل ما خیال بشه نکرد

به ناوکت‌ که درین باغ سرو آزادست

مشو ز حسرت دیدار بیش ازین غافل

که دیده‌ها چو جرس بی‌ تو شیون‌آبادست

«‌نه دام دانم و نی دانه اینقد‌ر دانم‌»

که دل به هر چه کشد التفات صیادست

ز پیچ و تاب خط و زلف گلرخان دریاب

که رنگ حسن هم اینجا شکست بنیادست

سپند صرفهٔ شوخی ندید ازین محفل

حذر که جرأت فریاد سرمه ایجادست

جنون بی‌ثمری چاک سینه می‌خواهد

ز نخلهای دگر باب شانه شمشادست

ز بسکه حیرتم از شش جهت غلو دارد

نگه چو آینه‌ام در شکنج فولادست

به عالمی ‌که تظلم وسیلهٔ ضعفاست

اگر به ناله نیرزیم سخت بیدادست

به قدر جانکنی از عمر بهره‌ای داربم

شرار تیشه چراغ امید فرهادست

به درد حسرت دیدار مرده‌ایم و هنوز

نفس در آیه دنباله‌‌ذتر فریادست

حضور لاله وگل بی‌بهار ممکن نیست

به جلوه تو دو عالم فرامشی یادست

جنون رنگ مپیما درین چمن بیدل

شراب شیشهٔ‌نه غنچه یک پریزادست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4444312
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث