به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گفتگو صد رنگ ناکامی دماند ازکامها

وصل هم موهوم ماند از شبههٔ پیغامها

غیر دیر وکعبه هم صد جا تمنا می‌کند

زندگی یک جامه‌وار و اینهمه احرامها

ریشهٔ نشو و نما از دانهٔ ماگل نکرد

ماند چون حرف خموشی در طلسم‌کامها

قطرهٔ ما ناکجا سامان خودداری‌کند

بحر هم از موج اینجا می‌شماردگامها

گل‌کند در وحشت دردسر فرماندهی

چون شررازسنگ ریزد زین نگینها نامها

چون به آگاهی فتدکار، اهل دنیا ناقصند

ورنه در تدبیر غفلت پخته‌اند این خامها

ازنشان هستی ما سکه نامی بیش نیست

صید ما حکم صدا دارد به‌گوش دامها

لاله وگل بسکه لبریزند ازصهبای رنگ

درشکستن هم صدایی سر نزد زین جامها

از تپش آواره‌ها بی‌ریشهٔ جرأت مباش

در زمین ناتوانی گشته‌اند آرامها

بیدل از آیینهٔ زنگار فرسودم مپرس

داشتم صبحی‌که شد غارت نصیب شامها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

چیست‌این باغ و این شکفتنها

سرآبی وسیرروغنها

موج‌رم‌می‌زندچه‌کوه‌وچه دشت

چین گرفته‌ست طرف دامنها

نرهید از امل تجرد هم

رشته دارد قفای سوزنها

شب ما را چراغ فرصت‌کو

خانه روشن‌کن است روزنها

اعتبار زمانه بیکاریست

قطره گوهر شد از فسردنها

کو فضایی‌که واکنیم پری

رفت پرواز با نشیمنها

خاک گردم ره طلب بندم

سرمه بالم به‌کام شیونها

فکر خود بی‌دماغی هوس است

سرگران شد خمیدگردنها

حیف نشکافتیم پردهٔ دل

دانه بوده‌ست مهر خرمنها

یارب از سعی بی‌اثر تا چند

آب‌کوبدکسی به هاونها

گر ننالم‌کجا روم بیدل

ششجهت بیکسی ومن‌تنها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

ای ز چشم می پرستت مست حیرت‌جامها

حلقهٔ زلف گره‌گیرت به گوش دامها

در تبسم کم نشد زهر عتاب از نرگست

کی به شورپسته ریزد تلخی از بادامها

دامنت‌نایاب و من بیتاب‌عرض اضطراب

خواهد از خاکم غبار انگیخت این ابرامها

آتشم از بیم افسردن همان در سنگ ماند

رهزن آغاز من شدکلفت انجامها

تا شود روشن سوادکلبهٔ تاریک من

می‌گذارد چشم روزن عینک ازگلجامها

صیدمحرومی‌چومن در مرغزاردهر نیست

می‌رمد از وحشتم چون موج دریا دامها

بس‌که بنیادم زآشوب جنون جزوهواست

می‌توان از آستانم ریخت رنگ بامها

از بلای عافیت هم آنقدر ایمن مباش

آب‌گوهر طعمهٔ خاک است از آرامها

پیچ‌وتاب شعلهٔ دل‌نامهٔ پیچیده‌ا‌ی‌است

می‌فرستم هر نفس سوی عدم پیغامها

این شبستان جز غبار دیدهٔ بیدار نیست

جمع شد دود چراغ وریخت رنگ شامها

بی‌جمالش بس‌که بیدل بزم ما را نور‌نیست

ناخنه از موج می‌آورده چشم جامها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

پیش آن چشم سخنگو موج می در جامها

چون زبان خامشان پیچیده سر درکامها

رنگ خوبی را ز چشم او بنای دیگر است

روغن تصویر درد حسن ازین بادامها

موج دریا را تپیدن رقص عیش زندگی‌ست

بسمل او را به بی‌آرامی‌ست آرامها

از مذاق ناز اگر غافل نباشد کام شوق

می‌توان صد بوسه لذت بردن از دشنامها

چون خط پرگار، اگرمقصد دلیل عجزنیست

پای آغاز از چه می‌بوسد سرنجامها

ازگرفتاری ما با عشق زیب دیگر است

بال مرغان می‌شود مژگان چشم دامها

شهرهٔ عالم شدن مشکل بود بی‌دردسر

روز و شب چین بر جبین دارد نگین از نامها

سخت دشوار است قطع راه اقلیم عدم

همچو پیک عمر باید از نفس زدگامها

مقصد وحشت خرامان نفس فهمیدنی‌ست

بی‌سراغی نیستند این بوی گل احرامها

نشئهٔ عیشی‌که دارد این چمن خمیازه است

بر پر طاووس می‌بندم برات جامها

هیچکس در عالم اقبال فارغ‌بال نیست

رخش نتوان تاختن بیدل به پشت بامها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

ز برق این تحیرآب شد آیینهٔ دلها

که ره تا محمل لیلی‌ست بیرون‌گرد محملها

کجا راحت‌، چه آسودن‌که از نایابی مطلب

به پای جستجوچون آبله خون‌گشت منزلها

چه دنیا و چه عقبا، سد را‌ه تست ای غافل

بیا بگذرکه از بهرگذشتنهاست حایلها

درین مزرع چه لازم خرمن آرای هوس بودن

دلی‌باید به‌دست‌آری همین تخم‌است حاصلها

به دشت انتظارت از بیاض چشم مشتاقان

سفیدی‌کرد آخر راه از خود رفتن دلها

دماغی می‌رسانم از شکست شیشهٔ رنگی

به خون رفته پرواز دگر دارند بسملها

ز پاس آبروی احتیاج ما مشو غافل

به بازارکرم گوهر فروشانند سایلها

ندارد صید حسن از دامگاه عشق‌، آزادی

همان یک‌حلقهٔ آغوش مجنون است محملها

ما و من اثبات حق درگوش می‌آید

نوای طرفه‌ای دارد شکست رنگ باطلها

خزان‌گلشن امکان بهارواجبی دارد

تراوش می‌ کند حق از شکست رنگ باطلها

زبان شمع فهمیدم‌، ندارد غیر ازین حرفی

که‌گر در خودتوان آتش زدن مفت‌است‌محفلها

تسلسل اینقدر در دور بی‌ربطی نمی‌باشد

گرو از سبحه برد امروز برهم خوردن دلها

کنار عافیت‌گم بود در بحر طلب بیدل

شکست از موج ماگل‌کرد بیرون ریخت ساحلها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

خواجه‌ممکن نیست‌ضبط عمرو حفظ‌مالها

جادهٔ بسیار دارد آب در غربالها

گر همین‌کوس و دهل باشدکمال‌کر و فر

غیر رسوایی چه دارد دعوی اقبالها

سادگی مفت نشاط انگارکاینجا حسن هم

جامه نیلی می‌کند از دست خط و خالها

پیچ و تاب خشک دارد درکمین ما و منت

بر صریر خامه تاری بسته‌گیر از نالها

کوشش افلاک ازموی سپیدت‌روشن است

تاب ده نومیدی از ریشیدن این زالها

شعلهٔ هستی مآلش‌گرهمین خاکسترست

رفته می‌پندار پیش ازکاروان دنبالها

زیرچرخ آثارکلفت ناکجا خواهی شمرد

شیشهٔ ساعت پر است زگرد ماه وسالها

شکوه‌ات از هرکه باشد به‌که در دل خون‌شود

شرم کن زان لب‌که‌گردد محضر تبخالها

عرض دین حق مبر درپیش مغروران‌جاه

سعی مهدی برنمی‌آید به این دجالها

خلق را ذوق تعلق توأم طاووس‌کرد

رنگ هم افتاد پروازش به قید بالها

می‌فروشد هرکسی ما را به نرخ عبرتی

جنس ماعمری‌ست‌فریادی‌ست ازدلالها

حیرت آیینه‌ام بیدل تماشا کردنی‌ست

ناز صیقل دارم از پامالی تمثالها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

شرم از خط پیشانی ما ریخته شقها

زین جاده نرفته‌ست برون نقب عرقها

درس‌همه درسکتهٔ تدبیرمساوی ست

در موج‌گوهر نیست پس و پیش سبقها

زین خوان تهی مغتنم حرص شمارید

لیسیدن اگر رو دهد از پشت طبقها

بی‌ماحصل مشق دبستان وجودیم

باید به خیالات سیه‌کرد ورقها

فریادکه بستند براین هستی باطل

یک‌گردن و صد رنگ ادکردن حقها

تیغت‌چه‌فسون‌داشت‌که‌چون‌بیضهٔ طاووس

گل می‌کند از خاک شهید تو شفقها

بیدل‌ز چه‌سوداست جنون‌جوشی این‌بحر

عمری‌ست که دارد تب امواج قلقها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

بی‌دماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها

باده گردانده‌ست بر روی حریفان رنگها

غافلند ارباب جاه از پستی اقبال خویش

زیر پا بوده‌ست صدر آرایی اورنگها

وادی عشق است‌اینجا منزل دیگرکجاست

جز نفس در آبله دزدیدن فرسنگها

بی‌نیازی از تمیزکفر و دین آزاد بود

ازکجا جوشید یارب اختراع ننگها

زاهدان‌، از شانه پاس ریش باید داشتن‌!

داء ثعلب بی‌پیامی نیست زین سر چنگها

تا نفس باقی‌ست باید باکدورت ساختن

درکمین آینه آبی‌ست وقف زنگها

چرب ونرمی هرچه‌باشد مغتنم بایدشمرد

آب و روغن چون پر طاووس دارد رنگها

هرچه‌ازتحقیق‌خوانی بشنو وخاموش باش

ساز ما بیرون تار افکنده است آهنگها

آخر این‌کهسار یک آیینه دل خواهد شدن

شیشه افتاده‌ست در فکر شکست سنگها

بیدل اسباب‌طرب تنبیه‌آگاهی‌ست‌، لیک

انجمن پر غافل است ازگوشمال چنگها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

جنون آنجاکه می‌گردد دلیل وحشت دلها

به‌فریاد سپند ازخود برون جسته‌ست‌محفلها

به امیدکدامین نغمه می‌نالی درین محفل

تپیدن داشت آهنگی‌که خون‌کردند بسملها

تلاش مقصدت برد از نظر سامان جمعیت

به‌کشتی چون‌عنان دادی رم‌آهوست ساحلها

درین محنت‌سرا گر بستر راحت هوس داری

نمالی سینه برگردی که گیرد دامن دلها

به اصلاح فساد جسم سامان ریاضت‌کن

نم لغزش به‌خشکی می‌توان برداشت ازگلها

ز بیرنگی سبکروح آمدیم اما درتن منزل

گرانی‌کرد دل چندان‌که بربستیم محملها

چو اشک ازکلفت پندار هستی درگره بودم

چکیدم‌ناگه از چشم خود و حل‌گشت مشکلها

ز زخم بی‌امان احتیاج آگه نه‌ای ورنه

به‌چندین خون‌دیت می‌خواهدآب‌روی سایلها

توراحت بسمل وغافل‌که‌در وحشتگه امکان

چو شمع از جاده می‌جوشد پر پرواز منزلها

نوای هستی از ساز عدم بیرون نمی‌جوشد

گریبان محیط است آنکه می‌گویند ساحلها

خمارکامل از خمیازه ساغر می‌کشد بیدل

هجوم‌حسرت آغوش مجنون‌ریخت محملها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

بر قماش پوچ هستی تا به‌کی وسواسها

پنبه‌ها خواهد دمید آخر ازین کرباسها

شیشهٔ ساعت‌خبر زساز فرصت‌می‌دهد

خودسران غافل مباشید ازصدای طاسها

عبرت آنجاکز مکافات عمل‌گیرد عیار

ناخنی دارند در جنگ درودن داسها

اهل دنیا را به نهضت‌گاه آزادی چه‌کار

در مزابل فارغند از بوی گل کناسها

عالمی بالیده است از دستگاه خودسری

نشتری می‌خواهد این جمعیت آماسها

تا بود ممکن به وضع خلق باید ساختن

آدمیت پیش نتوان برد با نسناسها

حیرت دیدار با دنیا و عقبا شد طرف

بوی امیدی‌گواراکرد چندین یاسها

بینوایی‌چون به‌سامان جنون پوشیده‌نیست

صبح خندد برگریبان چاکی افلاسها

شرم می‌دارد درشتی از ملایم‌طینتان

غالب افتاده‌ست بیدل سرب بر الماسها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4448258
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث