به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گرد اندوه دلم دام تماشای صفاست

زنگ بر آینه‌ام آب رخ آینه‌هاست

نیست آهنگ دگر ذوق گرفتار غمت

الفت دام تمنای تو پرواز رساست

کشتهٔ ناز تو شد آینهٔ عمر ابد

تیغ ابروی تو را خاصیت آب بقاست

بسکه از عجز طلب داغ تمنای توام

در رهم نقش قدم آینهٔ دست دعاست

می‌کند ناز تو بر اهل نظر منع نگاه

جلوه و آینه محروم لقا، ر‌سم ‌کجاست

مطرب بزم ادب‌ساز وفا شور دل است

بیخودیها نفس بال و پر عجز نواست

یک جهان فضل و هنر خاک ره آگاهی ‌ست

جوهر آینه‌ها فرش‌ گلستان صفاست

زاهد از سیرگلستان حقیقت عاری‌ست

کور را تار نظر صرف سرانگشت عصاست

کثرت‌آباد جهان جوش ‌گل یکرنگی‌ است

پردهٔ چشم غلط‌بین تو محجوب خطاست

نیست مانند سحر گرد من اسباب زمین

یک قلم بال پریشان نفس جزو هواست

زندگی رنج جفاهای تمنا بوده‌ست

عرض سنگینی این بار هوس قد دوتاست

از اثرهای ‌گل عیش چمنزار جهان

نیست جزداغ جنون‌بیدل اگرنقش وفاست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

گردی ز خویش رفتن ما هیچ برنخاست

چون گل درای قافلهٔ رنگ بیصداست

تا سر نهاد‌ه ایم به خاک در نیاز

مانند سایه جبههٔ ما محو نقش پاست

بنیاد ما چو غنچه طلسم هوای توست

تا سر بجاست بوی خیال تو مغز ماست

کس رایگان نچید گل از باغ اعتبار

آب عقیق و نشئهٔ می نیز خونبهاست

عارف شکست رنگش از آگاهی‌ست و بس

بوی رسیدگی به ثمر سیلی جفاست

آن‌کیست فکر بی‌بری از پاش نفکند

از سایه سرو نیز درین بوستان دوتاست

ما را فنا شکنجهٔ پرواز شوق نیست

شبنم دمی‌که رفت ز خود جوهر هواست

ناآشنای صورت واماندگان نه‌ایم

ما رابه قدر آبله‌، آیینه زیر پاست

شوق فسرده از نگهی تازه می‌شود

یک برگ کاه شعلهٔ وامانده را عصاست

عمری‌ست ناز آینهٔ عجز می‌کشیم

رنگ شکسته هم به مزاج دل آشناست

هرچند ما به‌گرد خرامش نمی‌رسیم

برگشته است آن مژه امیدها رساست

بیدل چو نی ز ناله نداریم چاره‌ای

تا راه جنبشی زنفس درگلوی ماست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

فضای وادی امکان پر از غبار فناست

چه آسمان‌چه‌زمین‌مغز این‌دو پوست‌هواست

ز راستی مدد حال گوشه‌گیریهاست

کمان کشیدن قد خمبده کار عصاست

به فیض می‌کشی ز دم شکوه آزادیم

سیاه مستی ما سرمهٔ خموشی ماست

نمی‌رسد کف عشاق جز به نالهٔ دل

که دست باده‌ کشان تا به گردن میناست

ز خاک ما نتوان برد ذوق خرسندی

جو صبح اگر همه بر باد رفته دست دعاست

مقیم‌کوی امید از فنا چه غم دارد

غبار رهگذر انتظار، آب بقاست

ز سیر عالم دل غافلیم ورنه حباب

سری اگر به گریبان فرو برد دریاست

به غیر خودسری از وضع دهر نتوان یافت

عبار نیز درین دشت پیش خود برپاست

به هر طرف که نهی گوش‌ ، یأس می‌جوشد

جهان حادثه، ساز دل ‌شکستهٔ ماست

حباب‌وار دربن بحر غیر خلوت دل

به‌ گوشه‌ای ‌که توان یک نفس ‌کشید،‌ کجاست

زبان حسرت مخمور من‌که ذرتابد

ز بس شکسته دلم ساغرم شکسته صداست

ز درد بی‌اثری فال اشک زد آهم

شراب ساغر شبنم‌گداز سعی هواست

جفاکشان همه دم صرف‌کار یکدگرئد

ز پا فتادن اشک از برای ناله عصاست

همین نه ریشه قفس دارد از سلامت تخم

ز دست عافیت دل نفس هم ابله پاست

به نارسایی خود بی‌نیازیی داریم

شکسته ‌بالی یاس آشیان استغناست

غبار عجز بودکسوت ظفر بیدل

شکستگی‌، ز رهی همچو موج در بر ماست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

کام همت اگر انباشتهٔ ذوق خفاست

شور حاجت - نمک مایده استغناست

غره منشین به ‌کمالی‌ که ‌کند ممتازت

بیشتر قطره گوهر شده ننگ دریاست

آن سوی چرخ برون آ ز خود و ساغر گیر

نشئهٔ می به دل شیشه همین رنگ‌نماست

سجده ما نه چو زاهد بود !ز بی‌بصری

حلقه ‌گردیدن ما حلقهٔ چشم میناست

قدمی رنجه ‌کن از عشرت ما هیچ مپرس

خاک را جام طرب درخور نقش‌ کف پاست

گوشه‌گیری نشود مانع پرواز هوس

این شرر گر همه در سنگ بود سر به هواست

حال بی‌ساخته‌ات جالب استقبال است

خواهد امروز شدن آنچه به فکرت فرداست

سجدهٔ دانه‌، چمن‌ساز، نهال است اینجا

عجز اگر دست توگیرد سر افتاده عصاست

از سر دل نگذشتیم به چندین وحشت

ناله‌های جرس ما ز جرس آبله پاست

عجزسازی‌ست‌که دریاس‌گم است آهنگش

اشک اگر شیشه به‌ کهسار زند ناله‌ کجاست

قید اسباب به وارستگی ما چه‌ کند

بوی‌گل در جگر رنگ هم از رنگ جداست

یاد اوکردی و از خوبش نرفتی بیدل

گرعرق رخت به سیلت ندهد جای حیاست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

عشرت‌فروز انجمن هستی‌ام حیاست

چون شبنم گلم‌، عرق آیینهٔ بقاست

باشد که نکهتی به مشام اثر رسد

عمری‌ست نقد دست نیازم‌ گل دعاست

کو مشتری که سرمه ی عبرت کشد به چشم

یعنی شکست قیمتم اجزای توتیاست

آن ‌گوهر شکسته دلم‌ کاندرین محیط

گرداب‌، بهر دانهٔ من سنگ آسیاست

می‌جوشم از طبیعت آفات روزگار

هرجا شکست موج زند، حسرتم صداست

از بس‌گذشته‌ام ز فریب جهان رنگ

آیینه گربه پیش کشم عکس بر قفاست

گم‌کردگان چشمهٔ آب حیات را

در دشت عجز تیغ تو انگشت رهنماست

تا چشم بازکرده‌ای از خود گذشته‌ای

زین بحر تا کنار همین یک بغل‌.شناست

چینی‌شود خموش بهٔک مو‌ی‌سرمه رنگ

با صدهزار موی خروش سرت چراست

محو جمال‌، ننگ فضولی نمی‌کشد

نظاره در قلمرو آیینه نارساست

ما دردسر، ز افسر دولت نمی‌کشیم

بخت سیاه ما چه‌ کم از سایهٔ هُماست

عمریست در طلسم کدورت نشسته‌ایم

بیدل غبار خاطر ما آشیان ماست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

غفلت از عاقبت عقوبت‌زاست

سیلی انجام بیخبر ز قفاست

از ستمگر چه ممکن است ادب

شعله را سر به جیب پا به هواست

موی مژگان ز هم نمی‌گذرد

پاس آداب شرط اهل حیاست

حیف رویی ‌که از می افروزد

عالمی غازه خواه رنگ حناست

دامن دل گرفته‌ایم همه

خون مستان به‌ گردن میناست

پی سپر سبزه بهار توام

شوخی از طینتم نیاید راست

تا ترم شرمسار پابوسم

چون ‌شدم خشک‌ عذر خاک رساست

درد عشقیم در کجا گنجیم

دل دو روزی خیال خانهٔ ماست

پیر گشتی دل از جهان بردار

دست‌و پاهای‌خشک مانده عصاست

مجلس‌آرای امتیاز مباش

شمع انگشت زینهار بقاست

نیستی آمد آمدی دارد

صبح امروز خندهٔ فرداست

حسرت اسم بی‌مسما چند

عافیت گفتگوست ورنه کجاست

خاک ناگشته هیچ نتوان شد

نیستی‌، طالع آزماییهاست

شرم دار از فضولی حاجت

لب اظهار پشت پای حیاست

ای ز خود غافلان خبر گیرید

در ته خاک بیکسی تنهاست

فقر کو تا غنا کنیم ایجاد

آبیار کرم‌، نیاز گداست

بیدل از آبرو گذشتن نیست

از حیا غافلی‌، عرق دریاست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

شوخی‌انداز جرأتها ضعیفان را بلاست

جنبش خویش از برای اشک سیلاب فناست

آخر از سَرو ِ تو شور ِقمری ما شد بلند

جلوِهٔ بالابلندان خاکساران را عصاست

اینقدر کز بیکسی ممنون احسان غمیم

بر سر ما خاک اگر دستی کشد بال هماست

عرض حال بیدلان راگفتگو درکار نیست

گردش چشم تحیر هم ادای مدعاست

وصل می‌خواهی وداع شوخی نظاره‌ کن

جلوه اینجا محو آغوش نگاه نارساست

بی‌ادب نتوان به روی نازنینان تاختن

پای خط عنبرینش سر به دامن حیاست

اعتبار ما، ز رنگ چهره ی ما روشن است

سرخرو بودن به بزم‌ گلرخان کار حناست

از ورق‌گردانی وضع جهان غافل مباش

صبح و شام این‌گلستان انقلاب رنگهاست

وهم هستی را رواج از سادگیهای دل است

عکس را آیینه عشرتخانهٔ‌ نشو و نماست

بهره‌ای از ساز درد بینوایی برده‌ام

چون صدای نی، شکست استخوانم خوش نواست

در ضعیفی‌گر همه عجز است نتوان پیش برد

چون مژه دست دعای ناتوانان بر قفاست

بیدل امشب نیست دست آهم از افغان تهی

روزگاری شد که این تار از ضعیفی بیصداست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

شوق تا گرم عنان نیست فسردن برجاست

گر به راحت نزند ساحل ما هم دریاست

راحتی در قفس وضع‌ کدورت داریم

رنگ مژگان به هم آوردن آیبنهٔ ماست

چشم‌حاصل چه ‌توان داشت ‌که در مزرع عمر

چون شرر دانه‌فشانی همه بر روی هواست

زندگی نیست متاعی که به تمکین ارزد

کاروان نفس ما همه جا هرزه‌دراست

دست گل دامن بویی نتوانست گرفت

رفت‌ گیرایی از آن پنجه ‌که در بند حناست

همه واماندهٔ عجزیم اگر کار افتد

نفس سوخته ابنحا زره زبر قباست

تا سرکوی تویارب‌که شود رهبر من

ناله خار قدمی دارد و اشک آبله‌پاست

ساحلی‌کوکه دهم عرض خودآراییها

هر کجا گوهر من جلوه فروشد دریاست

چاره‌اندیشی‌ام از فیض الم محرومی‌ست

فکر بی‌دردی اگر ره نزند درد دواست

همه جا گمشدگان آینهٔ راز همند

من ز خود رفته‌ام وقرعه به نام عنقاست

نغمهٔ انجمن یأس به شوخی نزند

سودن دست ندامت‌زدگان نرم صداست

بیدل از باده‌کشان وحشی عشرت نرمد

دام مرغان طرب رشتهٔ موج صهباست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

صد هنر در پرده دل فرش اقبال صفاست

بیشتر در خانهٔ آیینه جوهر بوریاست

سجده تعلیم است عجز نارساییهای شوق

چین‌ کلفت بر جبینم نقش محراب دعاست

شمع دیدی عبرت از هنگامهٔ آفاق گیر

گرد بال شعله فرسودی فروغ بزمهاست

دولت شاهی ندارد بیش از این رنگ ثبات

کز هواپروردگان سایهٔ بال هماست

مرهم ایجاد است‌گر طبع از درشتی بگذرد

سنگ این‌‌ کهسار چون‌ گردد ملایم مومیاست

از هجوم اشک در گرد ستم خوابیده‌ام

جیب ‌و دامانم ز جوش این شهیدان‌ کربلاست

ناله‌ها در پردهٔ ساز نگه گم کرده‌ایم

مردمک مُهر خموشی بر زبان چشم ماست

از حیا نبود اگر آیینه‌ات پوشد نمد

چشم پوشیدن ‌ز خوب ‌و زشت تشریف حیاست

غافلان عافیت را هر قدم مانند شمع

خفته یک پا بر زمین و پای دیگر در هواست

عاقبت نقش دو عالم پاک خواهد کرد عشق

شعله ‌بهر خوردن ‌خاشاک یکسر اشتهاست

دهر خلقی را به مرگ اغنیا می‌پرورد

یک نهنگ مرده اینجا بهر صد ماهی غذاست

نغمهٔ ما در غبار عجز توفان می‌کند

موجها را در شکست خویش تحریر صداست

قامت پیری ز حرصت شد کمینگاه امل

ورنه خم‌گردیدنت بر هر دو عالم پشت پاست

شیوهٔ خوبان عجب نازک ادا افتاده است

شوخی آنجا تا عرق‌آلود می‌ گردد حیاست

شانه‌ها چون ‌صبح بیدل یک جهان خمیازه‌اند

با دل چاک ‌که امشب طرهٔ او آشناست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

زندگی سد ره جولان ماست

خاک ما گل‌ کرده ی آب بقاست

با چنین بی‌دست و پایی‌های عجز

بسمل ما را تپیدن خونبهاست

هرکجا سرو تو جولان می‌کند

چشم‌ما چون‌طوق‌قمری نقش پاست

خاک گشتیم و همان محو توایم

آینه ‌رفت زخود و حیرت بجاست

مفت راحت‌گیر نرمیهای طبع

سنگ چون گردد ملایم مومیاست

شکوه سامانند، بی‌مغزان دهر

مایهٔ جام از تهیدستی صداست

این صدفها یک قلم بی‌گوهرند

عالمی دل دارد اما دل کجاست

از ضعیفی ، صید مایوس مرا

حلقهٔ فتراک محراب دعاست

در شرر آیینهٔ اشیا گم است

ابتدای هرچه بینی انتهاست

بابد ول‌گامعط از هستی گذشت

جاده دشت محبت اژدهاست

می‌فزاید وحشت‌انداز کمند

ناله در نایابی مطلب رساست

یاد روی کیست عیدگریه ا‌م

طفل اشکم صد جمن رنگین قباست

گل‌فرو‌ش نازم از بیحاصلی

پنجهٔ بیکار دایم در حناست

بیدل از آفت‌نصیبان دلیم

خون شدن معراج طاقتهای ماست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4446609
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث