به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن

چیزی به پیش دارد سر بر هوا نکردن

هنگامهٔ رعونت مندیش خاصهٔ شمع

در هر سرآتشی هست تا نقش پا نکردن

آیینهٔ حضوریم اما چه می‌توان‌کرد

شرمت به‌ دیدهٔ ما زد قفل وا نکردن

در بارگاه اکرام مصنوع بی‌یقینی است

با یک جهان اجابت غیر از دعا نکردن

ازشوخ چشمی ما آن جلوه ماند محجوب

داد از جنون نگاهی آه از حیا نکردن

هر چند رنگ نازت مشاطهٔ غنا بود

بر خون ما ستم‌کرد یاد حنا نکردن

حیفست محرم بحر بر موج خرده‌ گیرد

با خلق‌ بی‌حیایی ‌ست شرم از خدا نکردن

قلقل نواست مینا، ای ساقیان صفیری

بر رنگ رفتهٔ ما تاکی صدا نکردن

وصل‌گهر درین‌بحر، موقوف بی‌تلاشی است

ای موج،‌ مصلحت نیست ترک شنا نکردن

نقد غنایم عمر واجستم از رفیقان

گفتند: دامن هم ازکف رها نکردن

انجام‌کار چون موج منظور هیچکس نیست

عمریست می‌رود پیش رو بر قفا نکردن

محجوب گفتگوییم مقدور جستجوییم

گفتار ما خموشی‌ست کردار ما نکردن

بیدل غم علایق حیف است بار دوشت

سر نیست اینکه باید از تن جدا نکردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

دل روشن چه لازم تیره از عرض هنر کردن

ز جوهر خانهٔ آیینه را زیر و زبر کردن

به غیر از معنی خواری ندارد نقد تحصیلی

کتاب حرص را شیرازه از مد نظر کردن

اگر چون آفتاب آیینهٔ همت جلا گردد

توانی خاک را از یک نگاه‌ گرم زر کردن

ز قید خود برای غنچه یکساعت‌ گلستان شو

نفس را تا به‌ کی شیرازهٔ لخت جگر کردن

درین دریا که از ساحل تیمم می‌کند موجش

به آب دیده می‌باید وضویی چون‌ گهر کردن

به رنگ سایه ‌گم ‌کن نقش پا در نقش پیشانی

ره عجزی‌ که ما داریم آسان نیست سر کردن

ز خاکستر تفاوت نیست دود آتش خس را

ندارد آنقدر فرصت شب ما را سحر کردن

شرر در پنبه بستن نیست از انصاف آگاهی

ز مکتوبم ستم نتوان به‌بال نامه بر کردن

وبال لذت دنیاست بال رستگاریها

گره در کار نی‌ کم افتد از ترک شکر کردن

ز فیض اغنیا با تشنه‌کامیها قناعت‌کن

ندارد چشمهٔ خورشید غیر از چشم تر کردن

فراهم تا شود سر رشتهٔ آغوش تحقیقت

چو تار سبحه از صد جیب باید سر به در کردن

ندامت می‌کشد عشق از دل افسرده‌ام بیدل

نداردگنج در وبرانه جز خاکی به سرکردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

خوشا ذوق فنا و وحشت ساز شرر کردن

ز سر تا پای خود محو یک انداز نظرکردن

غرور ناز و آنگه خاک ‌گردیدن چه ننگست این

حیا کن از دم تیغی‌ که می‌باید سپر کردن

حوادث‌کم‌کند آشفته اوضاع ملایم را

پریشانی نبیند آب از زبر و زبر کردن

چمن ساز بهار عشقم از شوقم مشو غافل

به مژگان بایدم‌ گلچینی داغ جگر کردن

به رنگی بی‌غبار افتاده در راه تو حیرانم

که بر آیینه چون آه سحر نتوان اثر کردن

غبار مقدمت حشر دو عالم آرزو دارد

قیامت می‌کند دل را نمی‌باید خبرکردن

به هر وحشت جنونم‌ گر بساط الفت آراید

صدا از خانهٔ زنجیر نتواند سفر کردن

عرق غواص شرمم در غبار تهمت هستی

مرا افکند در آب از سر این پل‌ گذر کردن

به رنگ توأم بادام دلها را در این محفل

وطن باید ز تنگی در فشار یکدگر کردن

نموها نیست غیر از شوخی تن بر هوا تازی

ندارد نخل این بستان به اصل خود نظر کردن

تهی‌ گشتیم از خود تا ببالد نشئهٔ دردی

نیستان‌ کرد ما را آرزوی ناله سر کردن

به دریای شهادت غوطه‌ گر نتوان زدن بیدل

گلویی می‌توان از آب جوی تیغ تر کردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

در این محفل ندارد یمن راحت چشم واکردن

پریشانی‌ست مشت خاک را سر بر هوا کردن

اگر یک سجده احرام نماز نیستی بندی

قضای هر دو عالم می‌توان یکجا ادا کردن

مشو مغرور بنیادی که پروازست تعمیرش

ز غفلت چند خواهی تکیه بر بال هما کردن

بساط چیدهٔ صبح از نفس هم می‌خورد بر هم

ندارد آنقدر اجزای ما را توتیا کردن

رهایی نیست روشن‌طینتان را از سیه‌بختی

که نور و سایه را نتوان ‌به تیغ از هم جدا کردن

می مینای آگاهی فنا کیفیت است اینجا

به بنیاد خود آتش زد شرار از چشم وا کردن

مقام عافیت جز آستان دل نمی‌باشد

چو حیرت ‌بایدم در خانهٔ‌ آیینه جا کردن

تمنا شد دلیل من به طوف‌ کعبهٔ فیضی

که از هر نقش پایم می‌توان دست دعاکردن

به عریانی ‌گریبان‌چاکی از سازم نمی‌خندد

مدوز ای وهم بر پیراهن مجنون قبا کردن

گداز یأس در بارم مکن تکلیف اظهارم

شنیدم سرمه است و سرمه نتواند صدا کردن

اگر روشن شود بیدل خط پرگار تحقیقت

توانی بی‌تأمل ابتدا را انتها کردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

ندارد موج جز طومار رمز بحر وا کردن

توان سیر دو عالم در شکست رنگ ما کردن

امل می‌خواهد از طبع جنون‌ کیشت پشیمانی

به راه آورده تیری را که می‌باید خطا کردن

دویی در کیش از خود رفتگان کفر است ای زاهد

من و محو صنم ‌گشتن تو و یاد خدا کردن

شرار بی‌دماغم آنقدر کم فرصتی دارم

که نتوانم نگاهی را به غیرت آشنا کردن

هوس فرسودهٔ بوی ‌کف پایی‌ست اجزایم

وطن می‌بایدم در سایهٔ برگ حنا کردن

ز نیرنگ خرامت عالمی از خاک می‌جوشد

به رفتاری توان ایجاد چندین نقش پا کردن

تپیدم‌، ناله کردم‌، آب‌گشتم‌، خاک گردیدم

تکلف بیش ازبن نتوان به عرض مدعا کردن

حیا بگدازدم تا از هوسها دست بردارم

شرر دامان خس بی‌آب نتواند رها کردن

تلاش روزی از مجنون ما صورت نمی‌بندد

ندارد سنگ سودا دستگاه آسیا کردن

به هر واماندگی زین خاکدان برخاستن دارد

دمی چون گردباد از خویش می‌باید عصا کردن

به زهد خشک لاف تردماغیها مزن بیدل‌

شنا نتوان به روی موج نقش بوریا کردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

جایی ‌که بود پیش بری پیش نبردن

مفت تو اگر پیش بری بیش نبردن

تا چند توان زیست به افسون رعونت

مکروهتر از سجده‌ به هر کیش نبردن

ای شیخ تو درکشمکشی ورنه بهشتی است

از شانه قیامت به سر ریش نبردن

انبوهی مو نسبت تنزیه ندارد

حکم‌ست به فردوس بز و میش نبردن

برگشتن مژگان بتان قاصد نازی‌ست

ظلم است نویدی به دل ریش نبردن

دردا که دل اگه نشد از لذت دردی

خون می‌خورم از آبله بر نیش نبردن

ساقی خط ییمانه نی‌ام حوصله تا چند

حیف است به موج می‌ام از خویش نبردن

جز در سخن بی‌غرضی راست نیاید

بر خلق ستمنامهٔ تشویش نبردن

بیدل همه دم مزرع اقبال کریمان

سبز است ز آب رخ درویش نبردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

آه ناکام چه مقدار توان خون خوردن

زین دو دم زندگیی تا به قیامت مردن

داغ یأسم‌که به‌کیفیت شمع است اینجا

آگهی سوختن و بستن چشم افسردن

فرصت هستی از ایمای تعین خجل است

صرفهٔ نقد شرر نیست ‌مگر نشمردن

پارسایی چقدر شرم فضولی دارد

بال سعی مگس و ناله به عنقا بردن

مشت خاکیم‌کمینگاه هوایی‌که مپرس

چه خیالست به پرواز عنان نسپردن

دل تنک حوصله و دشت تعلق همه خار

یا رب این آبله را چند توان آزردن

چه توان کرد به هر بی‌جگری‌ها بیدل

ناگزیریم ز دندان به جگر افشردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

به خود پیچیده‌ام نالیدنم نتوان‌ گمان بردن

به رنگ رشته فربه گشته‌ام لیک از گره خوردن

حضور زندگی، آنگاه استغنا، چه حرفست این

نفس را بر در دل تا به کی ابرام نشمردن

دلی پرواز ده‌ کز ننگ کم ظرفی برون آیی

زصافی می‌تواند قطره را دریا فرو بردن

سیه بختی به سعی هیچکس زایل نمی‌گردد

مگر آتش برآرد ترک‌، هندو را پس از مردن

غم جمعیت دل مضطرب دارد جهانی را

ز گوهر تا کجا دریا شکافد جیب افسردن

مزاج عشق در سعی فنا مجبور می‌باشد

ز منع سوختن نتوان دل پروانه آزردن

به‌حکم عجز ننگ طینت ما بود گیرایی

به خاک ما نمی‌خواهد مروت دام‌ گستردن

به هر واماندگی زین بیشتر طاقت چه می‌باشد

که باید همچو شمعم تا عدم خود را بسر بردن

طربهای هوس شاید به وحشت کم شود بیدل

به چین می‌بایدم چون ابر چندی دامن افشردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

روانی نیست محو جلوه را بی‌آب‌گردیدن

سزدکز اشک آموزد نگاه ما خرامیدن

به داد حسرت دل کس نمی‌پردازد ای بلبل

چوگل می‌باید اینجا از شکست رنگ نالیدن

فسردن چند، از خود بگذر و سامان توفان کن

قیامت نغمه‌ای حیفست سر در تار دزدیدن

که می‌داند کجا رفتند گلچینان دیدارت

هم از خورشید می‌باید سراغ سایه پرسیدن

برو زاهد که هرکس مقصدی دارد دربن وادی

تو و صد سبحه جولانی و من یک اشک لغزیدن

درین غفلت سرا عرفان ما هم تازگی دارد

سرا پا مغز دانش‌گشتن و چیزی نفهمدن

نظر بر بندو می‌کن سیر امن آباد همواری

بلند و پست یکسان می‌نماید چشم پوشیدن

زخواب عافیت چون موج‌گوهر نیستم غافل

بهم می‌آورد مژگان من بر خوبش پیچیدن

چو فطرت ناقص افتد حرف بطلان است‌کوششها

شرر هم در هوا دارد زمین دانه پاشیدن

اگر فرصت نقاب از چهرهٔ تحقیق بردارد

شرارکاغذ ما و هزار آیینه خندیدن

گشاد بال طاووسیم از عبرت چه می‌پرسی

شکست بیضهٔ ما داشت چندین چشم مالیدن

صفای دل بهار جلوهٔ معشوق شد بیدل

طلسم ناز کرد آیینه را بیرنگ گردیدن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

یاد ابروی کجی زد به دل ما ناخن

موج شد بهر جگرکاری دریا ناخن

سعی تردستی منعم چقدر پُر زور است

می‌شکافد جگر سنگ در این جا ناخن

غنچه‌ای نیست که اوراق گلش در بر نیست

هر گره راست به صد رنگ مهیا ناخن

صورت قد دوتا حل معمای فناست

عقده بازست کنون کرده‌ام انشا ناخن

بی‌تمیزان همه جا قابل بیرون درند

برکنارست ز هنگامهٔ اعضا ناخن

خودسریها چقدر هرزه تلاش است اینجا

می‌رود رو به هوا با سر بی پا ناخن

بی حسی بسکه در ین شوره زمین کاشته‌اند

موی و دندان دمد از پیکر ما یا ناخن

خلق بیکار ز بس شیفتهٔ سر خاری‌ست

همچو انگشت نشانده‌ست به‌سرها ناخن

گره رشته دگر عقدهٔ معنی دگر است

چه خیال است ‌کند حل معما ناخن

موج این بحر فروماندهٔ وضع گهر است

نیست دل بستهٔ کاری که‌ کند وا ناخن

غافل از نشو و نما نیست‌ کمین آفات

سربریدن نکند قطع وفا با ناخن

جوهر کارگشایی علم احسانهاست

می‌کند دست بلند از همه بالا ناخن

بیدل از دولت دونان به‌تغافل بگذر

هیچ نگشاید اگر سرکشد از پا ناخن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4324314
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث