به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

کار آسانی مدان تاج کمر برداشتن

همچو خورشید آتشی باید به سر برداشتن

غفلت ذاتی به جهد ازدل نگردد مرتفع

تیرگی نتوان به صیقل از سپر برداشتن

سعی بیمغزان به عزم خفت ما باطل است

نیست ممکن پنبه را آب ازگهر برداشتن

برندارد دوش آزادی خم باری دگر

یک نگه‌کم نیست‌گر خواهد شرر برداشتن

سایهٔ مو نیز می‌چربد بر آثار نفس

اینقدر گردن نمی‌ارزد به سر برداشتن

حایلی دیگر ندارد منزل مقصود ما

گرد خود می‌باید از ره چون سحر برداشتن

همتت در ترک اسباب اینقدر عاجز چراست

می شود افکندن بارت مگر برداشتن

چون نگه تاکی ز مژگان زحمتت باید کشید

یک تپش پرواز و چندین بال و پر برداشتن

نیست عذر ناتوانی باب اقلیم وفا

زخم بسیار است می‌باید جگر برداشتن

شرم‌دار از سعی خوه ای حرص‌کوش بیخبر

عزم مقصدگور و آنگه‌ کرّ و فر برداشتن

کر چنین نیرن حرصت دشمن آسودکی‌ست

خاک شو در منزل ازگرد سفر برداشتن

دانه را بیدل ز فیض سجده‌ریزیهای عجز

نیست بی نشو و نما از خاک سر برداشتن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

آفت است اینجا مباش ایمن ز سر برداشتن

می‌کشد مژگان دو صف از یک نظر برداشتن

بر فلک آخر نخواهی رفت ای مشت غبار

خویش را از خاک نتوان آنقدر برداشتن

شرم‌ دار از فکر گیر و دار اسباب جهان

ننگ آسانی‌ست بار گاو و خر برداشتن

جانکنیها در کمین نامرادی خفته است

چون نگین صد زخم باید بر جگر برداشتن

آگهی دست از غبار آرزو افشاندن‌ست

نشئهٔ پرواز دارد بال و پر برداشتن

همچو شبنم بی‌کمند جذبهٔ خورشید عشق

سخت دشوار است ازین‌ گلشن نظر برداشتن

از بساط وحشت این دشت چون ریگ روان

دانهٔ دل بایدت زاد سفر برداشتن

پیش لعلش دیده خجلت آشیان خیرگی‌ست

نیست با تار نظر تاب گهر برداشتن

چون جرس از درد دل پر بیدماغ افتاده‌ایم

ناله بسیار است اما کو اثر برداشتن

پستی فطرت چه امکان‌ست نپذیرد علا‌ج

سایه را نتوان ز خاک رهگذر برداشتن

شکوهٔ اسباب تا کی زندگانی مفت نیست

تا سری داریم باید درد سر برداشتن

ششجهت بیدل غبار رنگ سامان چیده است

احتیاجت نیست دیوار دگر برداشتن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

تا به کی چون‌ شمع‌ باید تاج زر برداشتن

چند بهر آبرو آتش به‌سر برداشتن

چند باید شد ز غفلت مرکز تشنیع خلق

حرف سنگین تا به کی چون گوش کر برداشتن

از حلاوت بگذر ای نی قدردان درد باش

ناله ناپیداست گر خواهی شکر برداشتن

رنگی از عشرت ندارد نو بهار اعتبار

زین چمن باید چو شبنم چشم تر برداشتن

نالهٔ دردی نمایان از دل صد چاک باش

فیضها دارد سر از جیب سحر برداشتن

پیش دونان چند ربزی آبروی احتیاج

از جهان بردار باید دست اگر برداشتن

نخل هستی ازعلایق ریشه محکم‌ کرده است

چون نفس می‌باید از یکسو تبر برداشتن

ساز بزم ناامیدی پر نزاکت نغمه است

ناله‌ای دارم که نتواند اثر برداشتن

ای سپند از یک صدا آخر کجا خواهی رسید

چون جرس زین جنس باید بیشتر برداشتن

چشم تا واکرده‌ایم از خویش بیرون رفته‌ایم

شعلهٔ ما را قدم برده است سر برداشتن

کلفت احباب ما را زنده زیر خاک ‌کرد

بیش ازین نتوان غبار یکدگر برداشتن

بار دنیا کی توان بیدل به آسانی کشید

کوه هم می‌نالد از زیر کمر برداشتن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

آگهی تا کی ‌کند روشن چراغ خویشتن

عالمی را کشت اینجا در سراغ خویشتن

رفت ایامی ‌که غیر از نشئه‌ام در سر نبود

می‌خورم چون سنگ اکنون بر دماغ خویشتن

همچو شمع ‌کشته دارم با همه افسردگی

اینقدر آتش که می‌سوزم به ‌داغ خویشتن

پا زدم از فهم هستی بر بهشت عافیت

سیر خویش افکند بیرونم ز باغ خویشتن

روشنان هم ظلمت آباد شعور هستی‌اند

نیست تا خورشید جز پای چراغ خویشتن

این بیابان هر چه دارد حایل تحقیق نیست

گر نپوشد چشم ما گرد سراغ خویشتن

تا گره از دانه وا شد ریشه‌ها پرواز کرد

کس چه سازد دل نمی‌خواهد فراغ خویشتن

هر چه‌ گل‌ کرد از بساط خاک هم در خاک ریخت

بادهٔ ما ماند حیران ایاغ خوبشتن

محرمی پیدا نشد بیدل به فهم راز دل

ساخت آخر بوی این‌ گل با دماغ خویشتن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

هر چند نیست بی‌سبب از غم‌گریستن

باید ز شرم دیدهٔ بی نم‌ گریستن

تاکی به رنگ طفل مزاجان روزگار

بر بیش شاد بودن و بر کم گریستن

عیش و غم تو تابع رسم است‌، ورنه چیست

در عید خنده و به محرم گریستن

آنجاکه صبح گریهٔ شادی‌ست شبنمش

آموخته‌ست خندهٔ ما هم گریستن

سامان گریه هم به‌ کف گریه دادن است

یعنی به چشم اشک چو شبنم گریستن

در عرصهٔ وفا عرق شرم همت است

از زخم تازه در پی مرهم گریستن

زین‌ دشت اگر خیال نگاهت گذر کند

در دیدهٔ غزال شود رم گریستن

شاید گلی ز عالم دیدار بشکفد

تا چشم دارم آینه خواهم گریستن

یک ذره زین بساط ندارد سراغ امن

باید چو ابر بر همه عالم گریستن

بیدل اگر چه نیست جهان جای خنده لیک

نتوان به پیش مردم بی‌غم گریستن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

داغم ز ابر دیده به ‌شبنم گریستن

یعنی ‌که بیش اپن نتوان‌ کم ‌گریستن

ای دیده با لباس سیه‌گریه‌ات خوش است

دارد گلاب جامهٔ ماتم گریستن

بر ساز زندگانی خود نیز خنده‌ای

تا چند در وفات اب و عم ‌گریستن

تو ابن آدمی‌ گرت امید رحمتی است

میراث دیده گیر ز آدم گریستن

گر شد دل از نشاط و لب از خنده بی‌نصیب

یارب ز چشم ما نشودکم‌گریستن

ضعف اینچنین‌که خصم توانایی منست

مشکل‌که بی‌رخ تو توانم‌گریستن

شبنم ز وصل گل چه نشاط آرزو کند

اینجاست بر نگاه مقدم گریستن

کس اینقدر ادب قفس درد دل مباد

اشکم نبست طاقت یکدم‌گریستن

تاکی درین بهار طرب خنده‌های صبح

این خنده توام است به شبنم‌گریستن

شیرازهٔ موافقت آخرگسستنی است

باید دو روز چون مژه با هم‌گریستن

خجلت رضا به شوخی اشکم نمی‌دهد

می‌بایدم به سعی جبین نم‌گریستن

بیدل ز شیشه‌های نگون باده می‌کشد

زبباست از قدی که بود خم گریستن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

خوش عشرت است دمبدم از غم‌گریستن

درزندگی چو شمع پی هم‌گریستن

آنرا که نیست رنگ خلاصی ز چاه طبع

چون دلو لازم است به‌عالم‌گریستن

غرق است پای‌تا به‌سر اندرمحیط اشک

باید سبق‌گرفت ز شبنم‌گریستن

بنیاد ما ز اشک چو شبنم رود به باد

اجزای ما چو شمع کند کم گریستن

تاکی به وضع دهر زدن طعنه همچو شمع

باید به روی صبح چو شبنم گریستن

بیدل چو اشک نقش قدم زن به روی زر

تاکی چو چشم‌ کیسه به درهم‌ گریستن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

صفا گل‌ کرده‌ای تا کی غبار رنگ نشکستن‌

تحیر دارد از مینا طلسم سنگ نشکستن

به این عجزی که ساز توست از وضع ادب مگذر

به دامن از حیا دور است پای لنگ نشکستن

کفی خاکی و افسون نفس داده است بر بادت

کلاه ناز تا کی بر چنین اورنگ نشکستن

امل چون ریشه در خاکم نداد آرام سحر است این

به ‌منزل ‌خفتن ‌و گرد ره ‌و فرسنگ ‌نشکستن

به وهم ای ‌کاش می‌کردم علاج بی دماغیها

رسا شد نشئهٔ یاس از خمار بنگ نشکستن

نگردد هیچکس یارب ستم فرسای خودداری

درین ‌کهسار دارد نوحه بر هر سنگ نشکستن

درین گلشن که وحشت دست در آغوش گل دارد

چرا چون غنچه دامان تو گیرد تنگ نشکستن

به جام عیش امکان عمرها شد سنگ می‌بارد

تو هم زین عالمی تا چند خواهی رنگ نشکستن

سلامت از دل افسرده خونها می‌خورد بیدل

ندامت می‌کشد زین ساز بی آهنک نشکستن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

آینهٔ وصل چیست‌، حیرتی آراستن

وز اثر ما و من یک دو نفس کاستن

مفت تماشاست حسن لیک به شکر نگاه

از سر خود بایدت چون مژه برخاستن

جلوهٔ رنگ دویی خون حیا می‌خورد

سخت ادب دشمنی‌ست آینه آراستن

به ‌که به پیش ‌کریم نازکنی وقت جرم

ورنه ز کم همتی‌ست عذر گنه خواستن

عیش و غم روزگار طعمهٔ یکدیگرند

حاصل روز و شب است در بر هم ‌کاستن

نیست‌کف خاک ما قابل عرض غبار

پیشتر از ما نشست جرأت برخاستن

بیدل اگر محرمی جلوهٔ بیرنگ باش

دام تماشا مکن‌ کلفت پیراستن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن

ز گرد باد رسد تا به‌نقش پا ننشستن

به‌ کیش مشرب انصاف از التفات نشاید

رسیدن از دل و در چشم آشنا ننشستن

من و تو زاهد ازین‌ کوچه هیچ صرفه نبردیم

ترا گداخت زمینگیری و مرا ننشستن

خدا به ‌مرکز تشویش راحتم بنشاند

که‌ گرد صبحم و نقشم نشسته با ننشستن

ز اختلاط بد و نیکم آستان ندامت

به خون نشاند ازین جرگه‌ام جدا ننشستن

مآل‌ کوشش یاران دربن بساط چه دارد

به باد رفتن و بر محمل رضا ننشستن

به پا رسید سر شمع و وانماند ز وحشت

نبرد سعی نشستن زگرد ما ننشستن

چو ناله‌ای‌ که سر از بندهای نی به در آورد

نشسته‌ایم به چندین مقام تا ننشستن

سراغ خواب فراغت نداد هیچکس اینجا

مگر به سایهٔ دیوار مدعا ننشستن

در ین بساط غرض چیست قدردانی غربت

چو حلقه بر در کس با قد دوتا ننشستن

بس است اینقدر از اختراع همت بیدل

غبار گشتن و بر مسند هوا ننشستن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4331003
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث